گـُوبـــاره
 

Wednesday, January 26, 2005


گوباره 


هنگامى كه واردِ بازار مى شوى از خنكاى دلنشينى كه با بوى ادويه و رنَاس و تنباكو آميخته است، لذت آشنايى مى برى و تازه در مى يابى كه چه حكمتى سببِ پيدايش اين گونه معمارى شده است. پناهگاهى كه مردم را از شَرِ سرماى استخوان سوزِ زمستان و گرماى سوزانِ تابستان نجات مى دهد. ساختمان بازار، يكى از پاسخ هايى است كه انسان به سرما و گرمای طبيعت داده است. پيشتر كه مى روى از سر وصدا و دودِ موتورسيكلت هايى كه مثل فنر بين دست و پاى مردم مى پيچند، آزرده مى شوى. با خودت مى گويي كه چه مى شود كرد؟ عصر ماشين است و شتابِ زندگى ماشينى را نمى شود با پياده روى دنبال كرد. با اسب و الاغ هم كه ديگر نمى شود رفت و آمد كرد. اما خب، بازار را هم كه با توجه به دود و دم و سروصداى ماشين نساخته اند. آن سوراخهاى كوچك در ميانِ طاق چشمه ها نيز بيشتر براى نورگيرى باز كرده اند تا تهويه هوا.

پس چه بايد كرد؟ هان ؟

هيچى. ماشين را كه نمى شود بازارى كرد: يعنى مثلاً موتور سيكلت هايى ساخت كه مخصوص رفت و آمد در بازار باشد ـ بازار سيكلت – موتورى كه دود نداشته باشد. يعنى يا با برق كار كند يا گازى باشد و يا كوكى. البته بازار را مى توان ماشينى كرد. مثلاً راه دوچرخه و موتور رو در ميان ِآن كشيد و هواكش هاى بسيار قوى در سرارسرِ آن كار گذاشت و يا راه آهنِ زير زمينى در مسير آن داير كرد. اين يكى كاری ست نشدنى، چون هم خرجش زياد است و هم ترافيك بازار را بالا مى برد و هم براى جاهاى ديگر بيشتر مورد نياز است. تازه ، بازارى كه ترافيك داشته باشد كه ديگر بازار نيست. تونلِ پر سر و صدايى ست كه بايد از شَرِ آن به خيابان پناه برد. از همه اين ها گذشته، بازار مركزِ داد و ستدِ پياده هاست. خريدگاه سواره ها، پاساژ است. پاساژ، بازارِ ماشينى ست. بازار فرنگى؟ بازار چند طبقه كه پاركينگ و آسانسور و دستگاه تهويه هم دارد و همه خواسته هاى مشتريانش را يكجا گرد مى آورد. اما چون بازار براى پياده روها ساخته شده است از اين سرِ شهر تا آن سر دراز كشيده است تا بيشتر مردم در جاى جاى شهر به آن دسترسى داشته باشند. پس بازار و ماشين با هم كنار نمى آيند.

بله، ماشين فقط وسيله نيست، راه هم هست.


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway