گـُوبـــاره
 

Thursday, June 14, 2007


هــزار دلی 


در دروزخ مارهايی هست که دوزخيان از دست آن ها به اژدها پناه می برند.

پيش تر گفتيم که روزگار ما روزگار کژيها و مژيهای فکری و فرهنگی ست. البته شايد هميشه چنين بوده است، اما اين چگونگی، امروز چنان کلاف درهم ِ دست وپاگيری شده است که گويی خِرَد ِ فرد در بسياری از زمينه ها و گرفتاريهای روزمره، به تنهايی توانايی تميز دادن راه را از چاه ندارد. اين کلاف برای مردم سرزمين های پيرامونی دست و پاگيرتر است. از اينرو شايد با انديشيدن درباب و باره هيچ موضوعی نمی توان به نتيجه درستی رسيد.

چـــرا؟

نخست ازآنرو که کوران بحران های اجتماعی و فرهنگی، توانايی شناسايی پرسش های اساسی را از انديشنده می گيرد. ذات بحران های فرهنگی و اجتماعی چنان است که در آن ها نيک و بد و زشت و زيبا، هريک خود را برترين گزينه نشان می دهد و انسان را به پذيرش می خواند. اين چگونگی سبب می شود که گيرها و گيرنماها جايگاهی يکسان در ديدرس مردم داشته باشد و صورت مسايل اساسی را چنان درهم و برهم و گوريده بنمايد که کسی را يارای تميز نيک از بد و راست از ناراست آنها نباشد.

بله، آسمان فرهنگ بحرانی، جولانگاه شهاب های دروغين و شعله های شلاقی شعبده بازان شب پرستی ست که دوغ و دوشاب را درهم می خواهند. اين خواهش، هنگامه های دروغينی را سبب می شود که خاکستر آنها سالها و گاه سده ها در چشم ِ جان و جهان مردم می پاشد و راه بر آزادی و آبادی و شادی می بندد.

ديگر آن که بحران های فرهنگی و اجتماعی، بُرداری بيرونی دارد که از راه واردات فرهنگی به پيچيده تر کردن گرفتاری ها کشيده می شود. اين بُردار، بخودی ِ خود هيچ بدی ندارد و اگر واردات فرهنگی آزادانه در کشاکش داد و ستد فرهنگی روی دهد، اهرمی سودمند برای دگرگونسازی و ای بسا که بهنمايی جامعه نيز گردد. اما در سده گذشته اين چگونگی برای همه کشورهای پيرامونی، جاده ای يکسويه از سوی غرب بوده است و ازآن بدتر اين که واردات فرهنگی در بسياری از اين کشورها، زمينه ساز نابودی فرهنگ و اقتصاد بومی بوده است.

اين چگونگی سبب شده است که در بسياری از کشورهای پيرامونی، جهان از ديدگاه نيک و بد غربيان که اکنون ميداندار جهان و گردانندگان آنند، ديده شود* و پرسش های اساسی جامعه، پرسش نماهايی باشد که هيچ پيوند خرد پذيزی با آن جامعه ندارد. نمونه ايرانی اين گونه پرسش، مجموعه پرسش هايی بود که ده سال پيش درباره ايران در سال 2000 می شد. اين سال اگر چه آغاز هزاره ای نو در غرب بود، اما هيچ پيوندی با تاريخ و فرهنگ کشور ما نداشت و ما در 1381 تقويم جلالی بسر می برديم که تفاوت چندانی برايمان با چند سال پيش و پس از آن نداشت.

ديدن جهان از چشم انداز ديد ديگران، پديده تازه ای نيست. در گذر تاريخ، همه آئين ها با آهنگ دگرگون کردن مردم جهان و ديدگاه آنها از خاستگاه خود به ديگر سرزمين ها يورش برده اند. اما آنچه آئين جهانگير کنونی را از همتايان گذشته خود جدا می کند، بی همتايی آن است. اگرچه اين آيئن نيزمانند آئين های ديگر افسانه های خود را دارد، اما آبشخوراين افسانه ها، انديشه ها و آرمان های مدرن است و هيچ پيوندی با افسانه های پيشين ندارد. همين نو بودن آنها سبب شده است که سازمان ذهنی ما توان بررسی و برانداز کردن چند و چون بنيادهای ارزشی اين افسانه ها را نداشته باشد.

چهارم آن که روياروِيی هماره کهنه و نو در جهان کنونی درگيری های ذهنی تازه ای پديد آورده است که بخودی خود درست انديشی را دشوار می کند. اين گونه است که به گمان من انسان پيرامونی امروزی بايد درباره يافته های ذهنی خود با دو دل – بلکه هزار دل – باشد و در همه انديشه های خود با ديده ترديد بنگرد.

..............
*Paradigm shift که به زبان فارسی ساده می شود، جور ديگر ديدن.


Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway