گـُوبـــاره
 

Tuesday, January 28, 2025


بهشـت زهـرا 




 تا چهره ی اسلام هویدا شده است

جمـهوری اســلامی برپـا شده است

هم گور اجاره ایست، هم سنگ اقساط

به به، همه جا بهشتِ زهرا شده است




Post a Comment

Wednesday, January 22, 2025




  من نه آن رندم که چای از دستِ آبدارچی بگیرم

خـود شـدم آبـدارچی، تا زنـده مانـم، تا نمـیرم



Post a Comment

Thursday, January 09, 2025


ایول ایول هوشِ مصنوعی، چه چشم اندازِ خوبی! 


 سایتِ گفتارنیوز که درباره ی هر عکس-نوشتاری که منتشر می کند، هزار نکته ی باریکتر ز مو می توان گفت و نوشت، این بار به دوران پس از فروپاشی رژیم اسلامی از نگاه هوش مصنوعی (AI) پرداخته است. نویسنده ی مطلب از چت جی بی تی یا یکی از سایت های هوشمند پرسیده است که پس از رفتنِ حکومت اسلامی، چه خواهد شد. آن سایت هم با توجه به ساختار و بافتارِ آن پرسش و شیوه ی پرسیدن و اطلاعاتی که در دسترس دارد، عکس هایی تولید کرده است که اگر نرم افزار آن انسان بود، بیننده بی درنگ می پنداشت که طرف باید شاه اللهی باشد. اما چون ما می دانیم که هوش مصنوعی توانایی نگاه کردن ندارد و رمّالی هم نمی تواند بکند. پس آنچه را در اختیار پرسنده می گذارد، نگاه آپارتچی آن است؛ یعنی نگاهِ کسی که لگاریتم نرم افزارش را نوشته است.

انگلیسی ها گفتاردِ زبانزدی درباره ی داده های برنامه های نرم افزاری کامپیوتری، از موتور های جستجو تا هوش مصنوعی دارند که می گوید:
Garbage in, garbage out (GIGO)
یعنی که اگر آشغال بدهی، آشغال می گیری. این گفتاورد اشاره به این موضوع دارد که توان اطلاعاتی هر نرم افزارِ داده یاب و پژوهشگر و بررس، به اندازه ی توان ذهنی برنامه ریز آن است. پس برنامه های هوش مصنوعی ما، همخوان و همایند با هوش و گوش خودمان است و آرمان ها و آرزوهای ما – البته با شتاب و اطلاعاتِ بیشتری - را بازتاب می دهند. از اینرو، شگفت نیست اگر هوش مصنوعی ما هم شاه اللهی بشود و چشم انداز آینده را در گذشته جستجو کند و اهلِ "بازگشتِ به خویش" باشد.
.......................................
نگاه کنید به لینکِ زیر:


Post a Comment

Thursday, January 02, 2025



با حافظ

شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی که هایل بود، کشکی بود
و غوغایی که در جمعِ ســـبکبارانِ سـاحل بود، کشکی بود

 

فقیه و عاشق و معشوق و رند و شحنه، هم پیمان و همبازی
و دسـتی که بجـام بـاده و پایـی که در گِل بـود، کشـکی بـود

 

چه شبها تا سحر از کهکشان ها جلوه های ویژه باراندند
چه سقف بی ستونی که میان آسمان و آرزو ول بود، کشکی بود

 

هوای نافه ای کاخر صبا زان طره می بگشود، بَنگ و دود
و کولاکی که در آغوش سبز بوته ی هِل بود، کشکی بود

 

بساطِ مارگیری بود و سرکاری و بی باری و بی عاری
و اعجازی که در اغوای جمعِ آن عوامل بود، کشکی بود

 

بناگه پرده چون واشد، مثال روز پیدا شد، به زیبایی
که تمثالی که در زیرِ، نقابِ آن شمایل بود، کشکی بود

 

چه فتواها که بی پروا، همی دادند و آخر نیز وادادند
که ژرفایی که در بنیاد توضیح المسائل بود، کشکی بود

 

جَـرَس فریاد بردارد که؛ای قومِ خراباتی، قروقاطی
همه پیدا و پنهانی که در اجزای پازل بود، کشکی بود.



Post a Comment

Monday, December 30, 2024


یادداشت های شـــبانه (116) 


 غلامحسین ساعدی نه تنها نویسنده ای نادره کار و توانا بود که زبان وجدان بیدارِ جامعه ی روشنفکری ایران و گریزندگانِ ناگزیرِ ایرانی، از خون- جنونکده ی خمینی نیز بود. او در سرمقاله ای بنامِ “دگردیسی و رهایی آواره ها” که در شماره دوم الفبـــا در سال ۱۳۶۲ نوشت، نشان داد که آوارگی و پناهندگی، هیچ پیوندی با مهاجرتِ خود خواسته ندارد(۱):

“آواره درست است که هجران و دردِ دوری از وطن را همچون مهاجران دارد، ولی خود به انتخابِ خویش، جای خود را برنگزیده است. مهاجر، همچون مرغانِ مهاجر است که از جایی برمی کند و پرِ پرواز می گشاید و در گوشه ای اطراق می کند که هوایی خوش تر دارد و آب و دانه ای فراوان تر. مهاجر قدرتِ انتخاب دارد، شمال و جنوب، راست یا چپ، در زاویه این جزیره یا در گوشه آن مرداب. با کوله باری از خاطرات و با دارایی خویش، زندگی خوش تری را می گذراند و همیشه امیدوار است که زمستان به بهار و یا پاییز به زمستان برسد تا جاکن شود و به مکان و قرارگاه خوش تری برگردد. هر گوشه دنیا وطنِ اوست. مهاجر، هرگوشه دنیا را وطنِ خود می شناسد. تمام دنیا، طویله مهاجر است. مهاجر می چرد و خوش می گذراند، راه و چاه بلد است. مواظبِ خویشتن است، مواظبِ آینده خویش است. مهاجر امیدوار است. همیشه امیدوار است، هرچند که ریش و گیسش به سپیدی نشسته باشد.

اما آواره، قدرتِ انتخاب ندارد. او به اجبار به گوشه ای پناه برده است. آواره، پناهنده است. زندانی گوشه ای است که اگر آب و هوای خوش تری هم داشته باشد و نان و تن پوشِ بهتری هم گیرش بیاید، غریبه ایست دل مرده، از راه رسیده ای راه گم کرده، خسته و ناتوان، حیران و ناآشنا، ناآشنا و متحیر و عاجز، با انبانی از اوهام و کابوس های غریب، خشمگین و عصبی، لرزان، یک پا برسرِ یک چاه پای دیگر برسرِ چاه ویل.

….آوارگان باید همدیگر را دریابند. نصفِ نان من مال آواره دیگر. نصفِ نانِ آواره دیگر مالِ من آواره. در اقاق یک آواره، آوارگان زیادی باید بخوابند. چشم بستن به اختلافاتِ سلیقه های کوچک، دست همدیگر را گرفتن.

حرام باد کاسهِ آبی که آواره ای می خورد و نصفش را به آواره ی دیگر نمی دهد. حرام باد آرامشِ دخمه آواره ای که آواره دیگری را پناه نمی دهد. …آواره ها باید سکوی پرشی پیدا کنند. آواره ها باید به همه دنیا با تمام زبان ها بگویند که یک مشت جلادِ دستار بسته، برسرِ ملتِ بزرگ و زنده ای، چه چادرِ سیاهی از مرگ گسترده اند. باید فریاد کشید. آوارگان باید فریاد بکشند. آواره ها اگر فریاد نکشند و دنیا را نلرزانند، نیم نگاهی به آنان نخواهد شد و مرگِ تدریجی، مرگِ مزمن، چون قانقاریا، آرام آرام آنها را خواهد خورد. خودکشی، بهتر از مرگ تدریجی است.”

دکتر غلامحسین ساعدی پناهنده ای آواره بود. او می توانست در ایران بماند و عضو هیات علمی دانشگاه بشود و در خیابان استانبول برای خودش مطبی درندشت بگشاید و دکانی بنام کلینیک فلان و بهمان بسازد و چه و چها که نکند، یعنی که بکند و برای خودش کیا و بیایی داشته باشد. اما او وجدانِ بیدار جامعه ای بود که فلاخنِ تاریخ، به فراسوی واهمه های بی نام و نشان پرتابش کرده بود. اگرچه نوشته های ساعدی در روزگارِ آوارگیِ او در دومین دوره ی نشریه الفبا بار عاطفی گرانی دارد، اما چیزی از آنچه خردمندی هنگام شناس باید بگوید و یا بنویسد، کم ندارد. دکتر غلامحسین ساعدی، فرزندِ زمانِ خویشتن بود و هرانچه می گفت و یا می نوشت، از سوی همه ی خردمندانِ آگاه و با وجدانِ زمان او نیز بود. جاودان باد نام و یادِ این بزرگمرد انساندوست.

دنبــــاله



Post a Comment

Saturday, November 02, 2024


فــرازی از کتـــابی 


روزگارِ ســیاه

دوران میانی تاریخ اروپا را، که با فروپاشی امپراتوری روم باستان در اوان سده پنجم ترسايی آغاز شد و هزار سالی دنباله داشت، قرون وسطا و یا " روزگار سیاه"، خوانده اند. اگرچه من کاربردِ این واژه ی باردار را در روزگارِ کنونی برای بیان تباهی نادرست می دانم، اما برای حفظ امانت ناگزیر از آوردن آن در این یادداست هستم. مراد از سیاهی آن روزگار این است که در آن روزگاران، خرافه و خامی آنچنان فراگیر شده بود، که اندیشیدن، کژرفتاری بزرگی پنداشته می شد و پادافره ای گران داشت. روزگار سیاه، روزگاری بود که انسان را بهره ای از پرتو چراغ خرد نمی توانست باشد و نادانی و ناتوانی همگانی در سایه آموزه ها و اداره جامعه بدست کشیشان و کارگزاران ِ کلیسا، آنگونه بود که توانایی تمیز نیک و بد برای کسی آسان نبود. این شیوه زیستی که انسان را از اندیشیدن می رماند و اندیشمندان را گوشمالی می داد، ذهنیت ویژه ای پدید آورده بود که می توان آن را "ذهنیت قرون وسطایی"، خواند. این یادداشت کوششی برای شناساندن این ذهنیت و برآیه های رفتاری و کرداری آن است.


گفتیم که دروان میانی تاریخ ِ اروپا، یعنی روزگاری که اروپاییان کنونی، آن را روزگار سیاه تاریخ خود می دانند، از سده پنجم آغاز شد و هزار سال دنباله پیدا کرد. سپس با درخشش خورشید روشنگری در سده پانزدهم میلادی به زباله دان تاریخ اندر شد. این دوره هزار ساله در تاریخ اروپا، درازترین دوره تاریخی این بخش از جهان است. دوره ای که تا چند سال پیش، تاریخ نگاران اروپایی از آن به آسانی می گذشتند و آن را روزگار سیاه خود می خواندند و ویژگیِ اساسیِ آن را حکومت کلیسا برجامعه می دانستند. در دهه گذشته، برخی از اندیشمندان و تاریخ نگاران اروپایی، این دوران را بیش از پیش در دیدرس و دسترس خود نهاده اند و اندک، اندک به این باورمی گروند که ریشه های اندیشه های مدرن را باید در گمای هزارتوی آن روزگار سیاه، پی جُست. این چگونگی هم اکنون چراغ اندیشه برخی از اندیشمندان غربی را در گستره های آکادمیک بر روی شناسایی ذهنیت قرون وسطایی تابانده است. به گمان من دنبال کردن اين رشته، برای ما ایرانیان نیز می تواند سودمند باشد.

سیاهی در فرهنگ های هند و اروپایی، اشاره به ناتوانی در گزینش دارد. بینایی انسان که برترین حس از حس های پنجگانه است، تنها در پرتو نور کار می کند. چشم انسان درتاریکی کارایی ندارد زیرا که انسان، جانوری روز- بیدار و شب- خواب است. این گونه جانوران، دایره های طبیعی خیز و خواب ویژه ای دارند که با خورشید کار می کند. این دایره را ساعت زیستی (بیولوژیک) نیز می گویند. یکی از برآیندهای این ساعت، این است که در پرتو کارکردِ آن، انسان هرپگاه با رویش خورشید می روید و با سرزدن آن سرزنده می شود و موج هستی و کار و کوشش در تن و جانش در نیمروز به اوج می رسد وسپس اندک اندک با غروب خورشید، کارایی او نیز فروکش می کند و سپس تر، با تاریک شدن هوا، خواهش ِخواب در او در می گیرد. چنین است که برآیش شناسان، بهترین زمان برای پرداختن به کارهای دشوار و اندیشه خواه را، اندی به نیمروزمانده می دانند. پرت نشویم.

آنجا که نور نیست و چشم نمی بیند، توانایی گزینش با کاربرد بینایی از انسان گرفته می شود. روزگار سیاه، اشاره به روزگاری ست که انسان نمی توانست در پرتو چراغ خِرَد خود، نیک را از بد باز شناسد. روزگاری آنچنان تیره و تار، که اندیشیدن ناممکن بود. در آن دوران، رد پای آموزه های کلیسا درهمهِ سویه های زندگی مردم دیده می شد و گریزی از آن نمی توانست باشد. این شیوه فرمانروایی، اندیشیدن را برنمی تافت و تکروی و به خویش اندیشی را به بدترین شیوه گوشمالی می داد. این چگونگی، ذهنیتی هراسیده و خالی- از- خویش پدید می آورد. ذهنیتی که همه چيز در آن است و هيچ چيز در آن نیست! ذهن انسان، نهانخانه اندیشه ها و خیال های اوست. جایی که همه کمبودها و ناداری ها را درآن می توان جبران کرد. جایی که ندار، می تواند خود را دارا بپندارد و زشت، خویشتن را زیبا. جایی که زایشگاه همه پدیدارهای جهان و رویشگاه همه اندیشه های ممکن بوده است. پس اگر دین و آئین و مرام و مسلکی بخواهد که خود را در دل و جان مردم جا دهد، ناگزیر از دستبرد به ذهن مردم و جاخوش کردن درآن است. این چگونگی با خالی کردن ذهن، از دارنده اصلی آن آغاز می شود. ذهنیت قرون وسطایی، ذهنیتی "دیگر گزین" بود. این ویژگی ریشه در فرمانروایی کلیسا برسرزمين های اروپایی در آن روزگار داشت که همگان را بره وار، پیرو آئین ترسايی می خواست و رستگاری را در دلسپاری و سرسپاری به فرمان های آن آئین می دانست.

آئین ترسايی نيز، مانند همه دين های ابراهیمی، رستگاری را در تهی شدن انسان از خویش و سرسپاری به سود همگانی تعریف می کند. از چشم انداز دین های ابراهيمی، سود و زیان هر جامعه، بسی بزرگتر و برتر از جمع سود و زیان همه افراد آن جامعه است و خوشبختی فرد، تنها در پرتو خوشبختی جامعه معنا پذیر می باشد. پس اگر همگان دست از خویشتن- خواهی و خودپسندی و خودمداری بردارند و در پی خوشبختی همگانی باشند، آنگاه، جامعه از زشتی و پلشتی تهی می شود و همگان هماره درآبادی و آزادیِ آميخته با شادی خواهند زیست.

گرفتاری این چشم اندازها این است که گروه حاکم، هميشه و در همه جا، سود و زیان خود را، سود و زیان جامعه می خواند و می داند. در جامعه ای که رده ها، گروه ها، دسته ها و رسته های گوناگون، با نیازهای ناهمانند وجود دارند، "سود همگانی"، سخنی بی معناست. هیچ آئین نامه ای در جهان، دربرگیرنده نیازهای همگانی نمی تواند باشد. با این همه، آئین ها و ایدئولوژی ها برآنند تا با دست یابی و جاخوش کردن در ذهن هر فرد در جامعه، او را ابزار کارخود کنند و از او کارورزی تهی از خویش بسازند. چنین است که گاه فردی، با دست خود جلیقه انفجاری می پوشد و با پای خود به پیشواز آتش و مرگ می رود.

روزگار روشنگری که در پی روزگار سیاه پدید آمد، ذهن انسان را خانه خواهش های او کرد و خویشتن-خواهی را ارج نهاد و تن انسان را زیبا و ستودنی و درخور عشقباری ِعشق رومانتیک دانست. این گونه بود که فرد در جهان، نگین هستی پنداشته شد و خواهش های فردانی و نفسانی، از زنجیر بایدها و نبایدها رهید و از زیر زمین بیرون آمد و سوژه های پسندیده و پذیرفتنی ادبیات شد.

یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت قرون وسطایی، جزمی اندیشی و قطعی نگری آن بود. در آن دوران هر قوم و قبیله ای درلاک بومی خود پیچیده بود و نبودن پیوندها و رسانه های همگانی سبب می شد که هرگز کسی فرصت مقایسه و برابر گذاری اندیشه ها و رفتارها و کردارهای دو گروه را نداشته باشد. از سویی نیز ادبیات مذهبی، هرگونه اندیشهِ خود جوش و نوآورانه را نکوهش می کرد و راه ها و رسم های اجتماعی را هماره همسان و پایا می خواست.

انسان گوهری ذات کاو دارد و هماره در پی یافتن چند و چون و چرای پدیدارهای جهان است. این چگونگی از آنروست که زیستبوم دگرگون شونده انسان نیازمندِ فرهنگی هماره دگرگون شونده و دگرگون کننده است. اگر قرار باشد که زیستبوم انسان در سرزمینی دگرگون شود و راه ها و رسم ها و شیوه های بهره وری از آن همسان بماند، مردم آن سرزمین به ناگزیر به پرتگاه نابودی خواهند افتاد. چنین است که ستیز مردم با فرهنگ های تغییر ستیز، ستیزی هماره و بی پایان است و این کشمکش همیشه بسود مردم پايان می يابد. با این همه، آئین ها و ایدئولوژی ها، در پی ساختن ذهنیتی هستند که در آن همه افراد در جامعه راه ها و روش های موجود را درست و دائمی بدانند و هرگز دست از آنها برندارند. چنین است که در درازنای تاریخ، حاکمان و زورمندان همیشه از دانایان و افسونگران و زبان بازان و معرکه گیران می خواسته اند که ترفندی بدانان بیاموزند که با آن خود را در دل مردم جای دهند. بسیاری از متون تاریخی و ادبی هر جامعه، کوشش هایی این چنینی ست. نمونه های فارسی این چگونگی؛ سیاست نامه، گلستان سعدی و اندرزنامه های بی شماری ست که در راستای استوارتر کردن حکومت ها نوشته شده است.

یکی دیگر از ویزگی های ذهنیت قرون وسطایی، تعریف انسان با آن که نیست، است. در آن روزگاران مردم خود را نه با آنچه بودند، بلکه با آنچه نبودند تعریف می کردند. این چگونگی با پنداره ها و انگاره های ذهنی درباره مردم سرزمین های دیگر شکل می گرفت. برای نمونه، نخست مسلمانان را در ذهن خود مردمی جنگلی و خونخوار و ستیزه جو می پنداشتند و سپس خود را خالی از این خُلق و خوی می انگاشتند. یا یهودیان را قومی دیوگون و سیاه کار و تنگ چشم می دانستند و خود را از خالی از هریک ازاین ویژگی ها می خواندند. پس، "ما که هستیم؟"، از دیدگاه ذهنیت قرون وسطایی، با، "ما که نیستیم"، تعریف می شد. این چگونگی را امروز نیز در میان شیوه اندیشیدن مردم برخی از سرزمین ها میتوان ديد. در این شیوه اندیشيدن، نخست به همه اقوام و ملیت های دور و نزدیک، مُهر ويژگی هایی منفی زده می شود. این مُهر، زمینه ساز ادبیات کنایه آمیزی می گردد که شکل دهنده هویت خیالی قومی دیگر می شود. برای نمونه، مردم فلان قوم چنین اند و پيروان بهمان آئين چنان. مجموعه این ویژگی ها، فهرستی از آنچه ما نیستیم را فراهم می آورد که بدرستی نشان نمی دهد که ما که هستیم. در چنین فرهنگی، هر فرد با ایما و اشاره به ویژگی های اقوام و ملیت های دیگر، باید هویت قومی و یا ملی خود را بیابد.

ویژگی دیگر ذهنیت قرون وسطایی، خود شیفتگی آن است. این ذهنیت خود را در مرکز هستی می گذارد و همیشه ارج گذارِ خود و فرهنگ خویش است. این ذهنیت با نسبی گرایی بیگانه است و هماره خود را بر بالای هرم ارزشی جهان جا می دهد و برترين می پندارد. در جنگ های صلیبی در روزگار سیاه اروپائیان، مردم با دل و جان به جبهه های جنگ می پیوستند و با تمام وجود می جنگیدند و شهید می شدند زیرا که را ه و روش خود را بهترین و برترین می پنداشتند و دشمن را دیوگون و دون مایه می دانستند و ریشه کن کردن او را بزرگترین خدمت به جهان می شمردند. هم نيز هرگز در راستی و درستی راه خود، دو دل نمی شدند و باور داشتند که اگر کشته شوند، يکسره به بهشت خواهند رفت. از اینرو، ذهنیت قرون وسطایی بهترین ذهنیت سربازی ست و همه ارتش های جهان، خواستار سربازانی این گونه اند که با باوری استوار، مبارزه با دشمن را راست و برحق و ارجمند و پربها بدانند.

خود شیفتگی و برترپنداری ریشه درخودکامگی انسان دارد که برآیندی از ساختار ژنتیک اوست. این خوی جانوری، دیدگاهی رویاروی انسانمداری و برابر پنداریِ همگان است. در ذهنیت قرون وسطایی، جایگاه انسان در هرم ارزشی را، پایگاه مذهبی وی و میزان نزدیکی اش به راس آن هرم روشن می کرد. اما از دیدگاه انسانمداریِ مدرن، همگان بی چشمداشت به پایگاه اجتماعی و فرهنگی و جنسی و خانوادگی، دارای حقوق همانندی هستند که " حقوق بشر" خوانده می شود.


Post a Comment

غربت و زبان ِ تن 


 زندگی در غربت آن هايی را که در بزرگسالی به آن تن می دهند، مچاله می کند. خواه غربت نشينی اختياری باشد و خواه به ناگزير. اين چگونگی اندک اندک روی می دهد و تا غريب بيايد بفهمد که بر او چه رفته است، کار از کار می گذرد. البته فهميدن اين رويداد کار هرکسی نيست و بسيارند کسانی که هرگز از آن با خبر نمی شوند. آنان که هماره با آخور نشخوار خود دلخوش اند، هرجا که زمينه چرايشان فراهم باشد را سرای خود می دانند. بسياری نيز از بازتاب های ناخوشايند اين رويداد آگاه می شوند، اما آن را نمی پذيرند و با آب و رنگ سياسی و فلسفی، به بهنمايی آن می پردازند؛ برای نمونه، اين که رفتن و جابجا شدن، هميشه به گواهی تاريخ سرچشمه آغازی تازه بوده است و بسياری از بزرگان جهان، پس از ترک يار و ديار خويش به بزرگی رسيده اند. اين که انسان بايد جهان وطن باشد و همه جای عالم را سرای خود بداند. اين که وطن و ميهن و اين گونه گفتمان ها، برآيندی از بيماری خاک و خون است و بايد از آن ها پرهيخت. و، نيز اين که زندگی در کشورهای " پيشترفته"، بسی بهتر از زيستن در سرزمينهای وامانده و جامانده و بحران زده است.

 شايد اين همه درست باشد، اما به گمان من، اين نکته نيز درست است که غربت، آن هايی را که در بزرگسالی به آن تن می دهند، مچاله می کند. شيوه ماندگاری انسان در جهان در کشاکش های زيستی وی با زيستگاهش شکل می گيرد. اين چگونگی که از راه فرهنگ رخ می دهد، بازتابهای بسياری برروی تن و جان انسان دارد که برخی تا پايان زندگی با او می مانند. نمونه اين چگونگی، زبان ِ تن انسان است که از راه دست و پا و لب و چشم و ابرو، پيام رسانی می کند.(1) اين زبان را تنها پرودگان فرهنگ آن زبان در می يابند. زبان ِ تن و ناگفته گويی با کمک اندام های تن، زمينه ژرف زيستگاهی دارد و در سرزمين های بيگانه، نيازمند به بازپردازی و برگرداندن است. نياز به بازپردازی و ديگر شدن در غربت، در زمينه های ديگر نيز روی می دهد.

يکی از اين زمينه ها، آگاهی فرهنگی ست. غربت نشين مدام در کار مقايسه رويه ها و سويه های فرهنگ خود ارزش های آن با فرهنگ ميزبان است. اين چگونگی روزی و يا شبی بسود فرهنگ ميزبان پايان می يابد.

............

1. Body Language



Post a Comment

Friday, October 11, 2024


آنان که عکس نتانیاهو را در ماه دیده اند!  


 مردم ایران اکنون سال هاست که از دوسو آماج ننگین و نیرنگین ترین تبلیغاتِ سیاسی فریبکارانِ داخلی و خارجی هستند. از سویی حکومت آخوندها که مردمانِ ایران را بزرگترین دشمنان خود می داند، همیشه و در همه جا با زشت ترین پروژه های دروغ پردازی کوشیده است که شکست های پیاپی اش را پیروزی نشان دهد و ناکامی های و رسوایی های خود را به ایرانیانِ برونمرزی و گاه به بیگانگان نسبت دهد. از سوی دیگر، دولت های غربی که در پی بلعیدن دوباره ی ایران هستند، کوشش در گیج کردن مردم و گمراه کردان آن ها با پُر ترفندترین استراتژی های روانگردانی دارند.  این استراتژی ها که از راه بکارگیریِ پلاتفرم های چند رسانه ای مانندِ: رادیوها، تلویزیون ها، سایت ها، پادکاست ها، روزنامه ها، سخنرانی ها و کنفرانس های گوناگون با کمکِ مزدورانِ ایرانی شان دنبال می شود، هدفی جز آفرینشِ آشوب ذهنی مردم و گمراه کردنِ آنان ندارد.

 در حقیقت جهانخوارنی که همه ی سرزمین ها را گستره ی سیاسی و اقتصادی خود می دانند و اکنون برای یورش به ایران دندان تیز کرده اند، در این که ایران هرگز نباید بدست ایرانیان اداره شود، با آخوندها هم رای و همگمان هستند. این گونه است که اکنون ایرانیان در تیررس سنگین ترین رگبارهای تبلیغاتی و پروپاگاندای حکومتی خودی و بیگانه می باشند. هم از این روست که امروز ایران تنها کشوری ست که بخشی از مردمانش حکومت های بیگانه را به بمباران کشورِ خود فرامی خوانند و هدف های مناسبِ این بمباران را نیز برای آن ها شناسایی می کنند. البته این نخستین بار نیست که کشور ما در چنین جایگاهی بوده است اما نخست بار است که ایران مُهره ی کانونی برنامه گسترده ای برای زیر و رو کردنِ خاورمیانه و بازآرایی نقشه ی کشورهای آن در راستای سود امریکا در پیوندِ با مبارزه آن کشور با چین است.

البته ناگفته پیداست که آگاهیِ و هنگام شناسیِ ملت های منطقه و اراده ی آنان می تواند نقشه های شوم بیگانگان را نقش برآب کند. این چگونگی، نمونه های فراوانی در تاریخ داشته است. اما پیش آیندِ آن، فرارفتن از هیاهوی خیمه شب بازان و اراذل و اوباشی ست که جیره خوار حکومت های بیگانه اند و رو به آن حکومت ها و پشت به ملت خودشان کرده اند. بدبختانه امروز ما از این دست مزدوران بسیار داریم. اما خوشبختان شناسی آنان از دیگران چندان دشوار نیست. همیشه نشت مزدوری و  دریوزگی این کسان از رفتارها و کردارها و سخنانشان پیداست. چندی از آنان آن گونه در رسانه های ایران سیتزِ برونمرزی سخن می گویند که گویی عکس نتن یاهو را در ماه دیده اند، اما از فیک بودن آن بی خبرند و نمی دانند که این فتوشاپ همان عکسی ست که پدرانشان نزدیک به نیم سده ی پیش در ماه دیدند!   



Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway