گـُوبـــاره
 

Tuesday, August 21, 2007


در ســــراچه اکنون 



حـوصله آب ديـگه داشـت سـر می رفت
خودشو می ريخت تو پاشوره در می رفت
(فروغ فرخزاد)

روزگاری همه ژرفا و پهنای دانش بشر در چند کتاب که شمار آن ها از انگشتان دو دستان انسان فراتر نمی رفت، جا می گرفت. در آن روزگار، "علامه" و "پِير" و " مفتی" شدن، در گرو خواندن همين چند کتاب خطی بود. اما امروز همه کاره بودن و خود را همه دانا پنداشتن، نمادی از نادانی ست.

دنبــــاله....



Post a Comment

Sunday, August 19, 2007


مصـدق 


ما خشم ِ خاموش ِ تو را فرياد خواهيم کرد
و چشم اندازِ آرزوهايت را
بر دروازه فردا خواهيم نشاند

هنوز لاله ياد تو را در ما روشن می کند
خاموشی ِ فرياد ِ تو را
تا هر که از ما
هر که و هرجاست
سر از خاک و لاک ِ خويش برآرد.

تاريخ قبايی بی قواره بود
و آدمی، بيگانه با خويشتن خويش
هر راه
زبان ِ چاهی بود
و هر ستاره
کور سويی بسوی گمراهی

آنگاه، فرياد ِتو
نهيب ِ نهايت بود
و تار و مار ِ دهشت و ديو
آنگاه، تو
روشن تر از هر آينه
خورشيد را بنام صدا کردی


Post a Comment

Wednesday, August 01, 2007


هفـت آينــــد 


گفتن و نوشتن دو حوزه گوناگون است. در برخی فرهنگ ها اين دو با هم همسايه اند اما در فرهنگ فارسی از هم بيگانه اند. چرا؟ پاسخ اين پرسش آسان نيست، و يا هست و من نمی دانم. شايد از آنرو که …….

دنبـــــاله....


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway