گـُوبـــاره
 

Thursday, February 28, 2008


روزگـار ســـياه 


...انسان، جانوری روز- خيز و شب- خواب است. اين گونه جانوران، دايره های طبيعی خيز و خواب ويژه ای دارند که با خورشيد کار می کند. اين دايره را ساعت زيستی (بيولوژيک) نيز می گويند. يکی از برآيندهای اين ساعت اين است که انسان هر پگاه با رويش خورشيد می رويد و با سرزدن آن سرزنده می شود و موج هستی و کار و کوشش در تن و جانش در نيمروز به اوج می رسد و سپس اندک اندک با غروب خورشيد، کارايی او نيز فروکش می کند و با تاريک شدن هوا، خواهش خواب در او در می گيرد. چنين است که برآيش شناسان، بهترین زمان برای پرداختن به کارهای دشوار و........

دنبــــاله....


Post a Comment

Monday, February 25, 2008


سـراب وار 


بينايی برترين حس انسانی ست. البته همه حس های پنجگانه در جای خود سودمند و بايسته اند اما در پنداره انسان، بينايی سرآمد حس های پنجگانه اوست. انسان، دريافت های بينايی خود را بيش از داده های چشايی، بساوايی، بويايی و آوايی می پذيرد. از اينروست که در بيشتر فرهنگ ها، ديدن، گواهی پسنديده بر پذيرفتن و باورکردن است و آنچه را فرد با چشمان خود می بيند، می پذيرد.1 اين چگونگی سبب شده است تا پادشاهان و دارندگان ِ زور و زر، توانايی خود را در گستره ديد ديگران بگذارند و از اين راه کبکبه و دبدبه و هيبت و هيمنه خود را در ديدگاه ديگران به نمايش بگذارند. کاخها و کوشک های جهان، همه نشانه های اين نمايش است.

اين چگونگی درباره تمدن ها نيز کارکرد دارد. تمدن غربی پرنماترين نمونه امروزی اين نکته است. روزگاری انسان غربی با نگاهی نو به هستی، جهان و پديدارهای آن را به گونه ای بازتعريف کرد که پيامدهای آن به هنگامه بزرگی بنام "انقلاب صنعتی" انجاميد. اين هنگامه و بازتاب ها و پي آيندهای آن، همه جهان را به گونه بازگشت ناپذيری دگرگون ساخت. چون بخش بزرگی از دگرگونی های اين انقلاب مادی بود و هماره ديدرس جهانيان قرار داشت، همگان بزرگی و ژرفای اين تمدن را پذيرفتند و گاه- بی که بدانند و يا بخواهند- برآن گواهی دادند. بله، راز پيروزی فرهنگ و تمدن غربی در جهان، بنياد مادی آن است که غربيان را از توانايی های بسيار چشمگير و شگفتی برخوردار کرد و جهانيان را شيفته آن توانايی ها ساخت. اين بنياد، اندک اندک، انسان غربی را در اذهان جهانيان انسانی برتر و راه ها و رسم های او را بهتر از ديگر راه ها و رسم ها نماياند.

دردهه های پايانی سده نوزدهم و سال های آغازين سده بيستم، پيامدهای چشمگير ِانقلاب صنعتی اروپا سبب شد که بسياری ازغربيان خود را بربلندای هرم انسانی و بالاترين پله نردبان ترقی بپندارند و جهان را آزمايشگاهی برای انديشه ها و آرمانهای خوِيش بدانند. خوش بينی همگانی به پيشرفت جهان و رستگاری انسان درپرتو دستاوردهای دانش درآن روزگاران به گونه ای بود که هرگز کسی نمی پنداشت که در سده آينده - يعنی روزگار کنونی- اثری از بيماری و گرسنگی و خشکسالی و جنگ در جهان باشد. نيزهرگز کسی گمان نمی کرد که در دهه آغازين سده بيست و يکم، مليونها نفر از بيماريهای روانی و ناهنجاری های رفتاری و کرداری رنج ببرند. گفتنی ست که در کشور انگلستان که مهد انقلاب صنعتی غرب بود، اکنون يک چهارم مردم به گونه ای گرفتاری بيماری های روانی هستند.
پايانداد اين همه، ذهن انسان را بسوی اين نکته رهنمون کرده است که آرمانشهر انسانی همچنان در دور دستی بيکرانه، سراب وار او را می خواند و آرمان خواهی او را به هلهله وا می دارد.
...........................
1. چنين است که گفته اند که؛ "شنيدن کی بود مانند ديدن" و يا؛ "ز دست ديده و دل هردو فرياد". هم نيز دريافت های درون-ذهنی را، " بينش" با " چشم دل" می پندارند. شاعری پارسی گوی تا آنجا پيش رفته است که کار ذهن و خيالپردازی آن را نيز به بينايی نسبت داده است و می گويد که:

يک نگاه سير، سيرم می کند
چشم کورم، کار ِ ....م می کند.



Post a Comment

Friday, February 22, 2008


جمعـــويات 



شيرين و مجنون
چون ميُسر نيست برمن کام او
عشـق بـازی می کنم با نـام او
(نظامی)


ديد مجنون را يکی در لاله زار
توی کافی نت ِ بسی زار و نزار

گفت لابد در پی ليلی هنوز
نيستش با اين جهان میلی هنوز

غرق در بحر مجازی گشته است
اندگی سرگرم ِ بازی گشته است

يا پی وبلاگ ليلی می رود
سوی آن يار طفيلی می رود

مانده عاشق در گذار روزگار
آفرين، اين است عشق پايدار

گفت لابد توی گوگل کو به کو
می کند در سرچ انجين جستجو

تا ازاو عکسی، پيامی،چيزکی
يابد و در خود کند انگيزکی

چون ميسر نيست بر وی کام او
می زند سر گاه بردات کام او

رفت از او پرسد که ای وبگرد ِ زار
تو کجا و کافی نت در لاله زار!؟!؟

اين چنين زار و نزارکيستی
ماوس در کف، بيقرار کيستی

..............

با تعجب ديد، مجنون بی هراس
جای ليلی داشت با شيرين تماس

بی حيا و بی اصول و بی فروع
بجث شيرين کرده با شيرين شروع

رفته در رويای شيرين می چرد
عشوه هايش با دل و جان می خرد

گرم و نرم چت زدن با او شده
خود بسان شير و او آهو شده

با زبان چرب، نرمش می کند
نرم نرنمک نرم و گرمش می کند

می پزد او را و می پردازدش
چون اورانيوم غنی می سازدش

شوخ و شنگ و عشوه گر با يگديکر
در خيال خويش روی هم دمر

گويد ای شيرين بدجنس ِ بلا
بازهم گفتی که؛ "نه"، ای ناقلا

باش تا دستم رسد بر دامنت
بعد می گويم چه خواهم از تنت

بعد از آن ای دلبر خوب و قشنگ
می برم روزی تو را با خود فرنگ

می شويم آنجا پناهنده، اگر
بختمان ياری کند در اين سفر

می رويم آنجا پناهنده شويم
کردگار عشق را بنده شويم

عشقبازی با تو خِيلی عالی است
زندگی بی عشق خرحمالی است

....................

مرد گفتا، کار دنيا چون شده!
يا که مجنون واقعاً مجنون شده!

لابد از ليلی کمی بد ديده است
اندکی او را مردد ديده است

قهرمان ملی فرهنگ ما
گشته اينک واقعاً همرنگ ما

دل به دريا می زند در لاله زار
وای برما وای بر اين روزگار

هرزه و وبگرد و آلاخون شده
چيزکی در رگ زده مجنون شده

همچو ما او نيز هم وا داده است
دين و ايمان جمله يکجا داده است

اين چنين در فکر دختر بازی است
لابد او هم مثل ما ناراضی است؟

درهوای لحظه های آنی است
البته او هم چو ما ايرانی است

اهل رنگ و اهل نيرنگ و رياست
اين همه تقصير موساد و سياست

دنبــاله دارد......


Post a Comment

Sunday, February 17, 2008


دزد ناشی 


در هفته گذشته اين وبلاگ هک شده بود. امروز توانستم با راهنمايی بلاگ اسپات آن را دوباره را بيندازم. البته بسياری از يادداشت هايی که در دو ماه گذشته نوشته بودم، پاک شده است. نمی دانم چه کسی و با چه انگيزه ای اين کار را کرده است. اميدوارم که متوجه شده باشد که بود و نبود چنين وبلاکی همانند است و سود و زيان چندانی برای کسی ندارد. حکايت اين هکاکی، حکايت دزد ناشی ست.


Post a Comment

Thursday, February 07, 2008


امـــروزی ها! 


به دريا دل زديم و از بيابان سر درآورديم.

اين مصرع امروز سر زبان من افتاده بود و ذهنم را بخود مشغول داشته بود. نمی دانم آن را جايی خوانده ام يا شنينده ام يا خودم سر هم کرده ام. گمان نمی کنم که کار خودم باشد. بهر رو، مطلع خوبی برای غزل است. اگر شما هم آن را جايی شنيده ايد و يا خوانده ايد و يا خودتان جورش را کشيده ايد، دنباله اش را برای من هم بفرستيد. آشکار است که کسی که چنين مصرعی را سروده است، تازه کار نيست، اهل بخيه است و دنباله اش هم بايد خواندنی باشد. البته اگر دنباله ای داشته باشد.

البته امروز اين مقاله مسعود بهنود را هم خواندم و از مانند سازی انقلاب به پرواز خوشم آمد. نوشته است که ؛ " انقلاب چيزي مانند پرواز، مانند بال زدن بر فراز آسمان ها بود. و لذت نهفته در آرزوي آن، بيش از آن بود ‏که به وصف آيد. اما براي آن نسل امروز انديشه بال گشودن و تن رها کردن از بلندي، با تصور برخورد ‏استخوان با زمين ترساننده است و وهم انگيز.‏"

دل و جان انسان گاه با رفتارها و کردارهای خيالی و ناممکن مانند؛ بازگشت به گذشته ويا رفتن به آينده، دويدن و يا پريدن تا لبه پرتگاه نيستی، وسوسه می شود. اين وسوسه، نقشی زيستيارانه دارد و در گذر انسان از هزاره های برآيشی صبر و ستيز شکل گرفته است. پرداختن به اين نقش را به زمانی وا می گذاريم، اما اينجا و اکنون می خواهم بگويم که وسوسه های انسانی پيرو "قانون بازتاب های ناخواسته"1 است و پی آيندهای آن زيانباری می تواند داشته باشد.

تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که می ريزند
Gin with some tonic on ice
مردان ِ خراباتی
و می گويند از اينجا و از آنجا قروقاطی
"تو را من چشم در راهم."

اين هم باز از نوشته های امروز من است. بخشی از کار روزانه من شرکت در نشست ها و سمينارها و همايش های خسته کننده و سرسام آوری ست که هر روز هم برشمار آن ها افزوده می شود. گاه که در اين نشست ها کارم به مرز جنون می کشد، به ناگزير دست به نوشتن کارهایی مانند اين.... چيزها... که هنوز نامی برای آن ها پيدا نکرده ام، می شوم. آنچه در بالا آورده ام، نمونه اين کارهاست که امروز نوشته شده است.

بازم از امروز برايتان بنويسم که به آموزش و پرورش می انديشيدم و بد نمی دانم که چکيده اين انديشه را با شما هم در ميان بگذارم. اما...نه، اين کار را به چند شب ديگر واگذار می کنم. پس می ماند برای آينده.

......................
1. The Law of Unintended Consequences



Post a Comment

Saturday, February 02, 2008


چه زود ديـر می شود! 


براستی که چه زود دير می شود. خيال می کردم که چند روزی ست که چيزی ننوشته ام و حالا می بينم که چند هفته شده است. البته اگر نويسنده چيزی برای نوشتن نداشته باشد، خاموشی بهترين گزينه است. نوشتن برای نوشتن و نوشتن از روی عادت، کار بيهوده ای ست. يا دست کم برای من اين جور است. برای من زبان ابزار ترابری ست و نه هدف. گفته اند که در شعر زبان هدف است. من اين را هم نمی پذيرم. حتی در زبان بازی هم زبان هدف نيست، بلکه زبان باز، زبان را ابزار توانايی خود در زبانبازی می کند تا دانش زبانی خود را به رُخ خواننده و يا شنونده بکشد.

به گمان من زبان ابزار ترابری انديشه، خيال و برآيندهای عاطفی انسان است. در هر نوشته ای يکی از اين سه بار زبانی پرنماتر می شود. نوشته های علمی، ظرف های زبانی انديشه است. ابزار گذر دادن و واسپاری نکته و يا نکته هايی، انديشه و يا انديشه هايی از ذهنی به ذهن های ديگران. در اين نوشته ها، خيال پردازی و ابراز حالت های عاطفی بی جا و بی مورد است. آن که می نويسد که؛ " آب در صد درجه سانتيگراد به جوش می آيد." نکته ای پژوهيده و علمی را با ما در ميان می گذارد که در آن جايی برای خيال پردازی و ابراز عواطف فردی نيست. يعنی نمی توان گفت که؛ " آب در حضور آتش به غلغله برمی خيزد و چون هجر يار سوزان و سوزاننده می شود." پس اين جمله، ابزار ترابری انديشه ای است که در آن اثری از خيال انگيزی و حالت های روانی او نمی توان يافت.

واروی اين چگونگی، اين بيت از بابا طاهر است:

چو شو گيرم خيالش را در آغوش
ســـحر از بســترم بـوی گـل آيـو

در اين بيت بسيار ساده و زيبا، خيال و عاطفه پرنما و برجسته شده است و در آن از بار انديشگی سخنی نيست. در حقيقت، بررسی خردمندانه انديشه ای که در اين شعر است، ما را برآن می دارد که برنادرستی آن انگشت بگذاریم و بگوييم که آخر چگونه می شود که فکر کردن به کسی سبب شود که جای خالی او بوی او را بگيرد! چنين است که ارزش نوشته های ادبی بايد در خيال انگيزی و دل انگيزی آن ها يافت و نه در کژی و راستی انديشه ای که در آن ها نهفته است.

البته هنگامی که از رويه های سه گانه هرنوشته می گوييم، بايد نيز بگوييم که چون هر نوشته ای دستکار ذهن انسان است، در بيشتر نوشته ها، هر سه باری را که نوشته ای می تواند در خود جای دهد، دارد، اما نکته اساسی اين است که در هر نوشته ای، يکی از اين سه بار، برجسته تر و پرنماتر می شود. پرت نشويم.

کجا بوديم؟...هان، داشتم می گفتم که ننوشتن بسيار برتر از بيهوده نوشتن است. اين همه را هم بدان جهت آوردم که بگويم نوشته ای که يکی از آن سه بار را نداشته باشد، ارزش خواندن ندارد. بسياری خيال می کنند که بی باری بسياری از نوشتارهای فارسی در روزگار کنونی، ريشه در گرفتاری های زبان فارسی دارد. اما اگر زبان را تنها ابزاری بدانيم که باری را با خود و در خود می برد، ديگر اين سخن بی معنا می شود. هر زبان، نمادی از فرهنگ خويش است، آينه ای تمام نما از کژی های و کاستی ها و راستی های فرهنگی که نيروگاه آن زبان است. پس کژی ها و کاستی های زبان فارسی و کاربران آن را بايد در بحران های فرهنگی فارسی زبانان پی جست.

چی شد؟ امشب نيامده بودم اينجا که چيزی بنويسم. می گويند که حرف، حرف می آورد.


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway