گـُوبـــاره
 

Thursday, June 12, 2014


خانم زیرِ نقاب اگــــر بگـــــذارد  


اگرچه گاه بررسی بخش هایی از گذشته، تنها از راه نوشته های بجا مانده از روزگاران پیشین میسر است، اما این کار را باید با چشمداشت به این نکته کرد که هرگز نمی توان از روی نوشته ای تاریخی، به حقیقت نویسنده و یا متن وی پی برد. این چگونگی از آنروست که هر متن در بستر زمان و مکان خود معنا پذیر است و اگر ما شناختی از زمانی که آن متن نوشته شده است، نداشته باشیم، نمی توانیم بار معنایی آن را بدرستی دریابیم. از اینرو، هر متن را باید با چشمداشت به سه بُردار ِزمان، مکان و بیان بررسید. یعنی در بررسی هر متن، باید نویسنده آن و زمان و مکان وی را نیز در نظر گرفت. برای نمونه، هنگامی که حافظ می گوید: "مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو"، اگر ندانیم که در زمان حافظ، "سبز"، نام رنگی بود که ما در فارسی مدرن به آن، "آبی" می گوییم، هرگز نمی توانیم دریابیم که مراد ِ حافظ از مرزع سبز فلک، آسمان آبی ست. نیز اگر چیزی درباره شیوه کشت و رزع و کاربرد داس و شکل آن ندانیم، هرگز معنای این مصرع را نخواهیم فهمید. البته برای دریافت معنای کاملِ مصرع پس از آن،( یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو)، حدیث و روایت نیز باید بدانیم. چنین است که می گویم هر متن تاریخی را باید در پیوند با پسزمینه زمانی و مکانی آن بررسید. 

البته اگر با آگاهی از همه آنچه گفته شد، با متنی روبرو شویم، باز نیز نمی توانیم با به حقیقت آن متن پی ببریم و نویسنده آن را نیز نشناسیم. نویسنده می تواند در متن نوشته خود غایب باشد. چگونه؟ نمونه آنچه می گوییم، دیوان امام خمینی ست. اگر کسی نام آن جناب را نشنیده باشد و بخواهد که از روی آثار منظومش او را بشناسد، ای بسا که به این نتیجه برسد که خمینی، رندی وارسته و رها از چنبره غرایز محدود کننده ای چون خشم و کوته نظری و سنگدلی و کین توزی و بدخواهی ست. انسانی با ذهنی سرکش و آزاد و آزادی خواه و نارام و عاشق پیشه و بذله گو! باور نمی کنید؟ پس باید نمونه هایی از شعر امام بیاورم و ارزشداوری در این باره را به شما واگذام: 

عاشقانه: 

دست من بر سر زلفین تو بند است امشب 
با خبر باش که پایم به کمند است امشب 

جان من درخور ِ یک بوسه ای از لعل تو نیست 
قدس من! باز بگو بوسه به چند است امشب 
    
لعل من برلب ِ چون لعل تو ای مایه ناز 
مگسی سوخته، بنشسته به قند است امشب 

----- 

بوسه زد بادِ بهاری به لب سبزه به ناز 
گفت در گوش ِ شقایق، گل نسرین صد راز 
بلبل از شاخه گل داد به عشاق پیام 
که در آیید به میخانه ی عشاق نواز 

------ 

هیچ دانی که زهجران تو حالم چون شد 
جگرم خون و دلم خون و سرشکم خون شد 
لب ِ شیرین تو ای می زده، فرهادم کرد 
جانم از هردو جهان رسته شد و مجنون شد 
تار و پودم به هوا رفت و توانم بگسست 
تا به تار سر زلف تو دلم مفتون شد 

----- 

عارفانه: 

با شیخ بگو که راه من باطل خواند 
برحق تو لبخند زند باطل مــا 
گر سالک او منازلی سیر کند 
خود مسلک نیستی بود منزل ما 

----- 

آنکه دل بگسلد از هردو جهان، درویش است 
آنکه دوری کند از این و از آن، درویش است 
نیست درویش که دارد کُله درویشی 
آنکه نادیده کلاه ِ سر و جان، درویش است 
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است 
آنکه دوری کند از این و از آن، درویش است 

------ 

فاطی که به دانشکده ره یافته است 
الفاظی چند را بهم بافته است 
گویی که به یک دو جمله ی طوطی وار 
سوداگر ِ ذات پاک نایافته است. 

فاطی، بسوی دوست سفر باید کرد 
از خویشتن خویش، گذر باید کرد 
هر معرفتی که بوی هستی تو داد 
دیویست به ره، از آن حذر باید کرد 

------- 

طنز: 

قم بدکی نیست از برای محصل 
سنگگ نرم و کباب اگر بگذارد 
بهر عبادت، حرم مکان شریفی ست 
خانم زیر نقاب اگر بگذارد 
حوزه علمیه دایر است ولیکن 
خانِ فرنگی مآب اگر بگذارد 
هیکل بعضی شیوخ، قدس مآب است 
عنینک با آب و تاب اگر بگذارد 
ساعت ده موقع مطالعه ماست 
پینکی و چُرت و خواب اگر بگذارد 


Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway