گـُوبـــاره
 

Thursday, January 31, 2019


زهرخندِ تاریخ 


آمد
از آنسوی زمان
از آنسوی جهان
با نگاهی که گردن می زد!
و خطابه ای از افسانه و اسطرلاب
برآتش ریخت
با فوت و فنی عتیق
از ترفند و تباهی و تکرار.

چه تیرها و تبرهایی در نگاهش بود!
چه فرداهایی در صدایش!
وما، چه تکبیرگویان 
در ماه نگریستیم و گریستیم!

اکنون 
دریاها از دشت ها 
و دشت ها از رودها
و رودها از چشمه ها 
و چشمه ها از کرشمه ها بریده اند
و پرندگان، 
از شاخسارِ رویاها پریده اند
و جای خالی بالهایشان 
در آسمانِ آبیِ البرز
حفره های درهمِ زوزه ی گرگان گرسنه است   

کودکانِ کالِ زمان
سیلابِ های خیابان های جهان اند
برخیان راه های هماره در راه
راهیان موج های رونده در چاه
و گل های صد پر
زهرخندِ تاریخ بر گورهایشان

اکنون دیگر هیچ
دیگر هـیــــــچ موجی، اوجـــی
دلی را هوایی نمی کند.
و هیـچ چیز
به هیـچ چیز نمی ماند.
.....................

نوشته های دیگر




Post a Comment

Monday, January 28, 2019


بـوی جـوی مولـیان 


بوی جوی مولیان؟ بویی کجا؟
آب و دشت و آهو و جویی کجا؟
"ریگِ آموی و درشتی های آن"؟
گشت صادر، ریگ و آمویی کجا؟
آب جیحون سوی مسکو می رود
ماهی و صیاد و پارویی کجا
زندگی بربسته رخت از این دیار
سبزه زار و بچه آهویی کجا؟
هر نبود و بود مان برباد رفت 
شادی و شور و تکاپویی کـجا؟
باید از اینجا روم جای دگر
باید، اما چرخ و یابویی کـجا؟
ای مُذبذب خود به لندن رفته ای
باز هی بیهوده می گویی کـجا؟


Post a Comment

Monday, January 21, 2019


سلطانِ واجبی را اعدام نکنید 


سال هاست که در حکومت اسلامی، پدیدۀ "واجبی"، به سیاست آلوده شده است و موضوعی امنیتی و حساسیت انگیز است. این نکته هم درست است که این جوانی که اکنون "سلطانِ واجبی" خوانده می شود، با وارد کردنِ واجبی فرنگی به کشور، اشتباه بزرگی مرتکب شده است و ناموسِ خیلی از مومنان را با این جنسِ اجنبی آلوده است و خیلی جاهای خیلی ها را هم سوزانده است. اما شاید این سوزش بخاطر موفقیتی است که این فردِ خدوم، در سالهای گذشته برای دور زدنِ تحریم ها داشته است و خدمات شایان دیگری هم به اسلام و انقلاب کرده است . گیرم که چارتا لنگه واجبی هم به کشور عزیزمان وارد کرده باشد. مگر حجِ کسی با این کار کج شده است. این قلم جنس اش در برابرِ صدها خروار واجبی بومیِ فردِ اعلایی که وی هرساله به بازارِ کشور می ریزد و نوره کش خانه های این مملکت را رونق می دهد، عددی نیست.

 از این بالاتر، هرساله حُجاجِ ایرانی صدها خروار از این محصول وطنی را برای فروش به مکّه و مدینه و عتباتِ عالیات می برند و این جوری هم در نگهداری این سنّت اسلامی سهیم هستند و هم به صادرات کمک می کنند. مگر نشنیده ای که صدام گفته بود که؛ "ایرانی ها هرچیزشان بد باشد، واجبی شان حرف ندارد. زندانی تا می خورد، به آن دنیا نقل مکان می کند!" این سخن را بن سلمان هم یک جورِ دیگه گفته است. وقتی خبرنگاری خارجی ازش پرسید که آیا هدف شما، آغاز جنگی با ایران است، او به زبانِ سیاسی گفت؛ "نه، ما فکر می کنیم که کنترل کردن حکومت اسلامی ایران امروز کارِ واجبی است. ما جنگمان را با آن ها در بیش از هزار و چارصد سال پیش کردیم و چنان آن ها را گوشمالی دادیم و ادب کردیم که هنوز هم که هنوز است، ایرانی ها روزی ۱۷ بار بسوی خاکِ کشور ما کُرنش می کنند و به سجده می روند و بزبانِ ما، بر پیغمبرِ ما و یاران و اصحابش که خودِ ما باشیم، درود می فرستند. ما دیگر چه جنگی با این ها می توانیم داشته باشیم. ایرانی ها وقتی چل سال پیش دیدند که پایه ایمانشان نسبت به آداب و سنّت های ما دارد اندکی سُست می شود، خودشان بدون درخواست و یا کمکِ ما، انقلابی برای احیای دین و آئین ما در کشورشان کردند و امروز هم بیش از همیشه در همۀ ماه های سال، هزار هزار با یک گونی پُر از واجبی برای فروش به کشور ما می آیند. چرا بجنگیم؟"

 می گویند صدام هم وقتی پس از جنگ می خواست ویزای زیارتی به ایرانیان بدهد، پسرش با اعتراض از او پرسید؛ "بابا، مگر ایرانی ها دشمنان ما نیستند؟" صدام لبخندی زد و گفت؛ "هستند. ما هم با آنها دوست نیستیم. اما توریست های ایرانی در عراق از توریست های کشورهای دیگر با حالتر هستند. این ها هم خاکِ کشور ما را بعنوانِ تُربتِ کربلا و نجف و مُهر و تسبیح می خرند و هم این خاک را برای شفا یافتن می خورند. پس مگر می شود جلوی توریست به این خوبی را گرفت پسر جان؟"

 بعـله، این درست است که سلطان واجبیُ دلارِ را با قیمتِ رسمی برای وارد کردن محصولاتِ صنعتیِ واجب و موردِ نیازِ کشور گرفته بوده است و با آن واجبی فرنگیِ "ِاسمارت" از دوبی وارد کرده است. اما آیا او اولین و یا تنها کسی است که این کار را کرده است؟ یعنی سلطانِ دارو فقط به آوردنِ دوا اکتفا می کند و"از آن دارو که درمان می کند صد دردِ بی درمان ما را"، به ایران نمی آورد؟ پس این همه دوای فت و فراوان که،"آنچنان را آنچنانتر می کند." از کجا می آید؟ سلطانِ شِکر، وقتی که می گوید کارش فقط واردات شِکر است، همه می دانند که دارد شِکرِ زیادی می خورد. سلطانِ دنبه چطور؟ خیال می کنی که فقط تو کارِ دنبه گوسفند ست؟ وانگهی، مگر مقامات ارشد، کاری واجب تر از رسیدگی به امورِ واجبی ندارند؟


همه می دانند که اتهامِ رسمیِ این به اصطلاح "سلطان واجبی" چیست. اما آیا کسی می داند که این فردِ خدوم، فرزندِ همان روحانی نستوهِ حوزه است که طرحِ بکرِ امامزاده ی سیار را در ایران پیاده کرده است؟ طرحی که نذری دادن را برای هموطنانِ مومنِ ما آسان کرده است و امروزه با یک تلفن به سامانۀ "کوییکِ فی سبیل الله" می توان امامزاده سیار را فی الفور به درِ خانۀ آورد و نذوراتِ خود را آسان و بی دردِ سر در آن ریخت. سامانه ای که بقولِ یکی از علمای قم، امامزادۀ صندوقدار را زودتر از یک پیتزا به درِ خانه مردم دیلیور می کند و تا به امروز میلیاردها تومن به صندوقِ ولایت ریخته است.

آیا واقعا می خواهید بدانید که دلیلِ این که این شخصِ خدوم امروز در سلولِ انفرادی در آستانۀ مرگ قرار گرفته است، چیست؟ دلیل واقعی اش این است که امپریالیست ها و صهیونیست های جنایتکار، چشمِ دیدن موفقیتِ جوانان انقلابی ما را ندارند. آنها با بی شرمی بسیاری از دانشمندان اتمی ما را ترور کردند. سردار سلیمانی را با بی شرمی از ما گرفتند. ویروس کرونا برایمان ساختند و بجانمان انداختند. انقلاب مهسا درست کردند! لابد می پرسید چه ربطی دارد؟ ربطش این است که همین جوانی که امروز انگِ "سلطانِ واجبی" خورده است، بتازگی طرح ساختن امامزادۀ سیارِ دوگانه سوزِ هوشمند را به وزارت صنایع ارائه داده بود. طرحی که باعث می شد، کشور ما در دروانِ پساکرونا بتواند امامزاده سیارِ دوگانه سوزِهوشمند بسازد و به کشورهای جهان هم صادر کند. من خودم از منبع موثقی شنیدم که انگلیسی ها هم به شرکت در این پروژه علاقه نشان داده اند و مایل بوده اند روی این طرح سرمایه گذاری هنگفتی بکنند. پدر سیاست بسوزد که این جوری حقیقت ها را وارونه جلوه می دهد و استعدادهای ما را به یغما می بَرَد. آنوقت همین آدمهایی که باعث و بانی این ستم ها هستند، دم از "فرارِ مغزها" و "گفتگوی تمدنها" می زنند. بخدا قسم اگر ابوعلی سینا امروز زنده می بود، این ها با برچسبِ "سلطان مُخ" اعدام اش می کردند، چه رسد به زکریای رازی که باید پاسخ می داد که؛ چه رازی؟ کی؟ با کی؟ کجا؟ چرا؟ دیگه کی اونجا بود و چه کس یا کسانِ دیگری از این راز خبر دارد؟ و یا نظامی گنجوی که توضیحِ قانع کننده ای برای این پرسش که با چه کسی و یا کسانی در گنجه بوده است و چه می کرده است، نمی توانست داشته باشد.

حالا از همۀ این حرفها گذشته، مگر این جوان چه کرده است؟ ارز رسمی گرفته است که موتورِ هیبریدِ دوگانه سوز از ژاپن وارد کند که امروز جزو محصولاتِ امنیتی واجب و لازمِ کشور است و بجایش واجبیِ اسمارت وارد کرده است. خب، مگر شرعاً و عقلاً واجبی جزو واجبات نیست. رسالۀ کدام مجتهدِ واجب التقلیدی را شما سراغ دارید که خلاف این موضوع را نوشته باشد. وانگهی، آیا شما آن لنگه های واجبی را در گمرک خوب گشته ای؟ شاید لای این بسته ها، همان موتورهای واجب را قایم کرده بوده است. گفتم که، این جوان متخصصِ دور زدنِ تحریم است.

کشور اسلامیِ سلطان نشینِ ایران، دو جور سلطان دارد، یکی سردمدارانِ گروه هایی مافیایی مانندِ سلطانِ شکر، سلطانِ اسلحه، سلطانِ خراسان، سلطانِ ساچمه، سلطانِ تجهیزات پزشکی، سلطانِ موبایل، سلطانِ خودرو و دیگری اوباش و اراذلی که هریک نوچۀ یکی از آن اوباشِ گروه نخست است مانندِ سلطان کاغذ، سلطان سکّه، سلطان قیر، سلطان ارز، سلطان ترامادول و همین جوان که حالا تهمتِ سلطان واجبی بودن به او زده اند. این گروه، همیشه پیدا و گروه نخست همیشه پنهان و دور از دسترس است و هرگز نه خبرساز می شود و نه اعدامی. البته وقتی حکومتِ اسلامی سلطان زا می شود، باید منتظر شکسته شدنِ رکوردهای تازه در همۀ زمینه ها ماند.


Post a Comment

Saturday, January 05, 2019


واژگان پایانی 


خانم سایه اقتصادی نیا، که در ایران او را پژوهشگر و منتقد ادبی می دانند، چندی پیش در نشستی ادبی در تهران گفته است که؛ " شعر سپید بعد از انقلاب فرمانروای بلامنازع عرصه شعر فارسی است؛ آن قالبی که از همه پُرسراینده تر و پُرمخاطب‌تر بود، شعر سپید است. این موضوع دلایل متنوعی دارد اما یکی از مهم ترین آن ها شخص احمد شاملو بود (نفوذ اجتماعی شاملو). دلایل دیگری هم داشت از جمله این که شعر سپید سرودن بسیار آسان بود (سادگی شعر سپید) برای سروردن این شعر، فقط تخیل شاعرانه کفایت می کرد و به اصطلاح دیوار شعر کوتاه شد و هر کسی می توانست به این عرصه گام بگذارد."
ریچارد رورتی، فیلسوف امریکایی گفته است که هر کسی، خوشه ای واژه در ذهن خود دارد که با کاربرد واژگآنِ آن، به بهنمایی باورهای خود می پردازد و رفتارها و کردارهای خود را با کمک آن واژگان، درست و بجا می خواند. رورتی واژگان این خوشه زبانی را، "واژگان پایانی" نام نهاده است.۱ این واژگان بارهای ارزشی دارند و هر یک از آن ها آبستنِ ارزشی ویژه است تا ذهن شنونده و یا خواننده را بسوی اندیشه ویژه ای رهنمون شود. واژگان پایانی، در هر گفته و یا نوشته، نشان دهنده ی هدف نهایی نویسنده اند و با برنمودن آن ها می توان پرده های تعارف و تظاهر و ترفند را از روی هر سخن به کنار زد و از واقعیت آن سخن، به حقیقت پنهان در آن پی برد. بد نیست نگاهی به چندی از این گونه واژه ها و گفتمان ها در نوشته ی خانم اقتصادنیا بیندازیم. "نفوذِ اجتماعی شاملو، آسان بودن و سادگیِ شعرِ سپید، کفایتِ تخیّلِ شاعرانه، کوتاه شدنِ دیوارِشعر" و این که "هرکسی می توانست به این عرصه گام بگذارد"، نمونه های گویایی از گفتمان های پایانی این نوشته است. چیدمان واژگانی این واژه ها و جمله ها بگونه ای که در این متن آمده است، گویای ناخشنودی نویسنده از قالبی که او آنرا "شعرِ سپید" می خواند است. این قالب نیز – هرچه هست – از نگاه ایشان آسان و ساده است و ابزار کارِ آن تنها "تخّیلِ شاعرانه" است. من در این یادداشت خواهم کوشید که بی هیچ ارزشداوری درباره ی قالب های شعر فارسی، چندتا از پیشداوری هایی را که نویسنده در این متن، درباره شعر دارد برنما و پرنما کنم. اهمیت این کار در این است که این پیشداوری ها، ریشه در نگرش ایدئولوژیکِ حکومت اسلامی ایران دارد و اساس سیاستِ فرهنگی رژیم را می سازد.
۱. قالب های شعرِ فارسی رده بندی ارزشمدارانه دارد. شعرِ سپید یکی از این قالب هاست که هم ساده است و سرودن اش بسیار آسان است و به در آن به تخّیلِ شاعرانه کفایت می شود و دیوار شعر را کوتاه می کند و راه را برای همگان به عرصه شعر باز می گذارد.
۲. این قالب شعر، پس از انقلاب، "فرمانروای بلامنازع عرصه شعر فارسی" شده است و مهم ترین دلیل آن هم، "نفوذ اجتماعی شاملو" بوده است. 
٣. بازتاب این رویداد این بود که " دیوار شعر کوتاه شد و هر کسی می توانست به این عرصه گام بگذارد."
این پیشداوری ها، که زمینه ساز چینش واژگانی و پیام آن است، می خواهند خواننده را به این نتیجه برساند که شعرِنو، روندِ تاریخی شعر فارسی را برهم زده است و با برداشتنِ عروض و قافیه، شاعری را ساده و آسان کرده است و بلبشویی براه انداخته است که اکنون هرکسی می تواند خود را شاعر بنامد. گناه این خیانت نیز به گردن احمد شاملوست که از نفوذ اجتماعی خود برای پیشبردِ این کارِ سوء استفاده کرده است. این اندیشه، بنیادِ ایدئولوژیک نگرشی ست که می گوید، شعر سپید قالبی وارداتی در گستره ی شعر فارسی ست که بیگانگان برای به ابتذال کشاندن شعر ما برایمان آورده اند. پس چه باید کرد؟ پاسخ بسیار روشن است. این قالب و بانیان آنرا باید از گستره شعر فارسی بیرون راند و نام آن ها را از تاریخ ادبیات فارسی خط زد. نام شاملو در اینجا نمادِ شعر مدرن فارسی ست که کهنه پرستان از روزگارِ نیما تا کنون با آن سرِ ستیز داشته اند.
جدال میان هوادارانِ شعر کلاسیک و شعر نو، بخشی از ستیزِ تاریخیِ کهنه و نو در فرهنگ ماست که من در گذشته بدان پرداخته ام. در نگرشِ سنتی، گوهر شعر در معنای آن جستجو می شود و زیبایی و استواری آن در عروض و قافیه و صنایع شعری. این نگرش ریشه در فرهنگ قرون وسطا دارد که درآن شعر ابزاری برای سپارش اصول و فروعِ دین و تکلیف های مومن به حافظه اوست. ترفندی برای به حافظه سپردنِ وردهای عبادی و نام قدیسین و مراسم و مناسکِ دینی. هم نیز رسانه ای برای یادآوری فشارِ گور و دشواری نشستن در صحرای محشر و رسیدن به کمال و...
در نگرشِ مدرن، منظومه سازی چیزی ست و سرایشِ شعر، چیزی دیگر. اولی صنعتی آموختنی و در حافظه اندوختنی ست و دومی، گزارش تجربه ای رویاوار که "هنگامه ی سُرایش" نام دارد. در نگرشِ مدرن، شعر نیز چون هنرهای دیگر، بسوی گوهر خود گراییده است و نقش ابزاری آن در پاسداری از ارزش‏های رایج اجتماعی و یا ستیزِ با آن ها کمتر می‏ شود. اما از چشم اندازهای پیشین، شعر ابزاری برای آموزش و پرورش اخلاقی و یا پُرنما کردن و سپارش اندیشه‏ ای زمانمند به مردم و یا هدف ‏های دیگر فردی و اجتماعی بود. چنین است که بسیارانی در کشور ما سخنان شیرین و دلپذیر و یا حکمت آمیز و دانش آموز را شعر می دانند و بسیاری از این سخنان را ازبر می کنند و گاه برپیشانی نامه ها و نوشته های خود می نشانند. "برو شیر ِ درنده باش ای دغل"، و یا، "با ادب باش تا بزرگ شوی" و یا "نابرده رنج گنج میّسر نمی شود"، همه پندهای سودمندی است، اما هیچ یک از آن ‏ها را شعر نمی توان خواند همچنان که هیچ یک از قصیده های خاقانی و شیخ شبستری و ثمرات و رشحات و نغمات و قطرات و لمعات و نفخاتِ آسیدعباس فرات را.
شعر نو، نه به درد سپارش به حافظه برای زمزمه کردن پای منقل می خورد و نه برای زار زدن و سوزناله کردن در دستگاه های موسیقی سنتی سروده می شود. فراتر از آن، گرایش شعر به گوهر ناب هنر در نگرش مدرن، هماره آن را از سودمندی باز می دارد و از فرگون شدن برای ترابری بندها و پندهای اخلاقی دور می کند.
ستیزِ حکومتِ اسلامی با نام و شعرِ شاملو، ستیز با بامدادی که نزدیک به بیست سال پیش غروب کرد نیست بلکه بخشی از ستیزِ فراگیر و تاریخی با همه ی دستاوردهای مدرن است. این ستیز تا زمانی که کهنه پرستی پابرجاست، دنباله خواهد داشت. 
...............
1. The Linguistic Turn, Essays in Philosophical Method, (1967), ed. by Richard M. Rorty, University of Chicago press, 1992. . 
2. شاعر و نیز شعر دوستی که با شعر و ادبیات مدرن آشنایی ندارد، نمی تواند بپذیرد که؛ "قوقولی قو خروس می خواند" از سروده های نیمایوشیج، شعر است. نیز این بند از شعر فروغ فرخ زاد:
من پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

دنبـــــاله


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway