گـُوبـــاره
 

Thursday, October 03, 2013


در رکاب ِ سيل 


در شعر فارسى، بيت‏هايى هست كه به ياد آدم می ماند. اين بيت‏ها هميشه شاه بيت غزل و قصيده نيز نيست، اما بهرحال هر كس با توجه به خلق و خو و آموزش و پرورش خود، گونه اى از شعر را خوش مى دارد و آن را به ذهن خود مى سپارد. آنچه در اينجا مى آيد، چندى از بيت‏هايى است كه به  دليل‏هاى گوناگون در ذهن من مانده است. نخست اين دو بيتى كه بسيار طنزآلود است:

مانند ِ روى ماهت، هى گشتم و نديدم
از ابتداى گلشن، تا انتهاى گلشن
برگشتم و نديدم، مانندِ روى ماهت
از انتهاى گلشن، تا ابتدای گلشن

و يا اين رباعى از ميززا اشتها كه اين روزها هم با توجه به گرانى روزافزون گوشت مرغ در ايران، باز مصداق يافته است:


برسينه مرغ هر كه را دسترس است

سيمرغ به قوّت برِ او چون مگس است
اندر برِما مگس كنون سيمرغ است
در خانه اگر كس است، يك حرف بس است

و يا اين تك بيت از زنده ياد رهى معيرى شاعر معاصر، كه درباره فساد اداری سروده است.


بگشاى كيسه را سر، زيرا بود قويتر

از صد هزار لشكر، يك اسكناس هزارى

خوشبختانه اين روزها ديگر كارى از يك اسكناس هزارى ساخته نيست. (خدا را صدهزار مرتبه شكر!
).

اگر بخواهم درباره هر بيتى كه از گذشته در ذهنم مانده است، حتى يك سطر بنويسم، مثنوى صد هزار مگابايت ديسك می‏خواهد. پس بهتر است كه همه را رديف كنم و از شان نزولِ هر يك خوددارى كنم.


عاقل به كنار آب تا پل مى جست

ديوانه ِ پا برهنه از آب گذشت
(سايراردوبارى)

...

درمجلس خود راه مده همچومنى را
افسر ده دل افسرده كند، انجمنى را
(مخلص هندى)
...

بهر ما ميخوارگى عيب است در شبهاى تار
بهر جمعى دزدى اندر روزِ روشن عيب نيست
(از کی؟)
...

واقفا تا به قيامت مشو از قبر برون

اگر از قبر درآيى، متولى خوردت
...

گفتند حريفان سخن از پاكىِ زاهد
گفتيم كه خشك است، چرا پاك نباشد
...

بسا شكست كزآن كارها دست شود
كليد رزقِ گدا، دست لنگ و پاى شل است
(صائب)
....

بهر چمن كه رسيدى گلى بچين و برو
بپاى گل منشين آنقدر كه خوار شوى
(علائدالدين شاغوری)
...

اين هم چند بيتى از صائب تبريزى:


اين خطِ جاده ها كه به صحرا نوشته اند

ياران ِ رفته با قلم ِ پا نوشته اند
......

كدام آبله رو قصد اين بيابان كرد
كه خارها همه گردن كشيده اند امروز
.....

طومارِ درد و داغ عزيزانِ رفته است
اين فرصتى كه عمر ِ عزيز است نام آن
.....

عمر چون سيل و عدم دريا و ما خار و خسيم
در ركاب ِ سيل، خار و خس به دريا مى‏رود

و اما شاعرى كه "سگ" ، تخلص مى كرده است، خطاب به شاه اين گونه سروده است:


سحر آمدم به كويت، به شكار رفته بودى

تو كه سگ نبرده بودى، به چه كار رفته بودى؟

و اين هم از شاعری که " گربه"، تخلص مى‏كرده است:


تا رساند "گربه"، خود را برسر خوان ِ امير

راهى از هرگوشه ديوار پيدا مى‏كند.




Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway