يک پنجره آسمان ِ آبی
ويندوز* گشوده پيش رويم
يک پنجره، يک جهان خيالات
از دره و دشت و شهر و کويم
در من سر می کشد به ناگاه
می آيـد از کــــجا؟ بسـويـم!!
در دفتر خاطرات خاکی
می اندازد به جستجويم
بی پرده درون خويش با خويش
وا می دارد به گـفتـگويـم
پر می کشم از ورای اين شهر
با بال بلند آرزويم
اکنون با دست و ديده و دل
در تحقيقات مو بمويم
می پرسم و می دهم جوابم
هم مجرم و هم که بازجويم
در آنسوی وادی صرافت
سرگرم بسی بگو مگويم
اينک ديگر منم، نه!،... يا اوست
او يامن؟، هم منم هم اويم
يک پنجره آسمان ِ آبی
در پرده اشک پيش رويم
----------------
Windows XP