برادران قاچاقچی خوشا بحال شما
که بيت رهبری و کشور است مال شما
نه دولت از بده بستانتان خبر دارد
نه رهبر است در اين مملکت وبال شما
*
نه رهبری کند از کارهايتان گلهای
نه کس توان که کند با شما مجادلهای
هرآنچه را که بخواهی دهيد و بستانيد
برادران ِ قاچاقچی عجب معاملهای!!
*
برادرانِ
قاچاقچی که اهل ايثارند
زچين و ماچين اجناس خوب میآرند
بخواب کورش، آرام ون بی خيال بخواب
برادران ِ قاچاقچی هميشه بيدارند
***
با ادب باش تا بزرگ شوی
بره گردی، نصیبِ گرگ شوی
با ادب باش تا که در گیتی
بار
هرگز نیاوری خیطی
نزنی
از حریم ِ خود بیرون
ننهی
پا به پایگاهِ جنون
تا
نه چون من، اجق وجق باشی
بلکه
هموار شق و رق باشی
" بله قربان" و "چاکرم"، گویان
آلت
دست جمله پررویان
بشوی در سراسر عمرت
تا
شود 20 دائماً نمره ت
تا
که دلخواهِ خویش و غیر شوی
عاقبت،
عاقبت بخیر شوی
***
نابرده رنج، گنج میسر که می شود
دیگر خدا و مذهب و قران زیاده اند
***
گفتم؛ گرفت حال مرا، حال دادنت
خندید و گفت من به تو کی حال داده
ام؟
***
من که ملول گشتمی از نفسِ
فرشــتگان
تا زتو یاد کردمی، لولِ لولِ لولِ
گشتمی
***
لب برلب او نهاد و گفتا چونی
گفتا خودتی و جد و آبادت نیز
***
ای بی
خبر از ساختن و سوختنی
عشق
آمدنی بُـوَد نه آموختنی
)سنایی(
البته اگر سنایی امروز زنده بود،
ای بسا که این بیت را این گونه می نوشت:
ای با
خبر از ساختنی، پاختنی
عشق
آمدنی بُـوَد نه انداختنی
***
اگـه اعليحضـرت زنده بودند....
من که ملول
گشــــتمی از نفس فرشتــگان
تا ز تو ياد کردمی لول ِ لول ِ لول گشتمی
اگه اعليحضرت زنده بودند، المپيک هر سال در کشور خود ما برگزار میشد و کنفرانس
سران هم همين طور. بی شک سران گروه يک به اضافه هشت (اعليحضرت و بقيه سران)، با
خوردن چلو کباب و يک سيخ گوجه اضافی و ماست و موسير و مخلفات ديگرش مانند يک پارچ
دوغ و اين ها، زودتر به توافق میرسيدند تا با خوردن غذاهای تهوع آور انگليسی. در
مورد کنفرانس محيط زيست هم همين طور. اعليحضرت شخصاً دستور صادر میفرمودند که
محيط زيست را از شر هرچه جمهوريخواه و تود ه ای و اصلاح طلب و ملی مذهبی و ضد
انقلاب سفيد و مخالف خدا، شاه و ميهن است، پاک کنند. از طرفی هم با آن مناعت طبعی
که اعليجضرت داشتند، با شنيدن مشکل کم آبی در آفريقا، دستور میفرمودند که از طرف
دولت شاهنشاهی، دوغ آبعلی و آب زرشک و سکنجه-بين به مردم آن قاره داده شود که از
آب خوردن خيلی بهتراست وصفرا بُر هم هست.
در ضمن اعليحضرت، البراده ای را هم به کنفرانس سران هشت دعوت می کردند تا پيزُر
بارش بگذارند و موافقت او را برای ساختن يک بمب اتمی شاهنشاهی بگيرند. شايد هم اگه
اعليحضرت زنده بودند، اوراينوم ما ملت اين قدر ضعيف نمیشد که احتياجی به غنی کردن
داشته باشد.
اگه اعليحضرت زنده بودند، خيابان شهيد شباک امروز خيابان شيراک بود و ميدان شوش،
ميدان بوش و سه راه تاجر میشد سه راه تاچر و بازار کفاشهای هم میشد بازار
پوتين.
اگه اعليحضرت زنده بودند، همه مردم هم مثل سابق سرجای خودشون نشسته بودند و اين
بلبشو و بلوا در کشور برپا نمیشد و ملی گراها و جمهوری خواهان و کمونيستها و
مذهبيون، همه در پشت درهای بسته در اوين با هم مشکلاتشان را حل میکردند. در ضمن
آقای هخا هم بجای اين که از آمريکا به ايران بيايد، با حکم حکومتی از ايران به
آمريکا میرفت تا به ارشاد مردم آن خطه بپردازد.
اگه اعليحضرت زنده بودند، اين پسره اکبيری دهاتی هم گل زيادتر از دهنش نمیخورد و
هوس رياست و سياست به سرش نمیزد و الان فراش مدرسه 4 آبان در شهباز جنوبی بود. در
مورد ِ مسئله رهبری، شايد خود اعليحضرت شخصاً مسئله رهبری جهان تشيع را - با توجه
به حساسيت موضوع - بدست میگرفتند واگر هم که صلاح نبود، جمشيد آموزگار را میکردند
فقيه عاليقدر.
اگه اعليحضرت زنده بودند، ملا عمر يا رئيس حوزه علميه هرات بود و هرسال در عيد
قربان پيام تبريکی از دربار همايونی دريافت می کرد و يا در خيابان ناصر خسرو محضر
دار می شد. بن لادن هم زير سايه شعبان بی مخ، باشگاه تن پروری لادن را اداره می
کرد. ژنرال پينوشه هم مهمان افتخاری اعليحضرت می بود و تا اطلاع ثانوی در کاخ
مرواريد زندگی می کرد.
اگه اعليحضرت زنده بودند، اول پيشنهاد می کردند که از تجربيات سعيد حجاريان در
ساواک استفاده بهينه بشود و در ضمن رياست اداره امور ناکاره ها هم به او داده شود.
همچنين دستور صادر می فرمودند که از منتظری دلجويی شود و مقام رهبری شيعيان جهان
به او عطيه شود. به شيرين عبادی هم يک پيکان نو هديه می دادند و حقوق و مقرری برایش
تعيين می کردند. همچنين می فرمودند که رجوی و بنی صدر را زنده بگذاريد تا طبق
معمول مزه بياندازند و مردم و حکومت را بخندانند.
اگه اعليحضرت زنده بودند، يک پدری از اينهايی که دم از انتخابات آزاد و سکولاريسم
و دموکراسی و اينها می زنند در می آوردند که اون سرش ناپيدا.
***
در
آرزوی عافيت و جاودانگی
ای
مرغ خانگی
افتادهای
به پيسی ِ بی خود - روانگی
با
آب و خاک و دانه چه دلشاد و خامشی
قُد
قِد کنان خوشی
نُک
می زنی و چری و می فرامشی
هی
وقت می کُشی
دل
بسته ای به آخور ِ خوش آب و دانگی
ای
مرغ خانگی
نه شور رفتن است تو را نه ترانه ای
نه از هوای بال گشودن نشانه ای
شادی به آب و دانه خود کُنج لانه ای
يعنی کک ات نمی گزد از بی ترانگی
ای مرغ خانگی
ای مرغ عافيت که ز پرواز خسته ای
واداده ای و گوشه دنجی نشسته ای
تا رسته ای و مانده ای و بال بسته ای
داريد با رزشک پلو هم نشانگی
***
افتخارات نياکانی
تا پيش از ديدن فيلم "مغولها"، گمان می کردم که تلويزيون پديده تازه ای
ست که درسده گذشته پيدا شده است. با ديدن آنتن تلويزيون برروی پشت بام چند خانه در
فيلم مغولها دريافتم که ايرانيان در آن زمان تلويزيون داشته اند و ما نمی دانسته
ايم. پيش تردر سريال "سلطان صاجبقران"، با ديدن ساعت سيکو روی مچ
ناصرالدين شاه دريافته بودم که ژاپنی بودن اين ساعت شايعه ای بيش نمی تواند بود.
در اين باره هرچه پيش تر رفتم، بيش تر به افتخارات ملی ميهنی خويش افزودم، مثلاً
اين که لايه معروف اوزون بايد کار ِ اوزون حسن خودمان باشد که متاسفانه امپرياليزم
جهانخوار و صهيونيزم بين الملل با علم به اين نکته، اکنون آن را سوراخ کرده اند و
چيزی نمانده است که همين روزها فرو بريزد و فاتحه اش خوانده شود و فاتحه ما را هم
بخواند. چيزهايی هم هست که از نامشان پيداست که از اختراعات ايرانی هاست، مانند
آسانسور که آسان از بالا به پايين می سُرد.
***
نابرده
رنج گنج ميسّر چو می شود
ديگر
خدا و مذهب و اینها زياده اند
***
چوپان دروغگو
روزگاري پسرك چوپاني که هر روز گوسفندان مردم را به چرا می بُرد، بربالای تپه ای
در کنار روستا ايستاد و فرياد برآورد که: " گرگ، گرگ، گرگ آمد، گرگ آمد.”
شوخی که از پايين تپه می گذشت، سربرداشت و گفت: " اينقدر داد نزن پسره بی
سواد. اين داستان رو همه تو کلاس دوم دبستان خونده ند.“
***