گـُوبـــاره
 

Sunday, June 08, 2008


از چــار چـــيز نگـذر 


البته شايد

عقل اگر سلطان اين اقليم شد
همچو دزد آويخته بردار ماست

مولوی

اين که خرد و انديشه در هزاره گذشته در ادبيات ما اين همه نکوهش شده است شايد شاید برای حفظ فرهنگ دینی بوده است. اما دلیلِ آن هرچه بوده، نگرش خرافی به جهان را در فرهنگ ما نهادینه کرده است. نتیجه این که ما در هزار و اندی سال گذشته جان و جهانِ خود درجا زده ایم. 
یکی از واتاب های زیانبارِ این نگرش هم این بوده است که انسان خردمند، همیشه در این سرزمین مخالف-خوان پنداشته شود مردم او را خروسِ بی محل بدانند.

فرهنگ ما فرهنگی خرد ستيز و نوگريز است. اين گونه پروردگانِ این  گونه فرهنگ ها، در روزگار کنونی که روزگار روشنگری و خردمداری و افسانه گريزی و خرافه ستیزی ست، شکل و شمايلی دفاعی بخود می گيرند و منشی شهیدنما پیدا می کنند و فرهنگ های مدرن را عاملِ همه ی بدبختی های تاریخی خود می دانند و در مقابل آن ها جبهه می گیرند و سنگر نشين می شوند. فرهنگ ما در سده ی گذشته، سرگذشتی این چنین داشته است. سرگذشتی که همه ی سرمایه های انسانی و اقتصادی ما را از زمان انقلاب مشروطه تا کنون بباد داده است.
 
***

در باب انديشه

هيچ انديشه ای بی ريشه نيست، يعنی که هيچ انديشه ای آنی و ناگهانی زاده نمی شود. آفرينه های هنری ناگهانی و آنی ست، اما انديشه، روندی برآينده دارد و اندک اندک می رويد و فراگير می شود. البته انديشه وارداتی هم داريم که می تواند برقی وارد سرزمينی شود و فراگير گردد، اما سخن من دراينجا درباره انديشه بومی ست. برای نمونه، انديشه پوچی جهان که يکی از پُرنماترين انديشه های سخت جان در ادبيات فارسی ست را می توان از زمان رودکی تا دوره کنونی در اين ادبيات دنبال کرد. رودکی گفته است:

شاد زی با ســــياه چشمان شاد
که جهان نيست جز فسانه و باد


اين انديشه در گذر زمان، اندک اندک بيشتر جا افتاده است و در شعر حافظ اين گونه خودنمايی می کند:

وجود ما معمايی ست حافظ
که تحقيق اش فسون است و فسانه


و پس:

از چارچيز مگذر گر عاقلی و زيرک
امن و شراب بی عش معشوق و جای خالی

پس اگر چنين است و هر خار و خاشاکی، روزگاری سر و دست نگاری بوده ست، پس جدی گرفتن اين جهان و کار و کوشش، بسی بيهوده و پوچ است. اين انديشه کم کم به گفتمانی بسيار بزرگ در ادبيات فارسی بدل شده است و شايد زمينه سازبرخی از رفتارها و کردارهای کنونی ما نيز شده باشد. در آينده بيشتر به اين زمينه خواهم پرداخت. ببينيد که صادق هدايت اين گفتمان را چگونه پرورده است.

"....کار و کوشش مال مردم توخاليس، به اين وسيله می خوان چاله ای که توخودشونه پربکنن. مال اشخاص گدا گشنس که از زيز بته بيرون آمدن. اما پدران من که توخالی بودن، زياد کار کردن و زياد زحمت کشيدن....." *

.................................
* از داستان "تاريک خانه" در گزيده داستان های کوتاه صادق هدايت. جلد دوم. انتشارات کاروان، تهران 1381
.


Post a Comment
Comments:
با سلام
جالب بود. اما معنی بیتی که از مولوی در بالا آورده اید گویا عمیق تر از این تفسیر باشد. مفهوم عقل در عرفان، با برداشتی ایده آلیستی توأم است که می گوید عقل ما قادر به درک درست این جهان نیست بنابراین نباید کوشید پدیده ها را با تبیین عقلی فهمید.
این برداشت سطحی ای از مسئله است که فلسفه ی عرفانی را به عملکرد روزمره ربط می دهد و از آن، چنین نتیجه می گیرد که درک ایده آلیستی از جهان منتج به کار نکردن و "خوش باش" گوئی میشود.
اگر منظورتان این است که روحیه ی مردم ایران که کار کردن را بیهوده می دانند از آن فلسفه ی عرفانی ناشی شده، این را باید با بحث بیشتری ثابت کرد. .
 
بله، مولوی هم وقتی ديده که هيچ کار روزگار با عقل جور در نمی آيد، ناچار توصيه به عقل گريزی را در قالب انديشه عرفانی بيان کرده است. چه فرقی می کند که دليلش چه بوده است، حرف هرندی اين است که بهرحال عقل در آن مملکت خوار پنداشته می شده است، حالا خواه بخاطر عرفان باشد و خواه بخاطر دين و يا هرچيز ديگر.

اگر بگوييم که عرفا بخاطر مسائل عرفانی عقل را بی قدر می دانسته اند، باز هم بايد به اين سئوال جواب بدهيم که چرا؟ چون انديشه عقلانی ضد دينی بوده خانمان برانداز بوده است. محملش زياد مهم نيست، مهم اين است که چرا عقل خوار بوده است، اين که بگوييم انديشه عرفانی و اين ها فقط توجيه قضيه است. سئوال اين است که چرا اين عقلی که تنها جهت نمای رستگاری بشراست، اينطوری خوار و زبون پنداشته می شده است. همه پز مدرنيسم در اين است که عقل مدار است، حالا ما بايد از خودمان بپرسيم که چرا در طول تاريخ فرهنگ ما اين قدر عقل ستيز بوده است و هنوز هم هست.

مويد باشی

امير
 
گذشته از تمام این بحث ها، بنویسید باز هم.
خوندنش لذت داره.
 
Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway