گـُوبـــاره | |||
Sunday, September 30, 2007
پيش تر گفتيم که کاربرد زبان در گره گشايی فرهنگی و سياسی، برآيندی از دروان روشنگری ست که چون هنوز در فرهنگ ما شکل نگرفته است، نمی توان آرزو داشت که ما نيز بتوانيم از راه گفتگو کشمکشهای سياسی و فرهنگی خود را حل کنيم. چنين است که ما هزگزنتوانسته ايم که با گفتگو و گرفت و دادهای زبانی، گره ای از کلاف درهم گرفتاريهای تاريخی و اجتماعی خود بگشاييم. هرگاه و هرجا نيز که سخن از نشست و گردهمايی و گفتگو بوده است، همدلی و همزبانی بسيار زود به چند دلی و چند زبانی و پرخاش و ستيز و گريز و انشعاب راه برده است. اين همه از آنروست که فرهنگ گفتگو به معنای مدرن آن در فرهنگ ما جا نيافتاده است. فرهنگ گفتگو، زبان را در فرهنگ های مدرن به ابزاری بسيار دقيق و خوش پرداخت برای ترابری مفاهيم بدل کرده است، آنسان که بتوان با کاربرد کمترين واژه، بيشترين معنا را به شنوده و يا خواننده رساند. زبان فارسی توانايی چنين کاربری را داراست، اما چون اقتصاد واژگانی تاکنون برای کاربران اين زبان هرگز اهميت نداشته است، فارسی زبانان ميدان فراخ و پردامنه ای برای کاربرد واژگان اين زبان دارند . از اينرو، بيشتر نوشته های فارسی جا برای کوتاه کردن دارد و گاه بار معنايی کتابی را می توان در برگی از همان کتاب گنجاند. زبان در فرهنگ هايی که با بحران تعريف روبروست، کارايی خود را از دست می دهد و رسانه معنا رسان نيست. از اينرو، بخش بزرگی از گفته ها و نوشته های روزمره در اين فرهنگ ها، واژيدن های بيهوده ای ست که گوينده و شنونده، نويسنده و خواننده، از کوچک و بزرگ از پوچی و بی ارزش بودن آن با خبرند. سخنان و سخنرانی های رئيس جمهور کشورمان نمونه ای از اين وراجی های بی بار و بر است که نه پيوندی با حقيقت دارد و نه معنايی را که می خواهد، می رساند. اين چگونگی در فرهنگ ايرانی ريشه ای ديرين دارد و " زبان بازی" خوانده می شود. زبان بازی، کاربرد نيرنگين زبان برای فريب ديگران است. چون اين بازی برپايه دروغ و ناراستی استوار است، برای تاثير آنی بکار گرفته می شود. زبان باز، با دروغ و دغل می کوشد که با خوشنود ساختن شنونده، به روان گردانی آنی وی بپردازد و او را بکاری که می خواهد، وادارد. در اين بازی اگر شنونده خوش باور باشد، به پيشنهادهای گوينده دل می بندد و هرآنچه را که از او خواسته می شود، می کند. اما پس از چندی درمی يابد که بازيچه دست زبان باز بوده است و اگر تخم کينه زبان باز را در دل نکارد، دست کم از او روی برمی گرداند. احمدی نژاد هم گويا سرنوشتی از اين دست داشته است. وی که تاکنون به هرکجا رفته است، قول هرآنچه را که مردم از او خواسته اند، داده است، اکنون درکلاف دست و پاگير خالی بندی های خود گرفتار شده است و مردم اندک اندک دريافته اند که زبان برای وی ابزاری برای هيجان آفرينی آنی ست. باور همگانی براين است که زبان را شاعران و نويسندگان هرسرزمين بارور می کنند. من با اين باور سر ستيز ندارم، اما درست تر آن می دانم که بگويم که زبان را آزادی بارور می کند. چنين است که ستمکاران در سراسر تاريخ با زبان های باز، گرفتاری داشته اند و آن ها از حلقوم دارندگانشان بيرون می کشيده اند. هم امروز نيز ديکتاتورها از زبان و قلم بيش و پيش از هر چيز ديگری وحشت دارند و به شکستن قلم ها و بريدن زبان ها و بستن روزنامه ها می پردازند. هم نیز چنين است که بيشتر خوابهای وحشتناک برای اهل زبان و قلم ديده می شود؛ از خفه کردن مخفيانه و زنجيره ای آنان گرفته تا پرتاب گروهی آنان به ژرفای دره. بيهوده دل خوش نبايد کرد که زبان فارسی چنين و چنان است. اين زبان داغ ها و نشان ها از همه ترس ها لرزها و شکستن ها و بستن ها و کشتن ها در خود و با خود دارد و آينه تما م نمايی از فرهنگی بحران زده و خفقانی ست. دنبـــاله دارد...... Post a Comment Friday, September 28, 2007
سخنان رئيس دانشگاه کلمبيا پيش از سخنرانی احمدی نژاد را بايد در چارچوب جنگ سرد ميان ايران و آمريکا بررسيد. اين سخنان بخشی از پذيرايی رسانه ای امريکايی ها از احمدی نژاد بود که هدف آن معرفی ديوی در لباس انسان بنام احمدی نژاد بود. ديوسازی از احمدی نژاد و ديوانه نشان دادن او راه را برای برنامه های آينده دولت امريکا که در برگيرنده بمباران احتمالی هدف هايی چند در ايران است بازتر می کند. از آغاز دوران روشنگری تا کنون، يعنی از زمانی که جان آدمی – فارغ از سن و جنس و رنگ و نژاد و باور- از چشم انداز اخلاق اجتماعی پربهاتر از پيش شده است و ارج گذاری و گرامی داشت آن رفتاری پسنديده پنداشته می شود، حکومت های غربی برای يورش به کشورهايی که در سر راه سود و سرمايه آنها می ايستند، ناگزير از بازپردازی افکار همگانی مردم خود و جهان هستند. يکی از راه های اين دشمن پنداری آن مردم و سپس انکارِ انسانيت آن هاست. در همه جنگ های ضد استعماری، حکومت های جهانخواری مانند انگليس و فرانسه و هلند و پرتغال، نخست آزاديخواهان بپا خواسته را برنامی جانوری می دادند و آنان را در چشم سربازان خود، دشمنان آزادی می خواندند تا سربازان دستی بازتر در کشتار آنان داشته باشند و هرگز نپندارند که با انسان روبرويند. اين شيوه را هيتلر نيز در برابر يهوديان بکار بست و آنان را " موش های کثيف" می خواند و از اين راه اين پنداره را در ذهن سربازان خود پی می ريخت که چون اين موش ها هماره در حال جويدن تاروپود اقتصاد آلمان هستند، کشتار آن وظيفه ای ملی و ميهنی ست، زيرا که کشور از وجود جانوری موذی پاکسازی می کند. به سربازان امريکايی نيز از پيش از آمدن به عراق، تا پايان دوره ماموريت آنان هماره يادآور می شوند که تارومار کردن و کشتن تروريست ها، کاری کارستان در خدمت به دموکراسی و آزادی انسان است. شيوه برخورد رسانه های امريکايی احمدی نژاد درسفر اخير وی نشان می دهد که دولت امريکا پروژه دشمن تراشی و ديوسازی را در باره سردمداران رژيم کنونی ايران نيز آغاز کرده است. پروژه ای که اگر کارا شود، تاوانش را مردم ايران خواهند پرداخت. برچسب هايی مانند؛ "شيطان"، ديکتاتو و هيولا که در چند روز گذشته در رسانه های امريکايی در زير عکس احمدی نژداد می آمد، گويای آن است که حکومت امريکا در پی آماده کردن اذهان مردم امريکا برای پذيرش حمله به ايران است. چنين مباد. Post a Comment Monday, September 24, 2007
دلش را در آن سوي پنجره به نهرِ نسيم مي سپارد و در شورابِ اشكِ خويش رها مي شود برده ناموسِ تاريخِ خويش است در پرده ناباوري تنها كبوترانِ بندي به پرواز مي انديشند شب از روياي كركس مي گذرد از دهانِ دريدهِ دهشت از تنگناي نكبت و ننگي كه مرگ را شيرين مي كند جواني او را به كجا مي برند جمجمه هاي برهنهِ جنباني كه از گورگريختهاند ؟ دستي گلي را پايمال مي كند سايهاي به روي خورشيد تُف مي اندازد و جانِ كبوتري در آتش آب مي شود - کجايي ؟ هـــان ؟ با پوزخند خدا را مي خواند كبوترِ بندي كابوسِ خوابِ ماست، بيدارياش. در انتظارِ كدام سپيدهاي؟ Post a Comment Saturday, September 22, 2007
نوشته است؛ " مرده ای؟ ....... اگر نه، پس جون بکن و چند خطی بنويس." سپس به سبک و سياق خودش، " چند تا کُلفت" هم بارم کرده است و سپس تر مرا ترسانده است که.... نه، بگذريم. حق دارد. گفته اند که هرچه از دوست می رسد نيکوست. خاصه دوستی ديرين و شيرين که هماره با پيام های آفتابی اش، هوای ابری حوصله را روشن می کند. به به از آفتاب عالمتاب. پس حق دارد. البته من هم حق دارم که چيزی ننويسم. چی بنويسم؟ برای کی؟ برای چی؟ نوشتن برای من از هرکار ديگری دشوارتر است. من با فلسفه ی نوشتن برای نوشتن سرسازگاری ندارم. نوشتن برای من ابزاری برای ترابری انديشه و خيال است . پس اگر چيزی برای گفتن نباشد، چگونه می توان نوشت. البته می شود و بسيارانی شب و روز کارشان همين است. در بسياری از اين گونه نوشته ها، نکته اساسی همان نام نويسنده است. يعنی خوب که ريزبين می شوی، درمی يابی که هيچ سخن، نکنه، و يا انديشه تازه ای در ميان نيست و نويسنده خواسته است با شيره مالی برسر خواننده، خودی بنمايد که؛ " ما هم هستيم". حالا که درباره "نوشتن" می نويسم، بد نيست اين نکته را نيز با شما در ميان بگذارم که به گمان من ما زبانی که با آن بتوان گيرها و گرفتاری های فرهنگی را بررسی و پژوهش و پالايش و رتق و فتق کرد، نداريم. از اينرو اين گيرها و گرفتاری ها، به زبان فارسی که نيرومندترين زبان کنونی ايرانيان است، تن در نمی دهد و در قاب ها و قالب های زبانی ما نمی گنجد. نه از آنرو که زبان ما ناتوان و الکن است، بلکه چون زبان کشمکش زدايی و گره گشايی، زبانی فلسفی - سياسی ست که تا پيش از دوران روشنگری در جهان وجود نداشته است.1 اين زبان ابزار ترجمه ستيزها و دشمنی های فردی و قومی به کردارهای گفتاری و نوشتاری ست که چون خيابان های مدرن، دو طرفه هم جا برای "گفتن" در آن است و هم اجازه " شنيدن". زبان های پيش مدرن، همگی راهروهای يک طرفه است که هر گفت و شنودی در آن پيش درآمد جدل و جنگ می شود. در آينده بيشتر در اين باره خواهم نوشت. اين چند خط در اينجا و اکنون برای آن است که به دوستان مهربانم خسرو و هليا و... هرکه باشد ز حال ما پرسان، بگويم که در خبر مرگ من غلو شده است و آن جورها هم که برخی از دوستان پنداشته اند، نمرده ام . انشا الله که چنين باشد. Post a Comment |
يادداشت های ابراهيم هرندی eh118@yahoo.com نوشته های ديگر:مقاله ها و يادداشت ها برآيش هسـتی شعـــر طنـــــز پيوندها:کتاب های من بايگــانی:
August 2004
January 2005 May 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 April 2010 May 2010 August 2010 November 2010 December 2010 January 2011 February 2011 July 2011 October 2011 November 2011 December 2011 September 2012 October 2012 December 2012 January 2013 February 2013 March 2013 April 2013 July 2013 August 2013 September 2013 October 2013 January 2014 February 2014 April 2014 May 2014 June 2014 July 2014 August 2014 September 2014 October 2014 November 2014 December 2014 January 2015 February 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 July 2015 August 2015 September 2015 November 2015 December 2015 January 2016 March 2016 April 2016 May 2016 July 2016 August 2016 September 2016 October 2016 November 2016 December 2016 January 2017 February 2017 March 2017 April 2017 May 2017 June 2017 September 2017 October 2017 December 2017 April 2018 May 2018 June 2018 July 2018 August 2018 September 2018 October 2018 November 2018 December 2018 January 2019 February 2019 June 2019 September 2019 October 2019 November 2019 February 2020 March 2020 April 2020 May 2020 June 2020 July 2020 August 2020 January 2021 February 2021 March 2021 April 2021 August 2021 September 2021 October 2021 June 2022 July 2022 September 2022 October 2022 November 2022 December 2022 February 2023 March 2023 April 2023 May 2023 June 2023 July 2023 August 2023 September 2023 October 2023 November 2023 December 2023 February 2024 March 2024 April 2024 May 2024 June 2024 July 2024 August 2024 September 2024 October 2024 November 2024 |