اين همه را نوشتم تا برسم به اين نکته که فرهنگ جامعه ی " با طبيعت"، فرهنگی بی تاريخ است. در اين فرهنگ، تاريخ و افسانه چنان با هم گلاويز و درآويز می شود که جدا کردن اين دو از يکديگر ناسان و نشدنی ست. اين چگونگی از آنروست که نياز روانی انسان به خودکامگی و خويشتنخواهی سبب می شود که هميشه ريشه رويدادهای ناگوار ِ تاريخی در ابر ابهام آلود افسانه ها گم شود و شکست ها و ناکامی های بزرگ تاريخی در شهد شيرينکاری های شخصيت های افسانه ای مانند کورش، رستم، اميرارسلان، رابين هود و... پنهان شود. بـله، تاريخ جوامع افسانه ای هيچ پيوند استواری با گذشته آن جوامع ندارد و ای بسا که آينه وارنمای آن گذشته نيز باشد.
دنبــاله...