در نگاهِ تو سرِ بريده ای ست
كه لاله را جامِ خون می كند
و جان را جوانه ی اندوه.
دريا،
شورابِ اشكِ فرشتگان است
و فواره ی باژگونِِ بيد
تنديسِ
جنون.
"عجوزه"ی فريبكاری ست جهان!
"بيتوته كوتاهی
در فاصله گناه و
دوزخ."*
چه بيهوده پايانِ جهان را به ماتم نشسته ای!
رويای مردگان است
بُغضی كه در جانِ تو ترك می خورَد
و سايه ای كه تو را با خود به آغاز جهان می كشاند
چه بيهوده می پايند دستانِ تو
ديوارها و فاصله ها را
چه بيهوده!
ديگر زمين، زمينِِ خدا نيست
ديگر كسی نمی آيد
و آسمانِ ابری و آلوده
رنگين كمانِ كودكیِ ما را
از ياد برده است.
...........
* بیتوتهی
کوتاهیست جهان
در فاصلهی گناه و دوزخ
(شاملو)