گـُوبـــاره
 

Saturday, April 20, 2024


خـانمِ زیرِ نقـاب..... 




داشتم دیوانِ ملکوتیِ امام خمینی را می خواندم و در این اندیشه بودم که اکنون که روانکاوی نویسندگان و شاعران از روی آثارشان مُدِ روز شده است، چرا کسی شعر امام را از این زوایه بررسی نکرده است؟ اما هرچه بیشتر خواندم و پیشتر رفتم، ژرفتر دریافتم که این کارِ درباره این شاعر، در این بُرهه از زمان، شدنی نمی توانسته است باشد، زیرا که منظومه های آن امامِ همام گواهی می دهد که سُراینده ی آن ها، رندی وارسته و رها از چنبره غرایز هستی- آلایی چون خشم، کوته نظری، سنگدلی، کین توزی، حرص و آز بوده است. نویسنده و پژوهنده ی روانکاو- به گونه ای که در زبان فارسی در این دو دهه باب شده است – ناگزیر می بود که بنویسد که شاعر در این دیوان، بارها “کودکِ درون” خود را مانندِ کبوترِ چاهی بال و پر داده است و در زیرِ آسمانِ آبیِ (بی تخفیف!؟) به هوا پرّانده است. هم نیز این نکته که شاعر در پرتوِ “شعورِ نبوت” (البته شعورِ امامت درباره این شاعر درست تر است)، برعقده ی اودیپ خود پا گذاشته است و آنرا منکوب کرده است و با ذهنی سرکش و آزاد و آزادی خواه و نارام و عاشق پیشه و بذله گو به سیرِ افاق و انفس پرداخته است. باور نمی کنید؟ پس باید نمونه هایی از شعرهای عاشقانه، عارفانه و فقاهی (فقاهت+فکاهی) امام را با هم مرور کنیم تا دریابید که چه می گویم.۱

عاشقانه:

دست من بر سر زلفین تو بند است امشب
با خبر باش که پایم به کمند است امشب

جان من درخور ِ یک بوسه ای از لعل تو نیست
قدس من! باز بگو بوسه به چند است امشب؟

لعل من برلب ِ چون لعل تو ای مایه ناز
مگسی سوخته، بنشسته به قند است امشب

—–

بوسه زد بادِ بهاری به لب سبزه به ناز
گفت در گوش ِ شقایق، گل نسرین صد راز
بلبل از شاخه گل داد به عشاق پیام
که در آیید به میخانه ی عشاق نواز

——

هیچ دانی که زهجران تو حالم چون شد
جگرم خون و دلم خون و سرشکم خون شد
لب ِ شیرین تو ای می زده، فرهادم کرد
جانم از هردو جهان رسته شد و مجنون شد
تار و پودم به هوا رفت و توانم بگسست
تا به تار سر زلف تو دلم مفتون شد

عارفانه:

با شیخ بگو که راه من باطل خواند
برحق تو لبخند زند باطل مــا
گر سالک او منازلی سیر کند
خود مسلک نیستی بود منزل ما

—–

آنکه دل بگسلد از هردو جهان، درویش است
آنکه دوری کند از این و از آن، درویش است
نیست درویش که دارد کُله درویشی
آنکه نادیده کلاه ِ سر و جان، درویش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است
آنکه دوری کند از این و از آن، درویش است

——

فاطی که به دانشکده ره یافته است
الفاظی چند را بهم بافته است
گویی که به یک دو جمله ی طوطی وار
سوداگر ِ ذات پاک نایافته است.

فاطی، بسوی دوست سفر باید کرد
از خویشتن خویش، گذر باید کرد
هر معرفتی که بوی هستی تو داد
دیویست به ره، از آن حذر باید کرد

فقاهی:

قم بدکی نیست از برای محصل
سنگگ نرم و کباب اگر بگذارد
بهر عبادت، حرم مکان شریفی ست

خانم زیر نقاب اگر بگذارد
حوزه علمیه دایر است ولیکن

خانِ فرنگی مآب اگر بگذارد
هیکل بعضی شیوخ، قدس مآب است

عینک با آب و تاب اگر بگذارد
ساعت ده موقع مطالعه ماست

پینکی و چُرت و خواب اگر بگذارد




Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway