|
از آنسوی آب می آيد در واژگانی از نسيم و نوازش سلام اش، بوی خوش آشنايی پيام اش، سرسبزتر از بهار
روشن می شوم و رودباران کوهساران جانم از خاطره و خيال لبريز می شوند
دريايی تر از آنی که تن به تور شعر من در دهی رويايی تر از آن که در خواب من بگُنجی
تو آن سوی آب، تشنه من اين سو ميان ما، درياست تشنگی
|
|
|