|
آمداز آنسوی زماناز آنسوی جهانبا نگاهی که گردن می زد!و خطابه ای از افسانه و اسطرلاببرآتش ریختبا فوت و فنی عتیقاز ترفند و تباهی و تکرار.چه تیرها و تبرهایی در نگاهش بود!چه فرداهایی در صدایش!وما، چه تکبیرگویان در ماه نگریستیم و گریستیم!اکنون دریاها از دشت ها و دشت ها از رودهاو رودها از چشمه ها و چشمه ها از کرشمه ها بریده اندو پرندگان، از شاخسارِ رویاها پریده اندو جای خالی بالهایشان در آسمانِ آبیِ البرزحفره های درهمِ زوزه ی گرگان گرسنه است کودکانِ کالِ زمانسیلابِ های خیابان های جهان اندبرخیان راه های هماره در راهراهیان موج های رونده در چاهو گل های صد پرزهرخندِ تاریخ بر گورهایشاناکنون دیگر هیچدیگر هـیــــــچ موجی، اوجـــیدلی را هوایی نمی کند.و هیـچ چیزبه هیـچ چیز نمی ماند.
.....................
نوشته های دیگر
|
|
|