|
طرف هرجا که بساطی ست،
در آنجا جاش است
پيرو نهضت باد و
نخود هر آش است
نخودی گر نپذيرند در آنجا، يارو
بی که از رو برود،
مانَد و گويد ماش است
هُرهُری مذهب و هر- سو- نگر و اهل هواست
اهل آداب و ادب، گاهی و، گه فحاش است
گاه با لشکر اوباش و
اراذل در جنگ
گاه در جمع اراذل
يکی از اوباش است
نيست کاری که نداند، نتواند، نکند
بسکه هر کاره و
هرجايی و هر- جا- باش است
توی هر انجمن و
گردهمايی و گروه
گاه سمپات شود گاه
دگر سمپاش است
راز ِ اين اهل ِهوا، بی که به گفتار آيد
ديرگاهی ست که در نزدِ خلايق فاش است
يکی از امت ِ همواره بروی صحنه ست
او که هرجا که بساطی ست،
در آنجا جاش است
|
|
|