شعله سبز رهايی در گرفته است
و هوای رسيدن در ما زبانه می کشد
ديگر کسی با کسی بيگانه نيست
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است
راهيان فردا
شاخ غول را شکستهاند
و ديگر کسی را از کسی باکی نيست
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است
پستان زهره از پنجه گراز خونين است
ترانه هنوز در آتش می گدازد
و خشمی خام در ما پولاد می درد
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است
روزنهای به راز شب گشودهاند
که رودباری از شعر از گلوگاه سپيده روان است
روزنهای به راز ِ رويش خورشيد
و ديگر راه، زبان چاه نمی تواند بود
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است
گورينتر از آنی که آشنا بدانمات
بيگانهترا از آن که با نام بخوانمات
با توام ...اوی
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است