گـُوبـــاره | |||
Wednesday, April 22, 2020
اگرچه از چشم انداز تنگِ میکروسکوپ، انسان تلنباری از یاختههای بیوشیمیک است، اما از نگرشی فرهنگی میتوان او را جانداری آرمانگرا و رویاپرداز دانست که جهان و پدیدههای آن را در راستای نیازهای زیستیِ خود با دگرگونیِ هماره روبرو کرده است. نگرشِ آزمایشگاهی، انسان را چون دیگر جانوران، ترکیبی از عناصر شیمیاییِ سازندهی تن او میداند و وی را در ردیفِ پستانداران دیگر، بی هیچ مهتری و یا کهتری مینشاند. اما آیا براستی میتوان انسان را با چشمداشت به ساختار فیزیولوژیک اُرگانهای زیستیاش تعریف کرد. (۱) پاسخ این است که میتوان، اما این تعریف تنها در حوزهی دانش فیزیولوژی معنادار است. اگر از نگاه یاخته شناسی به انسان بنگریم، وی نه چیزی از همرستهها و همدستههای برآیشیِ خود کمتر دارد و نه چیزی بیشتر. اما از این نگاه نمیتوان به این پرسش پاسخ داد که چرا انسان میتواند در زیستبوم خود دست ببرد و آن را دگرگون کند و پدیدههای طبیعی را در آن بدلخواهِ خود بیاراید و بکار گیرد؟ چگونه است که ماهیان و ماکیان و خزندگان و گزندگان و چرندگان و جاندارانِ دیگر امروز همانگونه میزیند که پیشینیان آنها در سدهها و هزارههای پیشین؟ اما زیستگاههای انسان هماره در حالِ دگرگونی ست؟
همهی جاندارانِ جهان، پیرو الگوهای ژنتیک رفتاری و کرداری خویشاند و هرگز نمیتوانند از هیچ یک از آن الگوها سر باز زنند و هنجاری، رفتاری و یا کرداری دیگرگونه در پیش گیرند. تنها انسان است که میتواند به کانونی ترین خواهشهای خود "نه" بگوید و واروی روندهای زیستی خود بزید و حتی اگر بخواهد، به زندگی خود پایان دهد. چرا؟
تنها انسان است که میتواند دیگری را از خویش برتر بدارد و آخرین لقمه و یا جرعه از خوراک و نوشاکِ خود را به او دهد. برای چه؟ تنها انسان است که میتواند پیش از پایانِ هر رویداد، فرآیند و روندِ آن را در کارگاهِ خیالِ خود بسازد و تماشا کند و کمیها و کاستیهای آنرا دریابد و در روندِ کار از یافتههای خود سود جوید. (۲) چگونه؟ پاسخِ این پرسشها را باید در بنیادی ترین تفاوتِ انسان با جانورانِ دیگر جُست. این تفاوت برای آن است که ساختارِ روان انسان چنان است که او خود را "در" جهان میپندارد، اما چنین مینماید که جانوران "با" جهان هستند. انسان این توانایی را دارد که در زمانِ بیداری، خودش را از جهان جدا بپندارد و پوست تنِاش را مرزِ میانِ خود با جهان بداند. این توانایی ریشه در آگاه بودنِ انسان از وجودِ خود در جهان دارد. این آگاهی، گفتمانی حسی و تجربی ست، نه فرهنگی و تاریخی. من حس میکنم که در جهان هستم و با پدیدههای دیگرِ تفاوت دارم. منِ من آن است که در درونِ کیسهی تن من است، اما هرآنچه در بیرون از این کیسه است، دیگر است. پس پوستِ تنِ من، مرزِ حغرافیای مرا با جهان تعیین میکند. اما گمان میکنم که جاندارانِ دیگر این حس را ندارند. پس خود را "در" جهان نمیپندارند، بلکه "با" آن هستند. جانوران چون با جهاناند، از وجود و حضورِ خود در آن آگاه نیستند. از اینرو نمیتوانند در آن دست ببرند.
در جهانِ جانوری که همهی جانداران با طبیعت رواناند، هیچ یک را آگاهی از بودن خود در جهان نیست. از اینرو، جانوران پیرو رفتارها و کردارهای هماره همسان و پایداری هستند که ساختاری خودکار و واکنشی دارد. در آن جهان، نه دریافتی ازغم و اندوه است و نه برداشتی از شور و شادی. آن شیوهی زیستی، نه نیازی به اندیشه دارد و نه به اخلاق. اما در شیوهی زیستیِ انسان، راههای از پیش ساخته شدهای برای سازگاری با جهان وجود ندارد و انسان ناگزیر از ساختنِ راه زندگی در واکنش به نیازها و محدودیتهای زیستبومی خویش است. این چگونگی، راه به گرفتاری هایی برده است که ویژهی انسان است. چون انسان از وجودِ خود در جهان آگاه است، میتواند خود را در سویی و جهان را در سوی دیگر بپندارد. این آگاهی سبب میشود که انسان بتواند رفتاری ابزارگونه با جهان داشته باشد و پدیدههای آنرا در راستای رفاهِ خود جابجا و زیرورو کند و بکار گیرد.
برآیشِ آگاهی، بزرگترین و ژرفترین رویداد در جهان هستی ست. این که از میان همهی گیاهان و جانورانی که "با جهان"، هستند، ناگهان یکی از آنها، آگاه ازهستی خود گردد و چنان بیدار و هشیار شود، که دیگر نه با جهان، بلکه خود را، در آن بپندارد، شگفت انگیزترین چیستان هستی ست. انسان در پرتو آگاهی کنجکاو شد و توانایی پرسیدن یافت و چون برای بسیاری از پرسشهای خود، پاسخی نمییافت، جهانِ ذهنیِ ماورا، خدا، دین، فرهنگ، فلسفه، ادبیات و هنر را ساخت، تا جهان را نه بدانگونه که هست، بلکه بدانسان که خود میخواهد باشد، بسازد و بپردازد. جهانی در پندارهی او، حقیقت- بنیاد، هدفمند، انسانمدار، با اخلاق و قانونمند. آگاهی از هستی، تنها در برگیرندهی پدیدههای بیرونی نیست. این چراغِ هماره تابناک، سبب برآیش پدیدهی شگفت و رازگونی شده است که میتوان آن را "چشم درون" خواند. پندارهی گفتمانی بنام ِ "روان"، برآیندی از این چراغ ِ افسونبارِ هماره روشن است.
آگاهیِ آدمی از هستی خویش در جهان سبب شده است که او پس از تواناییِ تشخیص خود و جدا کردنِ خویش از پدیدههای دیگر، دریابد که آنچه در این جهان است، با برنامهی از پیش تهیه شدهای برای زیستن وی پدید نیامده است. اگر چنان میبود، نیازی به ساختنِ آنچه انسان در گذارِ تاریخِ خود ساخته است، نمیبود، زیرا که هر برساختهی دستکارِ آدمی در پاسخ به محدودیتی در زندگی وی شکل گرفته است. نگاهی به نوزادِ انسان، آشکارا نشان میدهد که انسان در شکلِ کنونیاش، از زمان زاده شدن، تا چه اندازه نیاز به ابزارهای ساختهی دستِ خود برای زیستن و ماندن دارد. این نیاز، از خوراک و نوشاک و پوشاک و خانه و همهی چیزهایی که بخودی خود در طبیعت یافت نمیشود، تا خدا و آیین و فلسفه و هنر است. همهی جانورانِ کنونی در زندگی روزمرهی خود همان محدودیت هایی را دارند که پیشینیانِ آنها در سدهها و هزارههای پیشین داشتهاند. اما انسان از زمانِ آگاه شدن از هستی خویش در جهان، هربار که کمبودی دست و پاگیر برسرِ راه خود دیده است، در راهِ چاره کردنِ آن کوشیده است. برای نمونه، در دورهی نخستین که برهنگی، پوستِ تن او را در زیرِ آفتاب و آب و باد و در دسترسِ جانورانِ موذی و آلودگیهای زیستی مینهاده است، وی تن پوش از برگِ درختان و پوستِ جانوران ساخته است تا بدینگونه از آسیب پذیریِ پوستِ خود بکاهد و خود را از گزندِ جانوران در امان بدارد. این چگونگی اندک اندک بجایی رسیده است که اکنون انسان میتواند با پوشیدنِ لباسِ مناسب، دمای بدن خود را در هرفصل، یکسان نگهدارد و حتی با لباس کیهان نوردی در سیارههای دیگر نیز زنده بماند. همهی دستاوردهای تجربی انسان در گذارِ تاریخ، برآیندِ کوششهای او در برداشتنِ محدودیتهای امکان- ستیز بوده است. برخی از این دستاوردها در پرتو نگریستن به طبیعت شکل گرفته است. برای نمونه انسان با دیدنِ درختی که برروی پهنای جوی افتاده بوده است، به اندیشهی ساختن پل برروی رودخانه رسیده است و یا ایدهی ساختن خانه را از سرپناههای طبیعی مانند دخمههای جنگلی و غارهای کوهستانی گرفته است.
انسان را در گذار تاریخ، با نامهای زیادی که اشاره به ویژگیهای بنیادی او دارد، خواندهاند. یکی او را جانوری سخنگو نامیده است و دیگری جانوری سیاسی، و یا جانورِ دوپا، میمونِ برهنه، برنامه ریز، آینده نگر و..... اما شاید آنچه این جانور را از دیگر جانداران جدا میکند، توانایی او در شکستن محدودیت هاست. دانش، ابزارِ شناسایی و شکستِ این نارسایی هاست. یکی از بزرگترین جُستاوردهای ذهن انسان در تاریخ برآیشیاش، آگاه شدن و رسیدنِ وی به گفتمانی بنام "قانون" در طبیعت بوده است. آگاهی از این نکتهی بسیار ژرف که رفتارهای همه پدیدارهای طبیعی پیرو قوانین طبیعت است را باید گام نخست رهایی انسان از چنبرِ کاستیهای زیستبومی دانست. این مرزهای جلوگیرِ طبیعی که همهی گیاهان و جانوران گرفتار آن هستند، تا زمانی محدودیت پنداشته میشوند که زیندگان، آگاه از وجود آنها نباشند. اما آنگاه که شناسایی میشود و جانورِ آگاهی مانندِ انسان، به وجود آن پی میبَرَد، به آسانی میتواند خود را از چنگال آنها برهاند. پرواز، نمونهای از این چگونگی ست. انسان میداند که چون توانایی پرواز ندارد، ناتوان از فراز و فرود به شیوه پرندگان است. ناتوانی از پرواز، نه تنها ما را از رفتن به آسمان باز میدارد که اگر از بلندایی نیز بسوی زمین پرت شویم، با خطر مرگ روبرو میکند. آگاهی از این گرفتاری در گذارِ تاریخ، انسان را به تکاپو برای رهایی از چنگ آن واداشته است و سببِ ساخته شدنِ پلکان، آسانسور، چتر، هلیکوپتر و هواپیما و دیگر پرّانهها و پرندههای ساختگیِ مدرن شده است. انسان، گیرِ فیزیکیِ ناتوانی از پرواز را این گونه چاره کرده است. نیز چنین است سرگذشت پیدایش همه برساختههای انسانی، از تن پوش و خانه و چرخ و ماشین و کامپیوتر تا هردستاوردِ دیگرِ آدمی که صنعت نام گرفته است. در زندگی روزمره، مجموعه این کوششها را که بازتاب کُنشهای فرهنگی انسان برای رهایی از چنبر دست و پاگیر طبیعی ست، "تمدن" مینامند که ویژه انسان است.
از دیدگاه تمدن شناسی، انسان با نقش تاریخیاش در گره گشایی و محدودیت زدایی تعریف میشود، نه با ریشههای برآیشی و ژنتیکِاش. این نقش در تاریخِ زیستهی انسان، آفرینشِ سازههای زیستی برای سازگاری بیشترِ وی در جهان است. از این نگرش، انسان با شکستنِ هر راه بندی، گامی بسوی پیشرفت برمی دارد و با هرگام، خود را بازآفرینی و بازتعریف میکند. از اینرو میتوان گفت که روندِ تاریخ او واروی تاریخ جهان است، یعنی که اگر جهان هر روز اندکی کهنه تر میشود، انسان هر روز با پیشرفت هایی که زندگی او را آسانتر میکند، روزگارش اندکی نوتر میشود و همیشه روبسوی چشم اندازهای تازه تر دارد.
توانایی نوآوری انسان ریشه در ذهنِ پیوند آفرین او دارد. در مثالی که پیشتر اشاره شد، پیوندِ میان تنهی درختی که خودبخود برروی پهنای نهر افتاده بود و پل سازی را میتوان نمونهای از این چگونگی دانست. بسیاری از اندیشههای گره گشا و محدودیت زدای انسان، این گونه شکل گرفته است. از الهام گرفتن از نیشِ پشهی مالاریا برای ساختن اره - سوزن در جراحی گرفته تا چسبِ ضد آب با بکاربردن تکنیکهای چسبیدنِ حلزونها و جلبکهای آبزی و ایده گرفتن از ساختارِ گردنِ زرافه برای مبازره با واریسِ رگهای آدمی و گرته برداری از مجرای بینی شتر برای شیرین کردنِ آبِ دریا. یکی از آخرین مشاهدات انسان از طبیعت و بهره وری کاربردی آن ساختنِ پدیدهای تازه، ساختنِ جعبهی سیاهِ هواپیما از روی استخوان بندیِ استوارِ سروگردنِ دارکوب است. چون این پرنده ناگزیر از نوک زدنهای چکشیِ پیاپی بر تنهی چوبین درختان است، ساختارِ استخوانیِ سروگردنِ او چنان ضربه پذیر و آسیب گریز است که میتواند مایهی رشکِ همهی قهرمانان سنگین وزنِ بوکس جهان باشد! این ساختار، آموزههای گره گشایی برای مهندسان هواپیما در ساختنِ جعبهی سیاه کارآمد داشته است.
Post a Comment Friday, April 17, 2020
ویروس کرونا در چندماه گذشته، آخوندهای حکومتی را
در ایران کلافه کرده است و می رود تا که
بسیاری از آنان را پیش از آنکه به گور بفرستد، دیوانه کند. البته اگر روزی اینِ
تروریست ِ بیولوژیک، آن حکومتِ ایدئولوژیک را با خود ببرد، آنروز را باید بزرگترین
نوروزِ در تاریخِ ایرانزمین دانست و جشن ملی گرفت. آرزوی چنان رویدادی چندان نیز
خوش خیالی نیست زیرا که حکومتِ اسلامی تاکنون نشان داده است که توانِ رویایی با
چنین ویروسِ جانگیر و جهانگیری را ندارد. این حکومت “دکانِ مرگ بر آمریکا” ست و
چهل سال است که ادبیات چالشی خود را پیرامونِ مبارزه ی زبانی با امریکا برای فریب
عوامِ ساده دل مسلمان در خاورمیانه شکل داده است. تجربه ی چند دهه ی گذشته نیز
نشان داده است که جنسِ این دکان را تنها می شود همراه با دلارهای نفتی به آن گروه
از مسلمانان پذیراند. دکانِ مرگ برامریکا، تنها دکانی در جهان است که جنس اش را
بهمراه دلارهای نفتی به مشتری می دهند. این جنس، گاه شعاری نوشته بر پیشانی بندی،
بنری، عَلَمی و یا عکسی از رهبر و یا پاسداری مرده است که به مشتری داده می شود تا
بر در و دیوارِ خانه و کاشانه و گذری در لبنان، بغداد، دمشق، هرات، صنعا و هرجا که
این حکومت، بساط مارگیری خودش را پهن کرده است، به نمایش در بیاورد. اگرچه دکانِ
مرگ برآمریکا، بازوی فرهنگیِ نهضتی اسلامی پنداشته می شود که برای مبازره با آنچه
“کُفرِجهانی” نام گرفته، باز شده است، اما هیچ کس، حتی خودِ دکاندار هم باور ندارد
که مبارزه ای در کار است. تنها چیزی که درباره ی این دکان جدی ست، بودجه ی آن است
که از جیبِ مردم ایران پرداخت می شود.
اکنون ویروسِ کرونا جهان را با بُحرانی مرگزا
روبرو کرده است که در حافظه ی شفاهی جهانیان، بی همانند است. این ویروس که مانندِ
هر ویروس دیگری، تروریستی زیستی ست، ای بسا که میلیونها سال پیشینه برآیشی دارد و
بیلیونها گونه ی جانوری را از میدانِ طبیعت بدر کرده است. این ویروس مانند هر
میکروب و ویروس دیگری، بسیار در کارِ خود چابک و کاردان و بُحران زاست. بُحرانی که
مبازره با آن نیاز به مدیریتِ روشمند علمی دارد، “مدیریتِ بُحران” رشته ای آکادمیک
است که ویژه – کارانِ آن سالها در دانشگاه به فراگیری آن می پردازند. این رشته نه
پیوندی با درس های حوزوی دارد و نه در هیچ حدیث و روایتی به آن اشاره شده است.
یعنی که جُنبده ای بنامِ “آخوند” با آن بیگانه است. وانگهی، مدیریتِ ستادِ مبارزه
با کرونا، نیاز به تیمی دارد که در آن زنان و مردانی سررشته دار دریکی از حرفه های
هم پیوند با مدیریت بُحران باشند. از ویروس شناس و روانشناس و مردم شناس و
رفتارشناس و جامعه شناس و جمعیت شناس و برنامه ریز و سیاستمدار و پزشک و پرستار
گرفته تا آمارگر و گرافیست و نویسنده و شعارساز و خبرنگار.
این ویروس را نه می شود مانندِ نسرین ستوده به
زندان انداخت و نه چون کاووس سید امامی خودکشانش کرد. نه واجبی خوراند و نه خانه
نشین کرد. ویروس کرونا حتی از آمریکا هم سرسخت تر است، زیرا که نمی توان گفت که
“هیچ غلطی نمی تواند بکند”. این تروریستِ نادیده و نادیدنی، هر غلطی که می تواند
بکند، کرده است و خواهد کرد. نه می شود برچسب غربی بودن به آن زد و نه آن را از
سادات صهیونیست دانست و نه می توان آنرا “مجازات سخت” کرد. کرونا، نه با جادو و
جنبل از رو می رود و نه با روضه خوانی و سینه زنی و ختمِ انعام! فراتر از این ها، او
از تظاهرات میلیونی خوش اش هم می آید در آن یارگیری بیشتری می کند. به اوین هم
خودش با زور می رود، البته اگر تاکنون نرفته باشد.
اکنون در ایران حکومتی ایدئولوژیک که در برابر
آتش افروزیِ تروریستی بیولوژیک درمانده است و نمی داند چه باید بکند. ابزارِ کارِ
این حکومت برای مبارزه با این تروریست، رفتارها و کردارهایی ست که جهان کنونی آنها
را موهوم و خرافی می داند. از مالیدنِ روغن بنفشه و خوردنِ تُربت سیدالشهدا گرفته
تا دعای مُجیر و نمازِ جعفرِ طیار! اکنون نگرشِ مدرن با کمک شبکه های اجتماعی، در
همه جا، پرده از روی کارِ رمالان و ترفندبازان و مارگیران و افسونگران و ملاها
برداشته است و نه تنها تردستی ها و زبانبازی ها و زیانکاری های آنها را برهنه و
آشکار می کند که خدا و پیامبر و آئین آنان را نیز بی بها کرده است. اکنون کار
بجایی رسیده است که لشکری از مردم خشمگین و فریب خورده و داغدیده و آزرده در
شهرهای بزرگ ایران در آرزوی روزی هستند که بتوانند، بی هراس از تیرِ غیب، بسوی
خانه های ملایان، این طبیبانِ خود گُماشته ی اخلاق و روانِ جامعه یورش برند و از
درگیریِ با آنان درسِ عبرتی برای آیندگان بجا بگذارند. مباد.
چه باید کرد؟ این پرسشی ست که اکنون همه ی مردمِ
کشورهای کرونا زده با آن کلنجار می روند و هریک راهی را پیشنهاد می کند. اما در
ایران حکومت راهِ انکار پیشه کرده است و با این کار، به کرونا میدانی به فراخای
همه ایران داده است. حکومتِ ایدئولوژیک آخوندی در این جنگ نیز مانند همه ی جنگهایی
که تاکنون براه انداخته است، شکست خورده است، اما بهای این شکست را اکنون مردم
ایران با جانِ خود می پردازند.
Post a Comment Monday, April 13, 2020
وسوسهی شکوفههای سنجدِ
وحشی
در شُکوه شستهی این بامداد
و هنگامهی گیلاس
در کوچه باغهای روشنِ فروردین
و چِک چِکِ برفابِ بهاری
از ستیغ کوه
بر شاخه های تـُردِ تراوت
چه پاسخی داری
برای این همه آیات پاک بی
خویشی؟
و بی خود اندیشی؟
Post a Comment Friday, April 10, 2020
واتابهای اپیدمیها و پندمیهای فراگیر را باید همسنگِ بلایای بزرگ طبیعی مانندِ آتشفشان، زلزله، شهاب ریزان، سونامی، خشکسالی و جنگل سوزیهای بزرگ دانست. این رویدادهای گهگاهی، نه تنها زیستراه گیاهان و جانوران را دگرگون میکنند بلکه گاه با بدرکردنِ گونههای بسیاری از گیاهان و جانوران از گسترهی طبیعت، هارمونی و هماهنگی زیستی و ربستبومی را نیز چنان درهم میریزند که گاه رشته کوهی در خود فرو میریزد و دریا را بسوی خود میکشاند و قلهای، بسترِ دریا میشود و در جایی دیگر، لخته سنگی پُرپهنا که میلیونها سال بسترِ ژرفِ دریا بوده است، میکوهد و سر برمی افرازد و قلهی کوهی بزرگ میشود. اگر از این چشم انداز به هنگامهی کرونا بنگریم، دیگر از آتشی که اکنون این ویروس در جهان میسوزاند، شگفت زده نمیشویم و از خود از نمیپرسیم که چرا حکومتها این چنین در برابرِ آن ناتوان ماندهاند. دنبــــاله Post a Comment Thursday, April 09, 2020
( فکاهی واره ای با الهام از زنده یاد، سهراب سپهری و یادِ شعر زیبای گلستانه اش)
..............
من و یادِ تو چه خوش!
در و دیوار چه مست! در قرنطینه چه بوی عرقی می آمد! چه بساطی! چه شبی!
من در این آلونک
روشن از یادِ توام و چه هر روز و شب ام سرشار است "زندگی خالی نيست" البته عالی نیست.
آمد از راه، بهارآور و تابنده و شاد
چیزی از تازگیِ کوه و کمر با خود داشت چیزی از قله ی فروردین با شکرخندِ قشنگی پرسید؛ کرونا یعنی چه؟ ذوب شد ماندگی و وازدگی
چیزهایی هم هست
که نه گفتن دارد نه شنفتن و نه پرسیدن "جورِ دیگر باید دید" جوردیگر که شود با آن زیست، زندگی باید کرد. Post a Comment Wednesday, April 01, 2020
در انفرادیِ غُربت، دلم کپک زده است
برای با تو نشستن، عجیب لک زده است
غمِ جدایی و خانه نشینی و دوری
بروی زخمِ دلِ خسته ام نمک زده است
چه روزگارِ غریبی، چه حال و بالِ بدی
بیا ببین که چه کار جهان فلک زده است
ببین که لشکر ویروسِ مرگ ناگاهی
جوانه های جوان را چه تک به تک زده است
کسی نه می رود از کوچه و نه می آید
کسی در آینه ذُل با نگاه شک زده است
بهار و خانه نشینی، غم و قرنطینه
مُهیمنا، نکند کس بما کلک زده است؟
بیار باده دمی پیش از آنکه دیر شود
در انفرادیِ غُربت، دلم کپک زده است
..........
Post a Comment |
يادداشت های ابراهيم هرندی eh118@yahoo.com نوشته های ديگر:مقاله ها و يادداشت ها برآيش هسـتی شعـــر طنـــــز پيوندها:کتاب های من بايگــانی:
August 2004
January 2005 May 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 April 2010 May 2010 August 2010 November 2010 December 2010 January 2011 February 2011 July 2011 October 2011 November 2011 December 2011 September 2012 October 2012 December 2012 January 2013 February 2013 March 2013 April 2013 July 2013 August 2013 September 2013 October 2013 January 2014 February 2014 April 2014 May 2014 June 2014 July 2014 August 2014 September 2014 October 2014 November 2014 December 2014 January 2015 February 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 July 2015 August 2015 September 2015 November 2015 December 2015 January 2016 March 2016 April 2016 May 2016 July 2016 August 2016 September 2016 October 2016 November 2016 December 2016 January 2017 February 2017 March 2017 April 2017 May 2017 June 2017 September 2017 October 2017 December 2017 April 2018 May 2018 June 2018 July 2018 August 2018 September 2018 October 2018 November 2018 December 2018 January 2019 February 2019 June 2019 September 2019 October 2019 November 2019 February 2020 March 2020 April 2020 May 2020 June 2020 July 2020 August 2020 January 2021 February 2021 March 2021 April 2021 August 2021 September 2021 October 2021 June 2022 July 2022 September 2022 October 2022 November 2022 December 2022 February 2023 March 2023 April 2023 May 2023 June 2023 July 2023 August 2023 September 2023 October 2023 November 2023 December 2023 February 2024 March 2024 April 2024 May 2024 June 2024 July 2024 August 2024 September 2024 October 2024 November 2024 |