گـُوبـــاره
 

Monday, December 30, 2024


یادداشت های شـــبانه (116) 


 غلامحسین ساعدی نه تنها نویسنده ای نادره کار و توانا بود که زبان وجدان بیدارِ جامعه ی روشنفکری ایران و گریزندگانِ ناگزیرِ ایرانی، از خون- جنونکده ی خمینی نیز بود. او در سرمقاله ای بنامِ “دگردیسی و رهایی آواره ها” که در شماره دوم الفبـــا در سال ۱۳۶۲ نوشت، نشان داد که آوارگی و پناهندگی، هیچ پیوندی با مهاجرتِ خود خواسته ندارد(۱):

“آواره درست است که هجران و دردِ دوری از وطن را همچون مهاجران دارد، ولی خود به انتخابِ خویش، جای خود را برنگزیده است. مهاجر، همچون مرغانِ مهاجر است که از جایی برمی کند و پرِ پرواز می گشاید و در گوشه ای اطراق می کند که هوایی خوش تر دارد و آب و دانه ای فراوان تر. مهاجر قدرتِ انتخاب دارد، شمال و جنوب، راست یا چپ، در زاویه این جزیره یا در گوشه آن مرداب. با کوله باری از خاطرات و با دارایی خویش، زندگی خوش تری را می گذراند و همیشه امیدوار است که زمستان به بهار و یا پاییز به زمستان برسد تا جاکن شود و به مکان و قرارگاه خوش تری برگردد. هر گوشه دنیا وطنِ اوست. مهاجر، هرگوشه دنیا را وطنِ خود می شناسد. تمام دنیا، طویله مهاجر است. مهاجر می چرد و خوش می گذراند، راه و چاه بلد است. مواظبِ خویشتن است، مواظبِ آینده خویش است. مهاجر امیدوار است. همیشه امیدوار است، هرچند که ریش و گیسش به سپیدی نشسته باشد.

اما آواره، قدرتِ انتخاب ندارد. او به اجبار به گوشه ای پناه برده است. آواره، پناهنده است. زندانی گوشه ای است که اگر آب و هوای خوش تری هم داشته باشد و نان و تن پوشِ بهتری هم گیرش بیاید، غریبه ایست دل مرده، از راه رسیده ای راه گم کرده، خسته و ناتوان، حیران و ناآشنا، ناآشنا و متحیر و عاجز، با انبانی از اوهام و کابوس های غریب، خشمگین و عصبی، لرزان، یک پا برسرِ یک چاه پای دیگر برسرِ چاه ویل.

….آوارگان باید همدیگر را دریابند. نصفِ نان من مال آواره دیگر. نصفِ نانِ آواره دیگر مالِ من آواره. در اقاق یک آواره، آوارگان زیادی باید بخوابند. چشم بستن به اختلافاتِ سلیقه های کوچک، دست همدیگر را گرفتن.

حرام باد کاسهِ آبی که آواره ای می خورد و نصفش را به آواره ی دیگر نمی دهد. حرام باد آرامشِ دخمه آواره ای که آواره دیگری را پناه نمی دهد. …آواره ها باید سکوی پرشی پیدا کنند. آواره ها باید به همه دنیا با تمام زبان ها بگویند که یک مشت جلادِ دستار بسته، برسرِ ملتِ بزرگ و زنده ای، چه چادرِ سیاهی از مرگ گسترده اند. باید فریاد کشید. آوارگان باید فریاد بکشند. آواره ها اگر فریاد نکشند و دنیا را نلرزانند، نیم نگاهی به آنان نخواهد شد و مرگِ تدریجی، مرگِ مزمن، چون قانقاریا، آرام آرام آنها را خواهد خورد. خودکشی، بهتر از مرگ تدریجی است.”

دکتر غلامحسین ساعدی پناهنده ای آواره بود. او می توانست در ایران بماند و عضو هیات علمی دانشگاه بشود و در خیابان استانبول برای خودش مطبی درندشت بگشاید و دکانی بنام کلینیک فلان و بهمان بسازد و چه و چها که نکند، یعنی که بکند و برای خودش کیا و بیایی داشته باشد. اما او وجدانِ بیدار جامعه ای بود که فلاخنِ تاریخ، به فراسوی واهمه های بی نام و نشان پرتابش کرده بود. اگرچه نوشته های ساعدی در روزگارِ آوارگیِ او در دومین دوره ی نشریه الفبا بار عاطفی گرانی دارد، اما چیزی از آنچه خردمندی هنگام شناس باید بگوید و یا بنویسد، کم ندارد. دکتر غلامحسین ساعدی، فرزندِ زمانِ خویشتن بود و هرانچه می گفت و یا می نوشت، از سوی همه ی خردمندانِ آگاه و با وجدانِ زمان او نیز بود. جاودان باد نام و یادِ این بزرگمرد انساندوست.

دنبــــاله



Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway