گـُوبـــاره
 

Wednesday, August 27, 2008


آغـــازی ديـگر 


آنجا که هيچ کس در جای خودش نيست، هيچ چيزش به هيچ چيزديگر جهان نمی ماند و هيچ جايش نيز به هيچ جای ديگر. در چنان جايی داستان سازی و افسانه پردازی معنا ندارد، زيرا که رويدادهای روزمره می تواند بسی بيش از هر افسانه و داستانی خنده آور و يا دهشت آور و شگفت انگيز باشد. چنين است که ادبيات سرزمين هايی که در آن هيچ کس در جای خودش نيست، ناپرّان، بی پيام، بی فردا، اخته و ابتر است.

آنجا که هيچ کس در جای خودش نيست، نه تنها حکومتش که مردمانش نيز هماره با زمين و زمان در جنگ اند و هماره هماورد خواه و "نفس کش" جويند. اين همه از آنروست که در چنان سرزمينی، هيچ چيز نيز در جای خودش نمی تواند باشد و نيست. نمی دانم شما داستان " آليس در سرزمين شگفتی ها" نوشته کرول لوئيس را خوانده ايد يانه؟ اگر نخوانده ايد، نگران نباشيد زيرا که چيز زيادی از دست نداه ايد. سرزمين شگفتی های کرول لوئيس، شگفت انگيز نيست، زيرا که سرزمين جانورانی ست که راه ها و روش های و منش های جانوری خود را پی می گِيرند و با کرشمه از آليس دل می برند و می ستانند. اگر اين نويسنده ذره ای دانش سياسی می داشت، آليس را به سرزمينی می فرستاد که در آن هيچ کس در جای خودش نيست.

در سرزمينی که هيچ کس در جای خودش نيست، هرچيزی ممکن و ناممکن است، هم می شود و هم نمی شود. يعنی گاهی می شود و گاهی نه. هم می تواند بشود و هم نه. پس، همه روايت ها هم می تواند درست باشد. همه چيز هم راست می تواند باشد و هم دروغ. پس راست و دروغ نِيز در چنان سرزمينی هم وزن و همسنگ و هم سو می تواند باشد، و هست.

آنجا که هيچ کس در جای خودش نيست، کسی که کسی باشد هم هست و هم نيست. اگر هست، در جای خودش نيست و پس، انگار که نيست و چون در جای خودش نيست، پيدا کردنش نيز ناسان است. اگر هم نيست، به آسانی نمی توان گفت که کسی که کسی باشد در آن ديار نيست. چون هست، اما در جای خودش نيست و نمی توان پيدايش کرد.

آنجا که هيچ کس در جای خودش نيست، می توان و بايد به هرکس و هرچيز شک کرد. و شک، آغازی ديگر می تواند باشد.


Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway