گـُوبـــاره
 

Friday, July 28, 2006


گـــــوباره ٩ 


گفت؛ انسان از نژاد ِ ميمون است.
يکی پاسخ داد؛ "نه، ما از نژاد ميمون نيستيم. از تبار کورش ايم و خونِ ِ پاک آريايی در رگانمان روان است."
ديگری گفت؛ نسب ِ ما به سلمان فارسی می رسد. به ابوذر، به مقداد. به والگان وحی
سومی گفت؛ انسان زاده خويش است و تنها با کارش معنا می يابد
چارمی در آمد که؛ نه، کُردها از نژاد شيرند، نه ميمون.
آن دگر گفت؛ " ملت ترک.....

.....

شب تاريک و بيم موج وگردابی چنين....


Post a Comment

Tuesday, July 11, 2006


خروس ِ بی محل 


در فرهنگي‌ كه‌ سنت‌ پرسشگري‌ و كوشش‌ و كنكاش‌ نيست‌، ارزش‌ِانديشمندان‌ را جايگاه‌ اداري‌ آنها تعيين‌ مي‌كند. در چنان‌ جامعه‌اي‌ قوالان‌ ونقالان‌ِ پُرگو و همه‌ فن‌ حريف‌، اذهان‌ همگاني‌ را با نشخوار و بازتوليدِ باورها و آرمان هاي‌ عاميانه ِ همان‌ مردم‌ چنان‌ پر مي‌ كنند كه‌ هر سخن‌ِ سنجيده‌، شگفت‌ و ناخوشايند و ناراست‌ مي‌ نمايد. گفتن‌ و نوشتن‌ِ انديشمند در چنان‌ جامعه‌اي‌، به‌ خواندن‌ِ خروس‌ بي‌ محل‌ مي‌ ماند. شايد از اينروست‌ كه‌ ما درسده‌ گذشته‌ كه‌ صنعت‌ِ چاپ‌ و پيدايش‌ رسانه‌هاي‌ گروهي‌، آشنايي‌ با نويسندگان‌ و هنرمندان‌ را آسان‌ كرده‌ است‌، دانشمندِ سرشناسي‌ نداشته‌ايم‌ كه‌ در نام‌آوري‌ همسنگ‌ ِ برخي‌ از شاعران‌ و نويسندگان‌ نام‌آور روزگارمان‌ باشد.

دنبــــاله...




Post a Comment

Friday, July 07, 2006


هفت آيند 


گفتن و نوشتن دو حوزه گوناگون است. در برخی فرهنگ ها اين دو با هم همسايه اند اما در فرهنگ فارسی از هم بيگانه اند. چرا؟ پاسخ اين پرسش آسان نيست، و يا هست و من نمی دانم. شايد از آنرو که فرهنگ شفاهی، فرهنگ زير دستان است و فرهنگ کتبی فرهنگ زبر دستان. زبان شفاهی، زبان روزمرگی ونزديکی و مهربانی و خودمانی شدن است و زبان نگارش، زبان رسمی و اداری و درباری سند و مدرک و تاريخ. شايد.

دنبــــاله....


Post a Comment

Wednesday, July 05, 2006


جانشين ِ ايرج ميــرزا و وارث ســـعدی 


دوباره هادی خرسندی، طنز پرداز نامدار روزگار ما، در اصـغـــــرآقــا اشاره مهر آميزی به اين وبلاگ کرده است و با اين کارش بی شمار لشکری از خوانندگان و خواهندگانِ ِ کنجکاوِ "اصغر آقا"، را – برای بار ِ دوم به اين سو گسيل داشته است. چرا؟ راستش من هم در اين چرا مانده ام. مگر ايشان ايرانی نيست؟ اگر هست که بايد از خوانندگان اصغر آقا بخواهد که هيچ جا نروند که جايی خبری نيست. بايد می گفت همين جا بمانيد تا فردا، پس فردا، دوباره با مطلب تر و تازه ای برگردم. اين که آدم همه را از هرچه خودش خوش می يابد و خوش می دارد آگاه کند که کاری درستی نيست. خدا نکرده دست زياد می شود. بار ِ اولش هم نيست. پيش تر هم با من و ديگران از اين کارها کرده است. . البته شايد دليلش اين است که ايشان سالهاست که در خارج از ايران زندگی می کند و آداب معاشرت ايرانی يادش رفته است. 

البته ايشان بسياری از کارهای ديگرش هم عجيب وغريب است. برای نمونه، از ميان همه پيعمبران جرجيس را انتخاب کرده است نه چرچيل. يعنی که از ميان اين همه احزاب و سازمان های سياسی ِ نون و آبدار، خود را همراه مردم ِ بی دفاع و بی داغ و درفش می داند و از آنها می نويسد. خوشبختانه هيچ کس هم تا کنون دهشاهی بابت اين نوشتن ها بش نداده است. درستش هم همين است. مردم که پول باد آورده ندارند. من امروز از همين پلاتفُرم به او اعلام می کنم که: مردِ حسابی، اين همه رهبر و رئيس جمهور منتخب و منتصب وافراد ِ منتظرالسلطنه در همين اروپا داريم، آن وقت شما محل سگ به هيچ کدام از آنها نمی گذاری ومی روی و درباره مصدق می نويسی و از نازی مزکا ياد می کنی که چی؟ واقعاً که!

بد نيست که در اين بُرهه از زمان که؛ " انرژی هسته ای، حق مسلم ماست"، تا دير نشده، کمی به خود بيايی و لااقل در حد خودت اندکی اُورانيوم در قابلمه ای در کنج خانه ات غنی کنی و محرمانه به ايران بفرستی. اگر هر ايرانی چنين همتی بکند، کشورمان در اندک زمانی به اين حق مسلّم دست می یابد و هيچ کس، حتی البراده ای از اين پولتيک ملی سر در نخواهد آورد. به اين می گويند جريان بُرد - بُرد. اگر هم ضد انقلابی، که خب، دولت امريکا 75 مليون دلار برای آزادی ايران بودجه گذاشته است، آنوقت تو بجای اين که سر بزنگاه حاضر شوی و بزنی و بگيری، وبگردی می کنی و از قلک کودکی می نويسی و............

امروز صبج وقتی که نوشته خرسندی را ديدم، فکر کردم بد نباشد شعرکی بنويسم و غير مستقیم او را نصيحت کنم. از شما چه پنهان که سرش را هم راه انداختم، اينجوری:


السلام ای جناب ِ خرسندی
ای که در کار ِ خود خداوندی

نکته ها بس ظريف و خوش داری
اين همه از کجات می آری ؟

نکته ای گويمت،..... نخندی ها
الکی.......... شيشکی نبندی ها

اما بعد ديدم ممکن است ببندد. با خودم گفتم، اين آقا اگه قرار بود تا حالا سر براه بشود، شده بود.

بهر حال من بازهم وظيفه خودم می دانم که بی تعارف به او بگويم که؛ آقای خرسندی، کجای کاری؟ خدا می داند من از روی دلسوزی ست که می نويسم وگرنه خود دانی. تو می توانستی امروز برای خودت دفتر و دستک و تلويزيونی داشته باشی و درآن هر روز برای ايران انقلاب کنی، يا لااقل ملک الشعرای جت نشين فلان سازمان باشی و يک روز در جابلقا باشی و روز ديگر در جابلسا. روزنامه "اصغر آقا" را هم به همه زبان های زنده دنيا، از جمله زبان زرگری منتشر کنی. حالا شده ای جانشين ايرج ميرزا و وارث سعدی. خلايق هرچه لايق.


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway