گـُوبـــاره
 

Wednesday, May 03, 2006



نبض‌ِ طبيعت‌ با پرِ پروانه‌ می‌ زد
آسمان‌ آسوده‌ و آبی‌
هوا خوش‌
آفتاب‌ و آب‌
در هم‌ بر هم‌ و روشن‌
چراغ‌ِ زندگی‌ می‌ سوخت‌

ـ "بايد لحظه‌هايی‌ را
برای‌ روزهای‌ ابری‌ِ نمناك‌
بردارم‌
برای‌ خواب‌ های‌ سردِ بی‌ رويا"

صدا می‌ گفت‌.

- "بايد خوشه‌ای‌ ارديبهشت‌
از خاك‌ بردارم‌."

حباب‌ِ نازك‌ِ شادی‌
كدر می‌ شد

صدای‌ يادِ فردا بود

- تُف‌ بر تو
گرازِ آز و انبازی‌
و در من‌ چيزی‌ از خواب‌ِ لجن‌
از طرح‌ِ روياهای‌ شيرين‌ِ تو می‌ گويد

- ببين‌!
روزی‌ چنين‌ شيرين‌
چگونه‌ پيش‌ِ تو از سكه‌ می‌ افتد!!


سكوت‌ِ سبزِ بی‌ پيرايه‌
می‌ پژمرد
تكان‌ می‌ خورد
آب‌
از
آب‌
شورِ شعر می‌ افسرد
و خشمی‌ خشك‌
در من‌ شعله‌ می‌ افروخت‌
چراغ‌ِ زندگي‌ می‌ سوخت‌


Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway