گـُوبـــاره | |||
Saturday, August 30, 2008
Personal, is political يکی از ژرف ترين پرسش هايی که روانشناسان اجتماعی با آن سروکار دارند، اين است که چگونه آرمانها و ارزش های سياسی در ژرفساخت روانی انسان به ارزش های عاطفی فرد بدل می شوند؟ به زبان ديگر، چگونه در هر دوران، باورهايی که در راستای سود و زيان ِ توانمندان و فرمانروايان است، به ژرفای ذهن فرد راه می يابد و صاحبخانه را چنان افسون می کند که اين ارزش ها و آرمان ها را ازآن خود بپندارد و با سود و زيان خود پيوند زند!؟ بازهم ساده تر، چگونه سياست اجتماعی دولت، به حوزه خصوصی ذهن فرد راه می يابد و او را چون حلقه ای به زنجيره کنش ها و واکنش های اجتماعی پيوند می دهد و در چرخه توليد و توزيع و مصرف بکار می گيرد؟ اين که ارزشی مادی در ذهن ما به ارزشی عاطفی بدل می شود، رويداد کوچکی نيست. يکی از بازتاب های اين رويداد اين است که می توان به فردی بودن و خصوصی بودن همه آرمان ها و آرزوها و روياها و انديشه های فردی شک کرد و بنياد باورها و انديشه های فرد را سياسی پنداشت. *** آمده بـودی که زنـد با لـگد و مشـت مرا لاکن بی مشت و لگد، آمدنش کشت مرا تا من نبودم آمده و رفته است. هنوز هم باورم نمی شود اما، چه می شود کرد؟ کاری ست گذشته است، صبويی ست شکسته ست. البته نمی داند که .... نه، بگذريم. *** درد مشترک چنان شفافم که گرگهای درونم پيداست حوزه های فرهنگی کشورهای پيرامونی سخنی برای گفتن در دنيای کنونی ندارند، زيرا که بيشتر آنها مدارهای بسته ای هستند که در رويارويی با فرهنگ جهانگير و تمام خواه غرب شکل گرفته اند و تورينه ای دفاعی از افسانه و حقيقت راست و دروغ برگرد خود پيچيده اند. به هريک از اين فرهنگ ها که نزديک شوی، می بينی که خود- خُرد- بيینی خود در برابر فرهنگ غرب را با افسانه های به ظاهر تاريخی اما، بی ريشه و من-در-آوردی و حماسه های شهيد پرورانه، نشان می دهند. بيشترينه ِ توان ذهنی نويسندگان اين فرهنگ ها نيز، دانسته و ندانسته خرج اين تورينه دفاعی ذهنی می شود. اين که ما مردمی بسيار هوشمند هستيم و فرهنگی بس درخشان و تابناک داريم، اما شوربختانه دسيسه های غربی ها در سده گذشته، راه پيشترفت را برما بسته است. هستيم . فرهنگ آکادميک و عاميانه فرهنگ های پيرامونی در روزگار کنونی، پر از داستان های ناتمامی از ادعای آگاهی زمانمند و آينده نگری دارندگان آن فرهنگ هاست که گويا همه را دسيسه های استعماری و استثماری و امپرياليستی ناکام گذاشته است. " درد ِ مشترک" همه اين فرهنگ ها شهيد نمايی آن هاست. راز واماندگی شان نيز. Post a Comment Wednesday, August 27, 2008
آنجا که هيچ کس در جای خودش نيست، هيچ چيزش به هيچ چيزديگر جهان نمی ماند و هيچ جايش نيز به هيچ جای ديگر. در چنان جايی داستان سازی و افسانه پردازی معنا ندارد، زيرا که رويدادهای روزمره می تواند بسی بيش از هر افسانه و داستانی خنده آور و يا دهشت آور و شگفت انگيز باشد. چنين است که ادبيات سرزمين هايی که در آن هيچ کس در جای خودش نيست، ناپرّان، بی پيام، بی فردا، اخته و ابتر است. آنجا که هيچ کس در جای خودش نيست، نه تنها حکومتش که مردمانش نيز هماره با زمين و زمان در جنگ اند و هماره هماورد خواه و "نفس کش" جويند. اين همه از آنروست که در چنان سرزمينی، هيچ چيز نيز در جای خودش نمی تواند باشد و نيست. نمی دانم شما داستان " آليس در سرزمين شگفتی ها" نوشته کرول لوئيس را خوانده ايد يانه؟ اگر نخوانده ايد، نگران نباشيد زيرا که چيز زيادی از دست نداه ايد. سرزمين شگفتی های کرول لوئيس، شگفت انگيز نيست، زيرا که سرزمين جانورانی ست که راه ها و روش های و منش های جانوری خود را پی می گِيرند و با کرشمه از آليس دل می برند و می ستانند. اگر اين نويسنده ذره ای دانش سياسی می داشت، آليس را به سرزمينی می فرستاد که در آن هيچ کس در جای خودش نيست. در سرزمينی که هيچ کس در جای خودش نيست، هرچيزی ممکن و ناممکن است، هم می شود و هم نمی شود. يعنی گاهی می شود و گاهی نه. هم می تواند بشود و هم نه. پس، همه روايت ها هم می تواند درست باشد. همه چيز هم راست می تواند باشد و هم دروغ. پس راست و دروغ نِيز در چنان سرزمينی هم وزن و همسنگ و هم سو می تواند باشد، و هست. آنجا که هيچ کس در جای خودش نيست، کسی که کسی باشد هم هست و هم نيست. اگر هست، در جای خودش نيست و پس، انگار که نيست و چون در جای خودش نيست، پيدا کردنش نيز ناسان است. اگر هم نيست، به آسانی نمی توان گفت که کسی که کسی باشد در آن ديار نيست. چون هست، اما در جای خودش نيست و نمی توان پيدايش کرد. آنجا که هيچ کس در جای خودش نيست، می توان و بايد به هرکس و هرچيز شک کرد. و شک، آغازی ديگر می تواند باشد. Post a Comment Tuesday, August 26, 2008
ديشب وبگردی شبانه مرا رساند به نشريه "چـراغ" که ارگان سازمان دگرباشان ايرانی ست. هر چه کوشيدم تا با خواندن نوشته های اين نشريه دريابم که چرا اعضای اين گروه نام خود را "دگرباش" گذاشته اند، چيزی دستگيرم نشد. نخست بايد بگويم که من با بررسی اخلاقی رفتارها و کردارهای جنسی مخالفم و انسان را در گزينش روش و منش جنسی اش آزاد می دانم. نيز برآنم که در کشورهايی مانند ايران همگان بايد پيشتيبان هممجنس گرايان در دادخواهی از حقوقشان باشند. هرکسی آزاد است و حق دارد که هر گونه رفتار و کردار جنسی را که دوست می دارد، داشته باشد و دنبال کند. اين آزادی، تا آنجايی که آزادی ديگران را خدشه دار نکند، قانونی و ارجمند است و هر فرد آزادی خواهی ناگزيز از هواداری از آن می باشد. برگرديم به گفتمان؛ "دگرباش". پرسش من در اين زمينه اين است که چرا اين گروه نمی توانند خودشان باشند که ناگزيرشده اند که خود را "دگر باشان"، بنامند؟ مگر کسی که همجنس گرا می شود، از ذات خود دست برمی دارد و ديگری می شود؟ ديگر شدن، گويای از خود خالی شدن است به گونه ای که انسان ديو می شود و يا ديوانه. مگراين نامگذاری اين دو پيش پنداره ارزشداورانه را در خود ندارد که: 1. بودن انسان را گرايش جنسی او تعريف می کند. 2. گونه طبيعی بودن، جنس مخالف گرايانند و آنانی که گرايش های جنسی ديگری دارند، در زُمره "دگرباشان" شمرده می شوند و زيستی پيرامونی دارند. اگر بپذيريم که رفتارها و کردارهای جنسی، کُنش هايی در حوزه فردی زندگی ست و پيوندی با ديگر گستره های زندگی ندارد، چرا بايد بودن گروهی را با چشمداشت به منش و روش گرايش های جنسی آنان تعريف کرد. به گمان من، اين گروه با دگرباش خواندن خود، ميدان را به حريفان خود سپرده اند و خود را به پيرامون رانده اند. نکته چشمگير ديگر در اين نشريه اين بود که در بخش شناسه نوشته شده است که سازمان دگرباشان ايرانی "صاحب امتياز" چراغ است. اگر مرکز اين نشريه درايران است – که نيست – داشتن صاحب امتياز، سخن بيهوده ای ست. داشتن نشريه در کشورهای آزاد جهان حق است و نه امتياز. Post a Comment Monday, August 25, 2008دوست ناديده ام پژمان، شعر زير را برايم فرستاده است. شعر زيبايی ست، پاکيزه و خوش پرداخت. بدلم نشست. خوش ديدم شما هم بخوانيدش. پژمان ننوشته است که سروده کيست. خدا کند که کار خودش باشد. اگر چنان باشد، چه خوشبختم من که دوستانی اين چنينی دارم. می دانم که پژمان گهگاه چيزی از اين دست می نويسد، اما اين يکی چند سال نوری از شعرهای ديگرش جلوتر است؛ بويژه بيت سوم آن که بسيار درخشان است. بخوانيد؛ کارِ جهانِ خراب از بادا ـ مبادا گذشته آخر چگونه بگویم: آب از سرِ ما گذشته در انتظارِ رسولاند این قومِ در خود معطّل غافل از اینکه پیمبر از نیل تنها گذشته این خطّ سرسبزی و این باغ و بهاران ـ ببینید! یعنی که رودِ زلالی روزی از اینجا گذشته در پای عهدی که بستیم ـ ای عشق! ـ ما با تو هستیم یکشب غریبانه بگذر، بنگر چه بر ما گذشته اُفتان و خیزان و سوزان بادی وزید از بیابان میگفت مجنونِ خسته از خیرِ لیلا گذشته در نسخهی آخرینم، دلخون طبیبم نوشته باید مدارا کنی، مرد! کار از مداوا گذشته Post a Comment
تير خطاست زندگی "بيدل" حال گندی دارم. می دانم که حال توهم بهتر از اين نمی تواند باشد. چه پديده پيچيده ای ست اين سفر. بازگشت به گذشته هاست؛ گذشته ای که هم دوست اش می داری و هم از آن گريخته ای. بازمی گردی به جايی که مثل هيچ کجا نيست و کسی می شوی که مثل هيچ کس نيست. آنگاه هزار و يک حال و هوای درهم و برهم در تو سربر می کشد درد بی درمانی می شود که در هيچ واژه نمی توانش گنجانيد. يکباره می روی و عزيزی را به خاک می سپاری و يا جای خالی کسی را ناباورانه می بينی و بی که جايی برای پرسشی باشد و يا فرصتی برای مويه ای، به پناهگاهت بازمی گردی و در تنهايی خود کرخت می شوی. امـــا نه، اين يک روی سکه است. يادت نرود که....... Post a Comment Sunday, August 24, 2008
چندی شق ِ عصا کرده بودم. می دانيد که يعنی چه؟…هان!؟ نـــه، شق عصا نه کاری با عصای پيری دارد و نه در باره شق کردن چيزی ست. آنچه به ذهن شما رسيد را لابد "عصای شق" می توان ناميد که تازه بازهم تشبيه بی مزه و نارومانتيکی می شود که تنها در پيوند با سالمندان بکار می توان برد. پس بهتر است برای رفع هرگونه شک و شبهه ای به شان نزول اين بحث ِ - تا اينجا شيرين – بپردازيم. با اين اميد که دنباله اش نيزشيرين باشد. بحث را می گويم و نه عصا. شق عصا، گفتمانی وارداتی از زبان عربی ست که من نخستين بار با آن در ديباچه ترجمه فارسی کتاب؛ " الحکمت الشرقيه" آشنا شدم. اين کتاب را ابن سينا در سالهای پايانی عمر خود نوشته است و در آن به نکته ای اشاره کرده است که هر بار که از آن ياد می کنم، دل و جانم را اندوهی ژرف فرا می گيرد. چه نکته ای؟ ابن سينا، اين همه- دانای همدانی ِروزگار خود، در آن ديباچه آورده است که آنچه تاکنون نوشته ام، همه نکته هايی ساده و همه خوان و همه دان بوده است که همگان را يارای دريافت و پذيرش آن می تواند باشد و بسيارانی بسياری از آن نکته ها را در جاهای خوانده اند، اما اکنون می خواهم از " حکمت خاص" سخن برانم. اکنون برآنم که، " شق ِ عصا" کنم ، يعنی که راه خود را از ديگران جدا کنم و براه خود بروم و چنان بينديشم و بنويسم که تاکنون کس چنان نکرده باشد. گويند که شوربختانه مرگ امانش نداد که چنان کند. برخی با اشاره به نام اين کتاب، برآنند که مراد ابن سينا از "حکمت خاص"، نگارش درباره چشم انداز فلسفی ايرانی بوده است که بوعلی برآن شده بود تا بدين کار با چشمداشت به جهان بينی ِ ايرانيان در روزگار ساسانيان همت گمارد و ديدگاهی فلسفی به جهان، در برابر چشم انداز فلسفی يونانی پديد آورد. برخی نيز براين باورند که ابن سينا چنين کار کارستانی را در چهل جلد کتاب نوشت که در گذر روزگار نابود و ناپديد شده است. اگر چنين بوده و شده است، اين چگونگی را بايد بزرگترين زيان تاريخی شرق خواند. البته کسانی که چنين گفته اند و يا نوشته اند، گواه خرد پذيری به پشتيبانی از سخن خود نياورده اند. وانگهی نياز شکل دادن چشم اندازی ايرانی و يا شرقی بازتابی از کُشتی ذهنی کنونی ما با جهان بينی غربی ست که ما را آگاه از هويت خويش در جهان نموده است و به ناگزير به مقايسه ارزش های غربی واداشته است. البته اين مقايسه در زمان بوعلی هم وجود داشته است، اما درآن روزگار فلسفه شرق و غرب، از ديدگاه سياسی و ذهنی، هموزن و همرديف پنداشته می شد و پس از انقلاب صنعتی اروپا، ِيکی برديگری در پندار جهانيان برتری يافت. به گمان من نکته ای که در اين راستا برنما کردنی ست، بازتاب گسترده اين نياز روشنفکری، يعنی نياز به ساختن و پرداختن جهان بينی بومی بعنوان ابزاری برای "بازگشت به خويش" و هماوردی با فرهنگ غربی ست. ديدن اين بازتاب در ادبيات روشنفکری معاصر، پديده شگفتی نيست، اما کشيدن اين دامنه به وانهاد گذشتگان تاريخ و ادبيات پيشين، نکته ای بايسته درنگ شايسته بررسی ست. ناگفته نگذارم که من شق عصا نکرده بودم که حکمت خاص ابن سينا را پيدا کنم و يا چيزی در آن مايه و پايه بنويسم. نه، اين داستان را برای آن آوردم که معنای شق عصا را در اينجا بنويسم. البته حرف، حرف آورد و دريغم آمد که اين همه را با شما در ميان نگذارم. *** پرسـش راستی چرا در ايران بيمارستان و داروخانه و درمانگاه هايی بنام " سـينا" داريم که نام پدر بوعلی ست اما جايی با نام خود وی نداريم. مگر پدر وی هم پزشک بوده است؟ البته با نام " بوعلی" هم داريم که باز بنام پسر اوست. چرا اين شخصيت بزرگ را با نام پدر و پسرش می خوانند و کمتر از او با نام خودش ياد می کنند. Post a Comment |
يادداشت های ابراهيم هرندی eh118@yahoo.com نوشته های ديگر:مقاله ها و يادداشت ها برآيش هسـتی شعـــر طنـــــز پيوندها:کتاب های من بايگــانی:
August 2004
January 2005 May 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 April 2010 May 2010 August 2010 November 2010 December 2010 January 2011 February 2011 July 2011 October 2011 November 2011 December 2011 September 2012 October 2012 December 2012 January 2013 February 2013 March 2013 April 2013 July 2013 August 2013 September 2013 October 2013 January 2014 February 2014 April 2014 May 2014 June 2014 July 2014 August 2014 September 2014 October 2014 November 2014 December 2014 January 2015 February 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 July 2015 August 2015 September 2015 November 2015 December 2015 January 2016 March 2016 April 2016 May 2016 July 2016 August 2016 September 2016 October 2016 November 2016 December 2016 January 2017 February 2017 March 2017 April 2017 May 2017 June 2017 September 2017 October 2017 December 2017 April 2018 May 2018 June 2018 July 2018 August 2018 September 2018 October 2018 November 2018 December 2018 January 2019 February 2019 June 2019 September 2019 October 2019 November 2019 February 2020 March 2020 April 2020 May 2020 June 2020 July 2020 August 2020 January 2021 February 2021 March 2021 April 2021 August 2021 September 2021 October 2021 June 2022 July 2022 September 2022 October 2022 November 2022 December 2022 February 2023 March 2023 April 2023 May 2023 June 2023 July 2023 August 2023 September 2023 October 2023 November 2023 December 2023 February 2024 March 2024 April 2024 May 2024 June 2024 July 2024 August 2024 September 2024 October 2024 November 2024 December 2024 January 2025 |