ما شما را بجا نياورديم
بگاه که شورِ رهايی
هيمه ی دوزخ ايمان ما شد
و شعر و سرود
نجوای جنون
ما شما را بجا نياورديم
و در هر گذر
برای ديو و دد
تکبير گويان کوچه داديم
ما شما را بجا نياورديم
که نگاهتان به ايران بود
و صدايتان، نرمای مدارا
و گرمای مهر را با هم داشت
ما شما را بجا نياورديم
و برای قانونِ سرخِ جنگل
در پای فوّاره ی خون
سينه زديم
ما شما را بجا نياورديم
آنسان که انسان را