باز زيرِ نقاب، خـالی بـود
آن همه کـَرّ و فـَر! خيالی بود
آن تلاوت که می رسيد به گوش
ضرب-آهنــگِ ماستـمالی بـود
هرچه پهپاد و هرچه موشک بود
همه پوشالی، ارتحالی بود
چشم و گوش و دل و دماغ همه
همه کوری، کری و لالی بود
راه ها سوی چاه ها می رفت
باز هر پاسخی سئوالی بود
ما به خورشيد رنگ خون داديم
ورنه خوشرنگ و پرتغالی بود
می درخشيد شاد و می رخشيد
آسـمانش به آن زلالی بـود
باز شـرمنده شد خداوندی
که هوادار اين حوالی بود؟