گـُوبـــاره
 

Monday, December 28, 2015


حکایت همچـنان باقی  


از دیدگاهی کلان- نگر، می توان گفت که تاریخ دو سده گذشته ایران، تاريخ ستیز ِهماره ارباب و رعیت بوده است. در آغاز این دو سده، حکومت قاجار که نماد ِ قدرت ارباب ایرانی بود، درگیر کشمکش‏ های پیش بینی نشده ‏ای شد که ریشه در رویارویی ایرانیان با فرهنگ غریی داشت. در این کشمکش ‏ها، حکومت ِارباب و رعیتی، با خواسته ‏هاِیی سروکار داشت که از دیدگاه حکومت، کفرآمیز و بنیاد کن پنداشته می شد، يعنی با آزادی و برابری و قانون مداری و هرآنچه در پی نسیم تازه ی اندیشه روشنگری دراروپا شکل گرفته بود. بیهوده نبود که در سال های پايانی دوره قاجار، برخی فرهنگ غربی را نماد راستین ِ "خر ِدجًال" می ‏خواندند و برآن بودند که ایرانیان باید با برافراشتن پرچم مشروعیت، در برابر همه خواسته های شیطانی مشروطه خواهان بایستند .

ستیز میان ارباب و رعیت در دوران پهلوی نیز با نام؛ "جنگ کهنه و نو"، همچنان پی گیری شد. در آن دوران که اربابان جامه دیگر کرده بودند و از "ترقی" و "نوسازی" و "پیشرفت" و "ایران نوین" سخن می گفتند، برآن بودند تا رعیت را در راستای استوارسازی جایگاه اجتماعی خود بروانند. رعیت نیز با اشاره به گفتمان هایی چون "بدعت در دین خدا"، " استعمار"، "وابستگی" و برچسب هایی اين چنينی، در پی دست یابی به خواسته های فزاینده خود بود. با آن همه، ارباب، همچنان فئودالی زمین دار و زمین خوار بود و با آن که کت و شلواری و امروزی – نما، شده بود، اما کوچک ترین آشنایی با آداب و اخلاقِ بازرگانی مدرن و پیش نیازهای آن نداشت.

روند این جنگ تاریخی در آخرين انقلابِ ايران، رعیت را به حکومت رساند و اکنون فرزندان کشاورزان روستايی دیروزی، خارهایی آزار دهنده در چشم اربابان و ارباب زدادگان شده ‏اند. البته این رویداد را نمی توان پایان تاریخ خواند و حکایت همچنان باقی خواهد ماند و دنباله خواهد داشت.

این همه را نوشتم تا برسم به نکته اساسی این یادداشت و آن این که، به گمان صاحب اين کيبورد، بسياری از کشمکش های فرهنگی و سیاسی ما در سده گذشته، ریشه در فرهنگ فئودالی داشته است و ناشی از ستیز میان ارباب و رعیت در پرتو رویدادهای جهانی بوده است و کمتر پیوندی با بنا نهادن رويدادها و روندهای سیاسی و اجتماعی مدرن داشته است. هنوز اساسی ترین نیاز سرزمین ما همانی ست که در دوران ناصرالدین شاه قاجار بوده است و آن همانا "حکومت قانون" است که همچنان آرمانی دوردست می نماید.


Post a Comment

Wednesday, December 23, 2015




در آرزوی عافیت و جاودانگی
ای مرغ خانگی
افتاده‌ای به پیسی ِ بی خود - روانگی

با آب و خاک و دانه چه دلشاد و خامشی
قُد قِد کنان خوشی
نُک می زنی و چری و می فرامشی
هی وقت می کُشی
دل بسته ای به آخور ِ خوش آب و دانگی
ای مرغ خانگی

نه شور رفتن است تو را نه ترانه ای
نه از هوای بال گشودن نشانه ای
شادی به آب و دانه خود، کُنج لانه ای
یعنی کک ات نمی گزد از بی ترانگی
ای مرغ خانگی

ای مرغ عافیت که ز پرواز خسته ای
واداده ای و گوشه دنجی نشسته ای
تا رسته ای و مانده ای و بال بسته ای
دارید با رزشک پلو هم نشانگی



Post a Comment

Monday, December 21, 2015





سبز را از سبزه گرفته اند
شور را از شعر
شعر را از شراب و شيدايی

خدای را
با من بمان
که ديگر چيزی برای ماندن نمانده است


Post a Comment

Sunday, December 20, 2015


نـظم نوين جهـــانی 





بدرستی روشن نيست که بازآرايی نقشه حغرافيای سياسی جهان پس از فرونشستنِ کورانی که پس از پايان جنگ سرد برباشد، چه شکلی خواهد گرفت. اما آنچه روشن است اين است که گرايش انسان به قدرت که ريشه در ذات خودکامه او دارد، هرگز اجازه نمی دهد که سرزمينِ های بی دفاع و چاپيدنی، از دسترس و دستبرد ابرقدرت های جهانخوارِ آينده در امان بمانند. انسان جانوری از دسته پستانداران است که جانورانی خاک و خون پرست هستند و گسترش خاک و پرورش خون، در ذات آن ها نهفته است. ژرفساخت ژنتيک اين جانوران چنان است که گستره های فُراخ و بار و زايش و پرورش نوزادن بيشتر را در - ناخودآگاه خود- خوش می دارند و فرزند بيشتر را مايه زندگی بهتر می دانند. اگرچه اين گرايشِ ذاتی را می توان با گير و بندهای اقتصادی و آموزش و پرورش فرهنگی کُند کرد و کارايی آن را کاهش داد، اما تنها، خشکسالی، جنگ، زلزله ، آلودگی آب و هوا می تواند روند فزاينده زاد و رودِ جانوران را کاهشی چشمگير دهد.

پرستش خاک و خون، نمادی از گرايش انسان به ماندگاری ست. چنين است که همه جنگ ها در جهان، ريشه در ستيز برسرِ خاک و خون دارند. در ميان آدميان، ارج گذاری خويشاوندان و قبيله و قوم و همشهری و هم ميهن و پرستش نمادهای فرهنگ خودی، مانند؛ زبان و ادبيات و سرزمين و سنت های قومی، همه ريشه در اين گرايش جانوری دارند که در پستانداران پُرنماتر از خرندگان و پرندگان است. انسان، چشم اندازهای باز را که نماد گستره های زيستبومی پربار و سرشار هستند، دوست می دارد و چونان جانوران ديگر، هرجا که بتواند، اگرنيروی برتری مانند، زور، قانون جهانی، . گيروگرفتاری های ديگری جلودارش نباشد، حوزه زيستی خود را تا آنجا که می تواند، گسترش می دهد. بنياد زيستیِ پيدايش پديده ای بنام؛ "استعمار" را بايد در اين گرايش غريزی پی جست. چنين است که يورش و غارت از آغاز پيدايش دسته پستانداران تاکنون، يکی از ويژگی های اين جانوران بوده است. نمادِ انسانی اين چگونگی، جهانگيری امپراتوری ها در گذار تاريخ تا به امروز است. در گذار تاريخ، هرگاه که سرزمينی ارزش داشتن داشته است، لشکری از سوی سرزمين زورمند ديگری بسوی آن گسيل شده است. اين روند از زمانی که حافظه تاريخ قد می دهد، تا به امروز که امريکا و چين و روسيه دست بکار چنين کاری هستند، وجود داشته است.

اين چگونگی، بنياد سياستی را بنا نهاده است که برمبنای آن، امپراتوری های جهانخوار، سرزمين های ديگر را از روی نقشه هايی که خودشان می کشند، در ميان خود تقسيم می کنند. آنچه سرزمينی هايی را که امروز خاورميانه خوانده می شود، برای ابرقدرت های جهانخوار در سده گذشته چاپيدنی کرده بود، وجود فراورده های نفتی بود. اگرچه اين فراورده ها، خونِ اقتصاد صنعتی پنداشته می شوند، اما چنين می نمايد که نياز به چنين ماده ای اکنون رو به کاهش است. از سويی، افزايش حساسيت های زيستیبومی، کاربردِ سوخت های فسيلی را ناپسند نشان می دهد و از سوی ديگر، ترفندهای صنعتی مدرن، نیاز به نفت را کمتر کرده است. اين همه سبب شده است که خاورميانه اهميت خود را از دست بدهد و کشورهای غربی در پی نقشه های ديگری برای اين پاره از جهان باشند. آن نقشه ها، هر چه باشد، با حسابِ موازنه قدرت ميان آمريکا، چين و روسيه شکل پايانی خود را خواهد گرفت. رفتارهای سياسی حکومت های روسيه، ترکيه و عربستان در سال گذشته نشان داده است که اين کشورها پذيرفته اند که امريکا پشتيبان نظم موجود در خاورميانه نخواهد بود و ای بسا که اين کشورها را در آينده بحال خود رها کند و يا در قراردادی پنهانی، منظقه را به روسيه واگذار نمايد. اين چگونگی را چند رويداد سياسی در خاورميانه ذهن پذيرتر کرده است. نخست سياست های حکومت ترکيه در برابر اسراييل و روسيه و سوريه. ديگر، ناخشنودی حکومت سعودی از سياست های امريکا و  کوشش در بستن ِ قرارداد انرژی هسته ای اش با روسيه. سوم نزديکتر شدن حکومت ايران به روسيه و همکاری های همه جانبه در سوريه.

گمانه ديگر دراين باره اين است که اگر امريکا نيازی به خاورميانه نداشته باشد، به آسانی می تواند آن منظقه را به بازاری برای فروش و نيز کاربرد ابزار های جنگی خود بدل کند. گفته شده است که جنگ جهانی سوم، دير زمانی ست که آغاز شده است. اگر به اين سخن، از ديدگاه فروشندگان ابزارهای جنگی بنگريم، سخن درستی ست زيرا که اکنون بسی بيش از زمان هر جنگی، سلاح های جنگی به برخی از کشورها در خاورميانه، بويژه عربستان و قطر فروخته می شود و امروز آن بخش از جهان، زباله دان ابزارهای جنگی شده است. تغيير سياست امريکا از امنيت منطقه به رها کردن آن بديگران، نه تنها از هزينه نگهداری نيرو در خاورميانه خواهد کاست که ذخيره های ارزی کشورهای عربی را نيز به سوی کشورهای غربی سرازير خواهد کرد. آشفتن اوضاع خاورميانه، جنگ شيعه و سنی و پديد آمدن ناگهانی گروه ها و گروهک های تروريستی در هريک از کشورهای منطقه، می تواند گواهی بردرستی اين گمانه باشد.

……......
http://www.world-nuclear-news.org/NP-Russia-and-Saudi-Arabia-agree-to-cooperate-in-nuclear-energy-19061501.html


Post a Comment

Wednesday, December 16, 2015


کجـــــــــــايی؟ 


دلم برای تو تنگ است
و جانِ شیفته، گلدانِ بی تویی ست
کحــــایی؟

دلم برای تو تنگ است
صدای پای تو می آید
صدای پای تو از کوچه باغ دلتنگی
و من به یاد تو
- تنها-
نشسته ام که بیایی

دلم برای تو تنگ است
و جانِ شیفته، گلدانِ بی تویی ست
کحــــایی؟


Post a Comment

Sunday, December 13, 2015


پژواک 




دل درگرو گوری کهنه دارد
که از خورشيد خون می گرياند
و نگاهش درنگاه شادی تنديس توبه می‏ شود

عزادار همه آب‏ های رفته است
و خون‏ های نريخته ‏ای
که عصمت انسان را جريجه دار می کنند.

دردا،
همزبانی که تويی
همزمانی از روزگاران ِ گون زاران ِ بی تاريخ
دردا،
از آنی که منم.


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway