اتحاد
جماهير شوروی، بزرگترين پروژه روشنفکری جهان در سده بيستم ميلادی بود که با شکست
روبرو شد. پيش از پيروزی انقلابی که به برپايی کشور شوراها راه بُرد، همه
آرمانخواهان جهان، از دانشمندان و روشنفکران غربی گرفته تا درس خواندگان کشورهای
استعمار شده و جهان سومی، دل و دين در گروی اين پروژه بزرگ روشنفکری جهانی داشتند
و برآن بودند که اين آخرين اميد انسان برای رهايی از چنگ و چنبرِ ستم امپرياليسم
جهانخوار و زندگی مسخ شده ماشينی ست. ايمان به اين انقلاب چنان بود استوار و
پايدار بود که بسيارانی پيروزی آن را خروسخوانِ پگاه آزادی انسان خواندند. برای
نمونه، هوشنگ ابتهاج (سايه)، در شعری نوشت که؛
ديگر اين پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از اين شبِ تنگ
ديرگاهیست که در خانه همسايه من
خوانده خروس.
البته
برای ما ايرانيان، شکستِ پروژه، "بازگشتِ به خويش"، هم دست کمی از آن
شکست بزرگ جهانی نداشت. ساليانِ سال به ما گفته بودند که داروی غرب زدگی جامعه ما،
همين بازگشت به گذشته خويش و بازسازی هويت بومی ست. الم شنگه خمينی نشان داد که
بازگشت به خويش، چه خطای نابخشودنی بزرگی بود. امروز نيز پيدايش گروه هايی چون؛
بوکوحرام و داعش، همچنان اين گناه بزرگ ما را در کوشش در بازگشت به خويش، به
يادمان می آورند.