گـُوبـــاره | |||
Thursday, March 28, 2013
آتش، گرُ ِجانانه ای گرفته بود و بسوی آسمان زبانه می کشيد. پارک از جمعيت ايرانی موج می زد زن و مرد و پير و جوان، دو صفه در نوبت پريدن از روی آتش بودند. از آنسوترک که من ايستاده بودم ، چنان می نمود که انگار افراد از دم توپ بسوی آتش شليک می شوند. فضا سرشار از حال هوای دوران پيش مدرن کودکی بود . شلوغی و درهم برهمی ايرانی، هوای سرد لندن و صدای گرم پوران، و چای و تخمه و آجيل، اين گوشه دنيا را به نقطه ای از ايران ِ قديم تبديل کرده بود. گويا خانمى شله زرد هم با خودش آورده بود.
می گفتند بانی مجلس هر سال ازصبح ِ روز بعد، دست بکار تدارک ديدن برنامه براى سال آينده می شود تا اين مراسم هرسال با شکوه تر از پار و پيرار برگزار شود. و همين طور هم بود. بش گفتم با اين حساب شما سال آينده مشکل بزرگی خواهيد داشت چرا که ديگر نمی شود از اين سنگ تمامتر گذاشت. گفت: برعکس، مشکلات ما تازه سال ديگه شروع می شه. گفتم: چرا؟ گفت: چون اميدواريم که سال آينده اين مراسم را در تهران برگزار کنيم. چه حاضر جواب! انگار همه ايرانی های ساکن لندن دور هم جمع شده بودند و همه با هم درحال شادمانی بودند. انگار نه انگار که ايرانی بودند؛ نه شعار دادن و تظاهراتی، نه دعوايی، نه تو صف زدنی. حتی هيچ کس بحث سياسی هم نمی کرد. دوستی گفت اين جوری خوب است. نه ترسی ، نه لرزی، نه پاسداری، نه خواهر زينبی. آخه کجای چنين مراسمی می تواند اخلاق و عفت عمومی را خدشه دار کند و يا ضرری به کسی می زند؟ هنوز حرفش تمام نشده بود که چند تا ماشين پليس و تانک های آتش نشانی، آژير کشان بسوی ما حمله ور شدند. صف ها بهم خورد و بسياری کنجکاوانه بسوی ماشين های پليس دويدند ببينند چی شده ؟ ماموران آتش نشانی پيش از آن که چيزی بپرسند لوله های آب را بسوی آتش نشانه رفتند و پليس می خواست که با "اورگانايزرها" صحبت کند. يکی گفت بگيد ما ايرانی هستيم، آرگانايزر و اينا نداريم. يکی گفت منظورش چيه؟ شايد دنبال يه دزد می گردند؟ آجانه گفت: I want to find out what is happening here. معلوم شد يه خانم انگليسی، از اون بالاخونه روبروی پارک، به پليس زنگ زده و گفته است که عده ای خارجی در وسط پارک، شّر به پا کرده اند و دارند آموزش نظامی می بينند و برای حمله به جايی آماده می شوند. تاکنون هم يک گوشه پارک را به آتش کشيده اند. پليس لندن هم نيروهای واكنش سريع ِ ضد ترويست خود را مجهز به سلاح های کشتار جمعی ، روانه پارك کرده است و قوای سه گانه انگليس را به حالت آماده باش در آورده است. لابد ملکه را هم که در نوره کش خانه همايونی سرگرم واجبی کشيدن بوده است بصورت اضطراری از کاخ خارج کرده اند تا به مخفی گاه از پيش تعيين شده ای ببرند و ديويد کامرون ؛ نخست وزير انگيس هم، ناچار صحنه بالماسکه را ترک کرده است تا کابينه جنگ تشکيل دهد. حالا خدا كند كه ملا عمر نگويد كه اين افراد ما بوده اند و مى خواسته اند لندن به آتش بكشند! بيچاره آقای ....... بانی مراسم را ساعت ها سين جيم کردند وآخرش هم او را با خود بردند. وی در پاسخ به اين پرسش که هدفت از اين کار چه بوده است ، گفت: هدفم زنده نگهداتشن افتخارات ملى و تاريخی. کارآگاه پليس: منظورتان را نمی فهمم! شما افتخارات تاريخی تان را با آتش سوزی شبانه در پارك و شلوغ بازی حفظ می کنيد ؟ بانی: نه خير. يعنی بله. اما خب، اين آتيش معمولی نيست. کارگاه: در حالی که چشمهايش گرد شده بود با بی سيم به کسی چيزی گفت که آجان های ديگه بلافاصله ماسک ضد شيميايی برروی صورت هايشان گذاشتند و مردم را بسرعت از محل متفرق کردند. کارآگاه از بانی مجلس پرسيد: منظورت از اين که اين آتش معمولی نيست چيه؟ بانى: منظورم اينه كه اين آتش در دل ما ايرانی ها از ديرباز جاى خاصى داشته و ما معتقديم كه آتشى كه نميرد هميشه دردل ماست. اينم از اون آتش هاست. كارآگاه كه هيچ از حرف هاى اين هموطن ما سر در نياورده بود، پرسيد كه؛ چه مواد آتش زايى بكار برده اى؟ بانی: والله . يه مقدار چوب و هيزم خشک و مقوا و اين جور چيزا. کارآگاه: کجايى هستى؟ بانی: ايرانى كارآگاه: هدفت از اين كار چى بود؟ بانى: همون كه گفتم به اضافه فراهم كردن امكانى براى پريدن خانواده ها از روى آتش. هدف سوئى در كار نبوده است. کارآگاه با شنيدن پاسخ هايى كه ظاهراَ نامربوط مى نمود و ديدن صحنه مشكوك و آنهمه زن و مرد ِ ايرانى كه به گمان او دليل قانع كننده اى هم براى اين گردهمايى نداشتند، تصميم گرفت كه بانى مراسم چارشنبه سورى ما را براى تحقيقات بيشتر به كلانترى ببرد و همچنين دستور داد كه همه مردم را از اين جمع غير قانونى با زور متفرق كنند. بعضى ها در همان دم اول رفتند، اما برخى مثل من تا آخر ماندند. پيرمردى حتى با صداى بلند شعار مى داد كه؛ " اوباما، اوباما، با اونايی يا با ما؟" خلاصه قشقرقى بپا شده بود که بيا و ببين! ما را باش كه فكر مى كرديم اينجا ديگه هيچ سر ِ خرى مزاحم كارمان نمى شود! آنهم در هايد پارك لندن كه مركز تظاهرات آزادی خواهى جهان است. من با اين كه اينجا مهمانم و زبان انگليسى نمى دانم، اما بهر حال درست ندانستم كه بى اعتراض محل را ترك كنم. از اينرو وقتى كه آجان هاى انگليسى داشتند هموطنان عزيز ما را تار و مار مى كردند، جلو رفتم و به آن سگ چار ستاره اى كه جلوى همه شان ايستاده بود، به زبان خودمان گفتم: ما ايرانى هستيم. افتخارم می کنيم. توهم خيلی دلت بخواد. بعد هم خواستم ايرانی بودن را با اون شعر حافظ که آتشی که نميرد و دير مغان و اينا توشه، تعريف کنم که يکباره آجانه با عصبانيت فرياد زد كه: گو، گو. من هم ديگه واقعاَ از كوره در رفتم و با صداى بلند گفتم: گه خودتى و جد و آبادت. امپرياليست پدر سوخته. چشم نداره موفقيت ما ايرونى ها را ببينه. حسود ِ پدر سگ. گمونم همه حرفاى منو فهميد. دوباره اون حرف زشت را تكرار كرد. من هم باز گفتم؛ خودتى و براى اين كه شَر بپا نشه راهم را كشيدم و رفتم از آن مراسم که برگشتم حالم واقعاَ گرفته بود. اول فكر كردم نامه اى به ديويد کمرون بنويسم و اعتراض و انزجار خودم را از اين جريان ابراز كنم. اما بعد پشيمون شدم و با خودم گفتم که؛ نه چه فايده داره؟ كى در طول تاريخ ما از انگليسى ها جواب درست شنيده ايم. بهتردانستم كه شرح ماجرا را براى شما و ثبت در تاريخ بنويسم. Post a Comment
Comments:
Post a Comment
|
يادداشت های ابراهيم هرندی eh118@yahoo.com نوشته های ديگر:مقاله ها و يادداشت ها برآيش هسـتی شعـــر طنـــــز پيوندها:کتاب های من بايگــانی:
August 2004
January 2005 May 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 April 2010 May 2010 August 2010 November 2010 December 2010 January 2011 February 2011 July 2011 October 2011 November 2011 December 2011 September 2012 October 2012 December 2012 January 2013 February 2013 March 2013 April 2013 July 2013 August 2013 September 2013 October 2013 January 2014 February 2014 April 2014 May 2014 June 2014 July 2014 August 2014 September 2014 October 2014 November 2014 December 2014 January 2015 February 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 July 2015 August 2015 September 2015 November 2015 December 2015 January 2016 March 2016 April 2016 May 2016 July 2016 August 2016 September 2016 October 2016 November 2016 December 2016 January 2017 February 2017 March 2017 April 2017 May 2017 June 2017 September 2017 October 2017 December 2017 April 2018 May 2018 June 2018 July 2018 August 2018 September 2018 October 2018 November 2018 December 2018 January 2019 February 2019 June 2019 September 2019 October 2019 November 2019 February 2020 March 2020 April 2020 May 2020 June 2020 July 2020 August 2020 January 2021 February 2021 March 2021 April 2021 August 2021 September 2021 October 2021 June 2022 July 2022 September 2022 October 2022 November 2022 December 2022 February 2023 March 2023 April 2023 May 2023 June 2023 July 2023 August 2023 September 2023 October 2023 November 2023 December 2023 February 2024 March 2024 April 2024 May 2024 June 2024 July 2024 August 2024 September 2024 October 2024 November 2024 December 2024 |