گـُوبـــاره
 

Sunday, March 31, 2013


مـرغ عافيت 


در آرزوی عافيت و جاودانگی
ای مرغ خانگی
افتاده‏‌ای به پيسی ِ بی خود - روانگی

با آب و خاک و دانه چه دلشاد و خامشی
قُد قِد کنان خوشی
نُک می زنی و چری و می فرامشی
هی وقت می کُشی
دل بسته ای به آخور ِ خوش آب و دانگی
ای مرغ خانگی

نه شور رفتن است تو را نه ترانه ای
نه از هوای بال گشودن نشانه ای
شادی به آب و دانه خود کُنج لانه ای
يعنی نمی گزد کک ات از بی ترانگی؟
ای مرغ خانگی

ای مرغ عافيت که ز پرواز خسته ای
واداده ای و گوشه دنجی نشسته ای
تا رسته ای و مانده ای و بال بسته ای
داريد با رزشک پلو هم نشانگی
ای مرغ خانگی



Post a Comment

Thursday, March 28, 2013


چارشنبه زوری در شهر لندن  


آتش، گرُ ِجانانه ای گرفته بود و بسوی آسمان زبانه می کشيد. پارک از جمعيت ايرانی موج می زد زن و مرد و پير و جوان، دو صفه در نوبت پريدن از روی آتش بودند. از آنسوترک که من ايستاده بودم ، چنان می نمود که انگار افراد از دم توپ بسوی آتش شليک می شوند. فضا سرشار از حال هوای دوران پيش مدرن کودکی بود . شلوغی و درهم برهمی ايرانی، هوای سرد لندن و صدای گرم پوران، و چای و تخمه و آجيل، اين گوشه دنيا را به نقطه ای از ايران ِ قديم تبديل کرده بود. گويا خانمى شله زرد هم با خودش آورده بود.

می گفتند بانی مجلس هر سال ازصبح ِ روز بعد، دست بکار تدارک ديدن برنامه براى سال آينده می شود تا اين مراسم هرسال با شکوه تر از پار و پيرار برگزار شود. و همين طور هم بود. بش گفتم با اين حساب شما سال آينده مشکل بزرگی خواهيد داشت چرا که ديگر نمی شود از اين سنگ تمامتر گذاشت. گفت: برعکس، مشکلات ما تازه سال ديگه شروع می شه. گفتم: چرا؟ گفت: چون اميدواريم که سال آينده اين مراسم را در تهران برگزار کنيم. چه حاضر جواب!

انگار همه ايرانی های ساکن لندن دور هم جمع شده بودند و همه با هم درحال شادمانی بودند. انگار نه انگار که ايرانی بودند؛ نه شعار دادن و تظاهراتی، نه دعوايی، نه تو صف زدنی. حتی هيچ کس بحث سياسی هم نمی کرد. دوستی گفت اين جوری خوب است. نه ترسی ، نه لرزی، نه پاسداری، نه خواهر زينبی. آخه کجای چنين مراسمی می تواند اخلاق و عفت عمومی را خدشه دار کند و يا ضرری به کسی می زند؟ هنوز حرفش تمام نشده بود که چند تا ماشين پليس و تانک های آتش نشانی، آژير کشان بسوی ما حمله ور شدند. صف ها بهم خورد و بسياری کنجکاوانه بسوی ماشين های پليس دويدند ببينند چی شده ؟ ماموران آتش نشانی پيش از آن که چيزی بپرسند لوله های آب را بسوی آتش نشانه رفتند و پليس می خواست که با "اورگانايزرها" صحبت کند. يکی گفت بگيد ما ايرانی هستيم، آرگانايزر و اينا نداريم. يکی گفت منظورش چيه؟ شايد دنبال يه دزد می گردند؟ آجانه گفت:

I want to find out what is happening here.

معلوم شد يه خانم انگليسی، از اون بالاخونه روبروی پارک، به پليس زنگ زده و گفته است که عده ای خارجی در وسط پارک، شّر به پا کرده اند و دارند آموزش نظامی می بينند و برای حمله به جايی آماده می شوند. تاکنون هم يک گوشه پارک را به آتش کشيده اند. پليس لندن هم نيروهای واكنش سريع ِ ضد ترويست خود را مجهز به سلاح های کشتار جمعی ، روانه پارك کرده است و قوای سه گانه انگليس را به حالت آماده باش در آورده است. لابد ملکه را هم که در نوره کش خانه همايونی سرگرم واجبی کشيدن بوده است بصورت اضطراری از کاخ خارج کرده اند تا به مخفی گاه از پيش تعيين شده ای ببرند و ديويد کامرون ؛ نخست وزير انگيس هم، ناچار صحنه بالماسکه را ترک کرده است تا کابينه جنگ تشکيل دهد. حالا خدا كند كه ملا عمر نگويد كه اين افراد ما بوده اند و مى خواسته اند لندن به آتش بكشند!

بيچاره آقای ....... بانی مراسم را ساعت ها سين جيم کردند وآخرش هم او را با خود بردند. وی در پاسخ به اين پرسش که هدفت از اين کار چه بوده است ، گفت: هدفم زنده نگهداتشن افتخارات ملى و تاريخی.

کارآگاه پليس: منظورتان را نمی فهمم! شما افتخارات تاريخی تان را با آتش سوزی شبانه در پارك و شلوغ بازی حفظ می کنيد ؟

بانی: نه خير. يعنی بله. اما خب، اين آتيش معمولی نيست.

کارگاه: در حالی که چشمهايش گرد شده بود با بی سيم به کسی چيزی گفت که آجان های ديگه بلافاصله ماسک ضد شيميايی برروی صورت هايشان گذاشتند و مردم را بسرعت از محل متفرق کردند. کارآگاه از بانی مجلس پرسيد: منظورت از اين که اين آتش معمولی نيست چيه؟

بانى: منظورم اينه كه اين آتش در دل ما ايرانی ها از ديرباز جاى خاصى داشته و ما معتقديم كه آتشى كه نميرد هميشه دردل ماست. اينم از اون آتش هاست.

كارآگاه كه هيچ از حرف هاى اين هموطن ما سر در نياورده بود، پرسيد كه؛ چه مواد آتش زايى بكار برده اى؟

بانی: والله . يه مقدار چوب و هيزم خشک و مقوا و اين جور چيزا.

کارآگاه: کجايى هستى؟

بانی: ايرانى

كارآگاه: هدفت از اين كار چى بود؟

بانى: همون كه گفتم به اضافه فراهم كردن امكانى براى پريدن خانواده ها از روى آتش. هدف سوئى در كار نبوده است.

کارآگاه با شنيدن پاسخ هايى كه ظاهراَ نامربوط مى نمود و ديدن صحنه مشكوك و آنهمه زن و مرد ِ ايرانى كه به گمان او دليل قانع كننده اى هم براى اين گردهمايى نداشتند، تصميم گرفت كه بانى مراسم چارشنبه سورى ما را براى تحقيقات بيشتر به كلانترى ببرد و همچنين دستور داد كه همه مردم را از اين جمع غير قانونى با زور متفرق كنند. بعضى ها در همان دم اول رفتند، اما برخى مثل من تا آخر ماندند. پيرمردى حتى با صداى بلند شعار مى داد كه؛ " اوباما، اوباما، با اونايی يا با ما؟" خلاصه قشقرقى بپا شده بود که بيا و ببين!

ما را باش كه فكر مى كرديم اينجا ديگه هيچ سر ِ خرى مزاحم كارمان نمى شود! آنهم در هايد پارك لندن كه مركز تظاهرات آزادی خواهى جهان است. من با اين كه اينجا مهمانم و زبان انگليسى نمى دانم، اما بهر حال درست ندانستم كه بى اعتراض محل را ترك كنم. از اينرو وقتى كه آجان هاى انگليسى داشتند هموطنان عزيز ما را تار و مار مى كردند، جلو رفتم و به آن سگ چار ستاره اى كه جلوى همه شان ايستاده بود، به زبان خودمان گفتم: ما ايرانى هستيم. افتخارم می کنيم. توهم خيلی دلت بخواد. بعد هم خواستم ايرانی بودن را با اون شعر حافظ که آتشی که نميرد و دير مغان و اينا توشه، تعريف کنم که يکباره آجانه با عصبانيت فرياد زد كه: گو، گو. من هم ديگه واقعاَ از كوره در رفتم و با صداى بلند گفتم: گه خودتى و جد و آبادت. امپرياليست پدر سوخته. چشم نداره موفقيت ما ايرونى ها را ببينه. حسود ِ پدر سگ. گمونم همه حرفاى منو فهميد. دوباره اون حرف زشت را تكرار كرد. من هم باز گفتم؛ خودتى و براى اين كه شَر بپا نشه راهم را كشيدم و رفتم

از آن مراسم که برگشتم حالم واقعاَ گرفته بود. اول فكر كردم نامه اى به ديويد کمرون بنويسم و اعتراض و انزجار خودم را از اين جريان ابراز كنم. اما بعد پشيمون شدم و با خودم گفتم که؛ نه چه فايده داره؟ كى در طول تاريخ ما از انگليسى ها جواب درست شنيده ايم. بهتردانستم كه شرح ماجرا را براى شما و ثبت در تاريخ بنويسم.



Post a Comment



Post a Comment

Friday, March 22, 2013


من تو دهن ِ اين بهار می زنم!  


عيد شما مبارك. باز هم بهار آمد. اگر در كشورى زندگى مى كنيد كه در آن هنوز بهار نيامده است و هر گز نمى آيد، بهار چيزى جز خاطره هاى دور كودكى نمى تواند باشد. اما آنجاها كه مى آيد، براستى مرده را زنده مى كند. دوباره زمين نفس مى كشد و كوه ودشت و دمن سبزه باران مى شود. بهار جشن ِ نورويى زندگى ست. فصل سرشار ِ رويش و شادى و شكوه هستى. بهار هلهله هستى در دست افشانى برگ درختان وغلغل ِ چشمه هاى روان وعشوه لاله هاى جوان و آهوان چمان است

نـــــع. همه اين ها اشتباه است. اين فصل مردم را به معصيت مى اندازد. آخه چى معنى داره كه ناگهان اين همه گل و گياه، بى هيچ مناسبتى سر از زمين بركشند. نه سالروز ميلاد پيعمبر و ائمه اطهار در اين فصل است و نه هيچ يك از اعياد مهم. حالا اگر دردهه فجر اين اتفاقات مى افتاد، يه چيزى. وانگهى، اين كه اين همه چشمه جوشان از دل كوهساران برخيزند و بى خود و بى جهت سر به صحرا بذارند، اسراف محض است. خب، آب اين چشمه ها را كسبه مى توانند مهار كنند و تو شيشه كنند و به ژيگول ها و خارجى ها كه آب شيشه اى مى خورند، بفروشند. چطور در زمان طاغوت تجار خون مردم را تو شيشه مى كردند، اما حالا كسبه نمى توانند اين آب هاى معدنى را بفروشند؟

ما دلمان خوش است كه ضد انقلاب را از كشور تار و مار كرده ايم و سردمداران فتنه را زندانی کرده ايم. بله، قطب زاده را اعدام كرده ايم. بنى صدر را فرارى داده ايم. موسوی و کروبی را به زندان انداخته ايم. هنرمندان و نويسندگان را آواره و دربدر كرده ايم. اما دست ِ دشمن خانه زادى را كه سالى يكبار سروقتمان مى آيد و به همه ارزشهاي مان مى خندد و مى رود، باز گذاشته ايم. خب، اين گل هاى بى حجابى كه اين قدر در اين فصل در جنگل ها و كوه ها و دشت ها قد مى كشند و مى افرازند و مى افروزند وعشوه گرى مى كنند، جز خدمت به طاغوتى هايى كه به كوه و جنگل مى روند، چه سودى براى اين اُمت شهيد پرور داشته و دارند؟ اين بلبل هاى بى شرمى كه بى خيال از ماهيت اسلامى جامعه ما سحرگاهان اداى خوانندگان زن را در مى آورند و چه چه مى زنند و دل مردم را مى برند، چه فايده اى جز نزديك كردن دل مردم به شيطان دارند؟ صداى نحس بعضى ازاين پرندگان از صداى مرضيه هم بهتر است! حالا آيا خطر بهار از بنى صدر و رضا پهلوى ومسعود رجوی و موسوی و کروبی و همه آنهايى كه حكومت را ارث پدرى خودشان مى دانند، كمتر است؟

بى خود نيست كه نشريات ضد انقلاب ِ خارج نشين چندی ست که بند كرده اند به بهار و مزاياى آن. متاسفانه مى بينم كه بعضى از نشريات داخلى هم – انشاالله از روى نادانى – با آنها همصدا شده اند و در انتظار آمدن بهار روز شمارى مى كنند

من هرچه فكر مى كنم مى بينم كه اولياى امور بايد يك فكر اساسى به حال اين جريان بكنند. اين كه سالى يكبار تمام اين سرزمين اسلامى همه استعدادهاى خداداد خودش را، بخاطر مسافران نوروزى، در راه سرسبز كردن دشت و صحرا بكارببرد ، والله اين كار درستى به نظر نمى رسد، بخصوص كه آب و هواى مناسب اين فصل باعث مى شود كه مردم بى خود و بى جهت خوش خوشانشان بشود و بيشتر بطرف معصيت كشيده شوند. اين همه گرده افشانى گل ها و گياهان و جفتگيرى و كثافت كاري هاى ديگر حيوانات در اين فصل، همه نشانه اين است كه اين فصل را خداوند تعالى براى اين پديد آورده است كه ما را امتحان كند. اين گياهان و جانوران كه براى اين كارها صيغه عقد جارى نمى كنند. پس همه اين كارهاى خلاف عفتى هم که مى كنند، غير شرعى و حرام است. از اين ها گذشته اين كارها براى خود اين حيوانات زبان بسته هم خوب نيست. شما مى دانيد در اين فصل چقدر از اين مرغان هوايى بر اثر اين ندانم كاری و ابتلا به بيماری های مقاربتی تلف مى شوند؟ ببينيد شاعر در اين باره چه گفته است

فصلى ست خوش و هوا بود افلاكى
در حمد و ثنا نشسته كرم خاكى
شمع و گل و پروانه همه خاموشند
بر گرد ِ مزار ِ بلبل ِ ســوزاكى

بايد جلوى اين كارها را گرفت. بايد غنچه گل هاى حشرى و شهوى را پيش از عيد با همت نيروهاى محترم بسيج چيد. بايد آن آهو بچگانى را كه با ناز و ادا در كوه ها و دشت هاى فراخ كشورمان مى چمند و آهوهاى مسن تر را به گناه وا مى دارند، ادب كرد. از كجا معلوم كه همه اين فتنه ها زير سرِ امپرياليست ها و صهيونيست ها نباشد که با کمک ايادی داخلی شان مانند اين موسوی و کروبی و مشايی عملياتی می شود؟ مگر تهاجم فرهنگى شاخ و دم دارد. همين است ديگر. اين كه امكانى فراهم شود كه دل هاى مردم از خدا دور شود و به شيطان بزرگ نزديك گردد. هر نوع امكانى براى اين كار در اين فصل فراهم است. از شادى و شور و حال گرفته تا ماچ وموچ و سفر و زدن به كوه و دشت و صحرا

ما بايد از بزرگان دين درس بگيريم و نگذاريم كه بيگانگان ا ين طورى با آب و خاك و طبيعت كشورمان بازى كنند. ما بايد از امام امت درس بگيريم. من تو دهن اين بهار مى زنم. من دهن بلبل را سرويس مى كنم.





Post a Comment

Monday, March 18, 2013



گره بگشای از ابرو، بهار است
چمن بيدار و آهو باردار است

هوا هنگامه ای از عطر رويش
زمين آبستن صد چشمه سار است

برآی از خود، برافشان گل، رها کن
رها کن، زندگی ناپايدار است

ببين، بشنو، بخوان آرام، آرام
پيامی را که روی شاخسار است

نسيمی را که خيزد از دل کوه
و آوازی که در هر جويبار است

بيابان "را گل خوشبو گرفته " ست 
شــکوفه در هوای انفـجار است

پرستو در هوای تازه پرّان
و بلدرچين دوباره بی قرار است

چه نرگس ناز و نازک برگ و نوروست
چه پيچک تازه روی و تابدار است

نشسته دسته دسته، بافه بافه
کنار چشمه جلبک در چه کار است

دلا از نااميدی دست بردار
بهار است و بهار است و بهار است



Post a Comment

Saturday, March 16, 2013


کابوس من ايران 


من داستان خوان نيستم. هرگز هم نبوده ام و می‏دانم که خودم را از دسترسی به چه چشمه‏های روشن و پاکيزه و روانبخشی از ادبيات دور داشته‏ام. اما خب، دست خودم نيست. بسيار پيش آمده است که دوستی نويسنده از من پرسيده است که آيا فلان داستان او را خوانده‏ام يا نه، و من با شرمساری مردافکنی ناگزير بوده‏ام بگويم؛ هنوز نه. (اين هنوز را به آن اميد می‏گويم که دوستی‏مان همانجا پايان نيابد).

اما چند شب پيش رُمان ِ کابوس من ايران، نوشته پريسا صفرپور بدستم رسيد. کتاب را بازکردم تا نگاهی سرسری به آن بيندازم و چون بسياری از کتاب‏هايی که در اين چند دهه گذشته بدستم رسيده است، آن را به رديف کتاب‏های ناخوانده بيفزايم تا شايد همه را روزی يکجا به کتابخوانی و يا کتابخانه ای هديه کنم. اما چند خطی از فصل اول کتاب را که خواندم، نتوانستم آن را ناديده بگيرم. دو روزه همه کتاب را خواندم و با فرازها و فرودهای آن همراه شدم. گاهی خنديدم و گاه گريستم.

شايد يکی از گرفتاری‏های کتابخوانی در ميان ما ايرانيان اين است ما در برابر هر کتاب خواندنی، صدها کتاب نخواندنی داريم. کتاب‏هايی که نه ارزش ادبی و هنری دارد و نه چيزی به دانش و بينش ما می‏افزايد. کتاب‏هايی که چون نيک بنگری، کتاب نيست، بلکه "کتابنما" ست. يکی سند هويت جعلی نويسنده است، ديگری دادنامه تنهايی و يا گواهينامه بيکاری و يا پررويی او! شمار ِ زيادی از کتاب‏های نخواندنی نيز، با زور حکومت و پول مردم چاپ می شود و نديده و نخوانده می‏ماند تا در انقلاب بعدی، يا خمير شود و يا به آتش کشيده شود!

پيدايش صنعت ِچاپ، نشر کتاب را آسان کرد و اکنون، کامپيوتر و اينترنت و چاپ فوری اين کار را آسانتر کرده‏اند. اين چگونگی، از سويی دسترسی به کتاب را آسان کرده است و از سويی چاپخش کتاب‏های نخواندنی را ميدان داده است. نوشتارها و کتاب‏های نخواندنی نيز، مردم را از خريدن و خواندن بيزار کرده‏اند. چنين است که امروزه کتاب‏های فارسی، بويژه در گستره شعر و قصه، خريدار چندانی ندارد. پرت نشويم.

من منتقد ادبی نيستم و با آنچه در آغاز درباره خودم نوشتم، بايد اين کار را به اهلش وابگذارم، اما دوست دارم نکته‏ای را که خواندن اين کتاب به ذهنم آورد، با شما در ميان بگذارم و آن اين است که به گمان من، کابوس من ايران، را می‏توان از ديدگاهی، روايتی از ستيز ِتمدن‏ها دانست. ستيزميان دو تمدن، دو چشم انداز، تمدن مدرن امروزی و تمدن سُنتی- مذهبی حاکم بر ايران. اين ستيز ريشه در ناسازگاری ِفردانيتِ حقوقمند و حريم خواه نويسنده، با فرهنگ مذهبی آخوندی دارد که در چشم انداز آن، جايی برای فردانيت و حقوق و حريم فردی وجود ندار. چنين است که بيتا، راوری مياندار ِ کتاب، هميشه و در همه جا، با حکومت و شيوه اداره آن گرفتاری دارد. اگر اين دريافت و برداشت درست باشد، اين رُمان، ستيز ميان فردانيت و حکومت را بايد آغاز ِ پايان حکومت خودکامگان برايران دانست.

پريسا صفرپور در اين کتاب، ستايش خود از رژيم پهلوی را پنهان نمی کند و حکومت کنونی را بازتاب سياسی- تاريخی حکومت پيشين نمی داند. اما با اين همه، اين رُمان به همان اندازه که سياسی ست، از سياست زدگی شعاری بدور است


Post a Comment

Friday, March 15, 2013


تحويل سال 


همين چند لحظه پيش، سخنگوی بيت رهبری در صحن علنی مجلس فاش کرد که امسال با توجه به بحرانی بودن وضع کشور و مسئله تحريم و اينها، سال نو خودبخود تحويل نخواهد شد، بلکه رهبر معظم انقلاب، پس از آن که سال نو را از حضرت ولی عصر (عج)، دريافت کنند، تصميم خواهند گرفت که آيا آن را بايد در اين بُرهه از زمان تحويل کنند يا نه. وی افزود، اين که تا حالا ما روی اين موضوع ِ به اين حساسی کار نکرده بوديم، اشتباه بوده است و اميدواريم که خداوند تعالی از سر تقصيرات اين ملت بگذرد. سال را بايد مقام ولايت عظمی از دست ولی عصر تحويل بگيرند و اگر مصلحت بود به امت تحويل دهند. سخنگوی بيت همچنين گفت آنهايی که کسيه دوخته اند که بهار قلابی راه بيدازند و اينها، بدانند که اگررهبر به مصلحت اسلام ندانند که سال نو را تحويل کنند، ما تا يوم القيامه در سال کهنه درجا خواهيم زد.

رئيس جمهور احمدی نژاد، در پاسخ به اين سخنان گفت: اولندش که زنده باد بهار بتوان ِ 3. بعدش هم تحويل سال و اينا که حساب و کتاب خودشو داره رئيس جمهور موظف است طبق قانون اساسی کار خودش را بکند. ما آلان در تخت جمشيد آدم گذاشته ايم تا به محض رويت هلال سال تحويل، سال نو را درسته تحويل بگيرد و طبق ضوابط قانونی بيارد اينجا. رئيس جمهور افزود، بلاخره فصل گل و گياه است و خيلی ها ممکنه گل زيادی بخورند، اشکالی هم نداره. ملت آريایی ايران ديگه حساسيتی رو اين کار اينا نداره. زنده باد بهار و رحمت الله و برکاته.



Post a Comment

Tuesday, March 12, 2013


ديپلم امامت! 


چندی پيش دولت سوئِس اعلام کرد که از اين پس ائمه جماعات مساجد سوئِس بايد دوره آموزش شهروندی اين کشور را بگذرانند. کشورهای دِيگراروپايی نيز در چند ماه گذشته برآن شده اند که شناخت بيشتری از مسلمانان مسجدی کشورهای خود بدست آورند و آنان را از نزديک بپايند. در برخی از اين کشورها, دولت شرايط بسيار دشواری برای پيش نمازشدن و اقامه امامت در نظر گرفته است . می‏گويند که درآلمان امام جماعت نخست... بايد در آزمون زبان پيروز شود و سپس امتحان شهروندی بدهد. در انگليس هم گويا در آينده نزديک، ديپلم امامت، پيش نيازی برای ملای هر مسجد خواهد شد.

با اين حساب جهان اسلام در آينده ای نه چندان دور، دارای ائمه و مجتهدين رنگ و وارنگ فرنگی خواهد شد. تاکنون احاديث و روايات از زبان سيد طاووس و شهيد ثانی و مجلسی و مجتهد شبستری نقل می شد. از اين پس بايد منتظر کرامات و روايات سيد پاريسی و محبوس لندنی و آيت الله دانمارکی و مستر مجتهد منچستری هم باشيم. نيز بايد ديد که اين احاديث و روايات درباره فوايد گياه خواری و ازدواج با همجنس و مسايل اين چنينی و آنچنانی چه خواهند گفت.

زمانی که تازه به لندن آمده بودم در معنای نامش مانده بودم و هرچه بيشتر می گشتم، کمتر می يافتم. گره کار در اين بود که من معنای نام بيشتر شهرها و آبادی‏ها را از روی نام امام زاده‏های آنها در می يافتم؛ فی المثل می‏دانستم که قاسم آباد از برکت حضور امام زاده قاسم آباد بود ويا شهرضا به خاطر گل وجود مرقد حضرت شاه رضا. مشهد که ديگر تکليفش روشن است. اما اين شهرِ به اين درندشتی يک امام زاده بی غيرت هم نداشت . البته هنوزهم ندارد اما با وضعی که پيش آمده، اميد است که در آينده نزديک اين کمبود برطرف شود.

امروز می فهمم که اين شهر را بنام همان لندهوری که برای نخستين بار در اين محل نمورِ جاخوش کرد و خشت بنای آن را نهادِ، نام گذاری کرده‏اند و امروز اين نام براثر مرور زمان "لندن" خوانده می‏شود. گويا يک شرکت خودرو سازی انگليسی، اتوموبيلی نيز بنام همان لندهور نامگذاری کرده است که ما آن را بانام؛ "لند رور" ، می شناسيم
........................
بعضی شهرها نامهای ساده و معنی داری دارد مانند سده که از سه تا ده به هم چسبيده ساخته شده است و يا مياندوآب که ميان دو رود پر آب نشسته است. البته آباده هم بد نيست گر چه هنوز معلوم نشده است که کجاش آباده؟ ولی بهرروی بهتر از شيراز است. آخه اينم شد اسم؟ نمیدانم چه شيرپاک خوردهای، نام يک شراب بدمزه استرالِيايی را روی شهر به آن خوبی گذاشته است؟


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway