گـُوبـــاره
 

Saturday, September 22, 2007


انشـــاالله 


نوشته است؛ " مرده ای؟ ....... اگر نه، پس جون بکن و چند خطی بنويس." سپس به سبک و سياق خودش، " چند تا کُلفت" هم بارم کرده است و سپس تر مرا ترسانده است که....
نه، بگذريم. حق دارد. گفته اند که هرچه از دوست می رسد نيکوست. خاصه دوستی ديرين و شيرين که هماره با پيام های آفتابی اش، هوای ابری حوصله را روشن می کند. به به از آفتاب عالمتاب.

پس حق دارد. البته من هم حق دارم که چيزی ننويسم. چی بنويسم؟ برای کی؟ برای چی؟ نوشتن برای من از هرکار ديگری دشوارتر است. من با فلسفه ی نوشتن برای نوشتن سرسازگاری ندارم. نوشتن برای من ابزاری برای ترابری انديشه و خيال است . پس اگر چيزی برای گفتن نباشد، چگونه می توان نوشت. البته می شود و بسيارانی شب و روز کارشان همين است. در بسياری از اين گونه نوشته ها، نکته اساسی همان نام نويسنده است. يعنی خوب که ريزبين می شوی، درمی يابی که هيچ سخن، نکنه، و يا انديشه تازه ای در ميان نيست و نويسنده خواسته است با شيره مالی برسر خواننده، خودی بنمايد که؛ " ما هم هستيم".

حالا که درباره "نوشتن" می نويسم، بد نيست اين نکته را نيز با شما در ميان بگذارم که به گمان من ما زبانی که با آن بتوان گيرها و گرفتاری های فرهنگی را بررسی و پژوهش و پالايش و رتق و فتق کرد، نداريم. از اينرو اين گيرها و گرفتاری ها، به زبان فارسی که نيرومندترين زبان کنونی ايرانيان است، تن در نمی دهد و در قاب ها و قالب های زبانی ما نمی گنجد. نه از آنرو که زبان ما ناتوان و الکن است، بلکه چون زبان کشمکش زدايی و گره گشايی، زبانی فلسفی - سياسی ست که تا پيش از دوران روشنگری در جهان وجود نداشته است.1 اين زبان ابزار ترجمه ستيزها و دشمنی های فردی و قومی به کردارهای گفتاری و نوشتاری ست که چون خيابان های مدرن، دو طرفه هم جا برای "گفتن" در آن است و هم اجازه " شنيدن". زبان های پيش مدرن، همگی راهروهای يک طرفه است که هر گفت و شنودی در آن پيش درآمد جدل و جنگ می شود.

در آينده بيشتر در اين باره خواهم نوشت. اين چند خط در اينجا و اکنون برای آن است که به دوستان مهربانم خسرو و هليا و... هرکه باشد ز حال ما پرسان، بگويم که در خبر مرگ من غلو شده است و آن جورها هم که برخی از دوستان پنداشته اند، نمرده ام . انشا الله که چنين باشد.


Post a Comment
Comments:
Ebrahim jan,

I am sorry if my request has forced you to do something that you don't feel like doing at this point. I hate to do that to my friends. But when I read your note, I thought it's ironic that you talked about death, since I have to deal with a big loss in my life. So I came for a visit in your blog and couldn't bear the silence and hoped that you could help with a poem.

Forgive my selfishness and Thank you & Thank you
 
Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway