ذهن انسان پيچيده ترين دستگاه ترفند سازی و ترفند بازی در جهان است. اين ترفندها همه برای سازگاری بيشتر وی با سازه های زيستی و ماندگاری اوست. کار ذهن معنا بخشيدن به هستی و دلگرم کردن انسان به ماندن در جهان است. ذهن انسان اين کار را با فريب های فراوان در دلپذير نشان دادن گذشته و اميدوار کردن انسان به آينده ممکن می کند. يکی از ترفندهای بزرگ ذهن اين است که نزديکی انسان به هرچيزی را نشانه شناخت بيشترآن می داند. بهترين نمونه اين چگونگی، خودشناسی ست. اين که من چون از ديگران به خودم نزديکترين هستم، پس به ناگريز بايد خودم را بهتر و بيشتر از هرکسی بشناسم. نادرستی اين پنداره زمانی آشکار می شود که انسان در کوران تجربه ای تازه، از برخی از رفتارها و کردارهای خود شگفت زده می شود و ناگهان در می يابد که آن که می پنداشته است، نيست. تجربه ای که آينه ای در برابر انسان می گذارد و او را به خودش می شناساند. من خود به تازگی تجربه ای از اين دست داشته ام و از دريافت تازه ام از خود هنوز در شگفتم. تجربه ای که مرا به نوشتن اين يادداشت واداشته است.
کسی هرگزنمی تواند درباره خويشتن خويش داوری کند. اين کاررا بايد با شيوه های پذيرفته شده فردشناسی کرد. شيوه هايی که ريشه در بررسی های آزمون پذير علمی دارند. پنداره ها و انگاره های ما چنان با نيازمان به ماندگاری در جهان و سازگاری با آن در هم پيچيده اند که بيرون جهيدن انسان از پوست خويش و نگريستن بی سمت و سو و بيگانه وار به خود، ناشدنی ست. اين چگونگی از آنروست که ذهن ما همواره در نشان دادن راستی راه ما و درستی گزينه هایمان است. چنين است که بسياری از مردم، بيش و کم گناه گزينه های نادرست خود را به گردن زندگی و روزگار و اين و آن و فلان و بهمان می اندازند.