گـُوبـــاره
 

Monday, September 24, 2007


کبـــوتر ِ بندی 


دلش‌ را در آن‌ سوي‌ پنجره‌
به‌ نهرِ نسيم‌ مي‌ سپارد
و در شوراب‌ِ اشك‌ِ خويش‌
رها مي‌ شود
برده‌ ناموس‌ِ تاريخ‌ِ خويش‌ است‌
در پرده‌ ناباوري‌

تنها كبوتران‌ِ بندي‌
به‌ پرواز مي‌ انديشند

شب‌
از روياي‌ كركس‌ مي‌ گذرد
از دهان‌ِ دريده‌ِ دهشت‌
از تنگناي‌ نكبت‌ و ننگي‌
كه‌ مرگ‌ را شيرين‌ مي‌ كند

جواني‌ او را به‌ كجا مي‌ برند
جمجمه‌ هاي‌ برهنه‌ِ جنباني‌
كه‌ از گورگريخته‌اند ؟

دستي‌ گلي‌ را پايمال‌ مي‌ كند
سايه‌اي‌ به‌ روي‌ خورشيد تُف‌ مي‌ اندازد
و جان‌ِ كبوتري‌ در آتش‌
آب‌ مي‌ شود

- کجايي‌ ؟
هـــان‌ ؟
با پوزخند خدا را مي‌ خواند
كبوترِ بندي‌

كابوس‌ِ خواب‌ِ ماست‌،
بيداري‌اش‌.

در انتظارِ كدام‌ سپيده‌اي؟


Post a Comment
Comments:
You see, you should say "Man Hastam" more often! It is the gift of life we all should take advantage of responsibly.

Hamisheh Bashi.

Merci/Helia
 
هليا جان،

I will try from now on.

Thanks
 
I agree with Helia, Ebrahim but add,that you should stop being as lazy as you have been in the past several months.
Merci for writing these beautiful pieces.
Iraj
 
Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway