چه دشوار بايد باشد گلبانی و چمن آرايی در پارک
ها و ميدان های کشوری که مردم اش گل را تنها برای چيدن می خواهند و چمن را برای چميدن.
مردمی که در فرهنگ زيستی و زيست بومی شان، هرگياه ِ تازه، هيزمِ تر است و هر پرنده باب ِ کباب. نيز چنين است گرفتاری آن عضوِ قبيله ای که بی باک از راه ها و رسم
ها و شيله پيله ی قبيله، خودی و غيرخودی و نخودی را يکسان می نگرد و در داوری های
خود درباره رفتارها و کردارهای آنان جانب راستی و حقيقت را می گيرد.
در گيری با دشواری هايی از اين دست، ريشه يکی
از همان زخم هايی می شود که صادق هدايت در "بوف کور" به آن اشاره کرده
است. " زخمهایی که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و می تراشد."
آخر چگونه می شود در سرزمينی که هر شاعرش، شعری رمانتيک درباره گل چيدن - آن هم
دسته دسته - گفته است، مردم را در هنگام
گردش در پارک از چنين کاری بازداشت؟