چيزی ميانِ آينه و من شكسته است
چيزی ميانِ ماندن و رفتن
از جنگلی،
پلنگِ ملنگی گريخته است
مرغی،
پريده از سرِ شاخی
پروانهاي،
تهي شده از پرواز
چيزي ميانِ آب و اقاقي
چيزي ميانِ شعر و رهايي
چيزي ميان چاه و كبوتر
ناخوانده مانده است
اين گونه،
انفجار،
از هسته شكسته آتشفشانِ سرد
فوارهِ رهيدهِ پرواز مي شود
اين گونه،
موج،
اوج
و بوسه،
بالهاي رهايي
اين گونه،
تشنگي،
در آتشِ نگاهي خيزاب مي شود
چيزي ميانِ آتش و انسان و آرزو
ناگفته مانده است