گـُوبـــاره | |||
Wednesday, May 16, 2018
روزگاری اهلِ قلم در ایران از لاکتابیِ فرهنگی و بی حساب و کتابیِ سانسور و چاپخش و بسیاری از چیزهای دیگر رنج می برد. اکنون افزون بر آنهمه، آزردگی از دستِ اهل کیبورد هم به فهرست نگرانی های او افزوده شده است. این اهل کیبورد که می گویم، لشکر میلیونیِ گوشی و کیبورد بدستانی ست که دستِ روزگار، بسیاری از آن ها را ناخواسته به ورطه ی مجازی پرتاب کرده است و از هریک، نویسنده، خبرنگار، منتقد و یا شاعری خودانگیخته ساخته است. اهلِ کیبورد، خود را از "اهالی"ِ قلم می داند و "راجه" به آن "فِک" می کند. آخه نوشتن که "فقت" به "سوات" نیست، بلکه نویسنده، "باس"، "اینستا" و تلگرام و ایمو و این چیزا را خوب بشناسه و بتونه – قشنگ ریلکس - "احساسشو" با کاربرهای جورواجور، "شِیر" کنه. واللا مثِ قدیمیا، یهو دیدی بفکر انقلاب کردن می افته و همه چی سه می شه. دنبــــاله Post a Comment Monday, May 14, 2018
برای من، خیال انگیزی بنیادی ترین ویژگی شعر است. شعری که پیوندِ تازه ای میان دو یا چند پدیده نیافریند و نگاهی نو در ذهن شنونده و یا خواننده ی آن شعر پدید نیاورد، شعر نیست. خیال انگیزی از راه تصویرسازیِ شاعرانه، تنها ویژگی شعر است که آموختنی نیست. ویژگی های دیگر مانند، زبان، اندیشه و آرایه هایی مانند؛ فُرم، وزن و آهنگ را می توان با آموزش فراگرفت و استاد هریک از آن ها شد، اما تصویرسازی شاعرانه، یا به گفته ی خواجه نصیرالدین طوسی، "آوردنِ کلامی مخیّل"، نه آموختنی ست و نه پیش بینی پذیر. هیچ شاعری با تصویرسازی بیشتر، تصویرسازِ بهتری نمی شود. هیچ شاعرِ تصویرپردازی نیز، نمی تواند با اطمینان بگوید که در آینده شعری خواهد سرود. تصویر سازی، برآیندی از ذهنیتِ پیوند آفرین است و پیوند آفرینی نیز، بنیادِ نوآوری. از چشم انداز روانشناسیک، ذهنیتِ پیوندساز، ذهنیت سالمی نیست، زیرا که زندگی روزمره، نیاز به ذهنی تونلی و تمرکز گرا دارد. اما نوآوران، ذهنیتی واگرا و مرکز گریز دارند که برآیندی از پریش - ذهنی و گوریدگی اندیشه آنان است.
انسان از هنگام زاده شدن تا واپسین نفس، با "بکن"، "نکن" های فرهنگی روبروست. پدر و مادر نخستین آموزگاران این رشته اند و دبستان و دبیرستان و دانشگاه و کار و اخلاق و دین و حکومت و رسانه های همگانی، همه می کوشند تا شیوه نگرشی را که با زمان انسان سازگار است، بدو بیاموزند. این چگونگی، "جورِ دیگر بینی" را برنمی تابد و گاه کسی را که چنان کند، گوشمالی می دهد. این چنین است که کارگاه خیال ما از کودکی ناکاره می شود و توانِ آفرینش پیوندهای تازه در میان پدیده های جهان را از دست می دهد. هم از اینروست که خیال انگیزی برای بسی بیش از بسیاری از مردم، ناشدنی می شود. این کار، نه با دانش انسان پیوندی دارد و نه با اندازه کارورزی و اندیشه ورزی او. گستره ی هنر، گستره ی بینش است و نه دانش. ترانه خان جان، نمونه زیبایی از شعر خیال انگیز و پرُتصویرِ شفاهی در زبان فارسی ست: همه ببرای سیا، صیدِ کمندت پناه آهـــوا، سایه ی بلندت شب و ابرسیا، کوهای سنگی ستاره بارد از سُّمِ سمندت در نخستین پاره ای این دوبیتی، شاعر، برای نشان دادن دلیری و پهلوانیِ خان جان، همه ی ببرهای سیاه را در کمند او گرفتار می داند تا زورمندی و توان نخجیرگری او را به خواننده گوشزد کند. این تصویر در پاره ی دوم کامل می شود. سایه ی بلندِ پهلوانی که همه ببرهای سیاه را به کمند خود گرفتار می کند، پناهگاه آهوان بی گناه و رمنده می شود. این بیت، از خان جان، شخصیتی افسانه ای می سازد. افسانه ای آشنا از آزادگان و رادمردانی که در گذارِ تاریخ، بر سرِ تبهکاران چون کوه فرود می آمدند، اما در برابر نیازمندان فروتن و نرمرفتار و دهشمند بودند. پاره پایانی این دوبیتی، با باراندنِ ستاره از سُّمِ سمند خان جان، از این چهارپاره، شعری خیال انگیز و ماندنی ساخته است. نمونه های دیگری از این دست تصویر پردازی که بیادِ من مانده است این هاست: در و دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند (نیما) غریقِ زلالیِ همه آبهای جهان ، * ستاره بارانِ جوابِ کدام سلامی به آفتاب از دریچهی تاریک؟ * لرزید بر لبانش لبخندی چون رقص آب بر سقف از انعکاس تابش خورشید... (شاملو) * سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی (فروغ فرخ زاد) ............ www.youtube.com Post a Comment Thursday, May 10, 2018
وطن ای خاطراتِ زنگاری
وطن ای خواب های تکراری
وطن ای با من و جدا از من
در پگاهانِ خواب و بيداری
ای شرار نگاه های خموش
در دلِ قاب های ديواری
يادِ گوش و کنارِ تو در من
همه پرهيبی از پری واری
جامِ لبريزِ آسمان کوير
بوی شالیِ شاهی و ساری
نفس سبزِ دامن البرز
نازکای نسيم کهساری
لبِ کارون، شکوه فروردين
اوج فواره و نگونساری
بام و شام بهار اصفاهان،
شبِ زاينده رود و بيداری
حجره حاجيِ عقيق فروش
بوی خوش، دکه های عطاری
...
نه.......، کجايم من و چه می گويم
وطن ای مايه دل آزاری
سرزمين شکست و نوميدی
مرزِ بيگانه پروری، خواری
تو و فواره های درهمِ خون
تو و آلودگی، تبهکاری
لشگر کودکان بی کس و کار
تن فروشان کوی و بازاری
پسران فقير کليه فروش
دختران گريز و ناچاری
ای همه راه های رفته تو
همه تعبير بی بر و باری
تا به کی، تا کجا چنين تا چند
وطن ای خاطرات تکراری؟ نوشته های دیگر Post a Comment Monday, May 07, 2018
خوشا روزی که
با تو سر نمودم
دمادم یاد
شعر تر نمودم
" تو را من چشم در راهم"، شبانگاه
تو گفتی، من
چرا باور نمودم؟
***
خوشا آنان که
خاصان خواص اند
و با آنانکه
که باید، در تماس اند
گهی با شیخ و
گاهی بامریکا
همی با این و
با آن گرم لاس اند
***
خوشا آنان که
تیزه شامه هاشون
تمیزه، عشوه
ریزه خامه هاشون
خوشا آنان که
خواند گاهگاهی
"صدای آمریکا" نامه هاشون
***
خوشا آنان که
اهل گیرو دادند
گهی هوشنگ و
گاهی هم جوادند
درون کعبه و
بتخانه و دیر
همی دادند و
هرگز واندادند
******
خوشا آنان که
دل دربند یارند
جهات اربعه
را دوست دارند
بروی صحنه در
خطه پیاده
سوارند و
سوارند و سوارند
Post a Comment Thursday, May 03, 2018
آگاهی از بودن در جهان، پیش نیازِ هوش اجتماعی ست. هوشی که برای داد و ستد و مراوده و زندگی با دیگران بکار می رود. این هوشِ حسابگر و دیگرشناس، انسان را در شناسایی اندیشه های دیگران و رفتارها و کردارهای آنان توانمند می کند. هنگامی که سازگاری با زیستبوم و ماندگاری در جهان، نیازمند به زیستن با دیگران و همکاری اجتماعی گردید، نیاز به تواناییِ شناخت دیگران، ابزاری زیستیارانه برای انسان شد. از آن پس تک زیستی ناممکن شد و اکنون دیگر هیچ کس نمی تواند در بیرون از گستره اجتماعی، زندگی فردی داشته باشد. واروی این چگونگی نیز این است که هیچ جانوری نمی تواند هیچ یک از رفتارها و کردارهای فرهنگی و اجتماعی انسان را از خود نشان دهد. جانوران نه اهل دوستی هستند، نه قرارداد می شناسند، نه مهربانی می دانند، نه رفتارهای سمبلیک از خود نشان می دهند، نه انقلاب می کنند، نه از آتش دوزخ می هراسند و نه در آرزوی رفتن به بهشت، شهید و یا شهید پرور می شوند. هیچ جانوری نه می تواند ازدواج کند و نه دوستی و نه شراکت با کسی. پذیرش این نهادها و هنجارهایشان، نیاز به دانش و بینش و توان و آموزش و پرورشی دارد که بدون داشتن حافظه و آگاهی و ذهن و زبان ممکن نمی شوند. وانگهی، سرسپاری به هنجارهای نهادینه ی قراردادی نیز در جاهایی که آن هنجارها با طبیعت سرِ سازگاری ندارند، بسیار تنش زا و دشوار است. این چگونگی را ستیز عقل و دل می خوانند و دل را نماینده طبیعت سرکش انسان و عقل را نماینده آگاهی حسابگر اجتماعی می پندارند. میلان کوندرا، در رمان جاودانه خود، سبکی تاب رُبای هستی، این چگونگی را درباره ازدواج کاویده و واگشوده است؛ ” ....عشق تریزا برایش هم دلنشین بود و هم خسته کننده. هماره ناگزیر از پنهانکاری، نیرنگ، گذشت، قهر و آشتی، دلداری دادن، نمایش عشق خود به او، دفاع از خود در برابر آزارها و بهانه جویی های او بود… زیستن با همسر، بندبازی شگفتی ست؛ آمیزه ای از نیش و نوش، زشت و زیبا، راهی پُردست انداز و همنشینی گهگاه با مرگ و زندگی.” ۶ توانایی تاب آوردن زندگی با دیگری در زیر یک سقف، نیاز به بُردباری و شکیبایی و نازک کاری های ژرف اندیشانه ای دارد که تنها از دست انسان بزرگسالِ اجتماعی که همه فوت و فن ها و زمینه های زیستی این تردستی را می داند، برمی آید. این جانور اجتماعی نه تنها با همه تندی ها و تنش ها و دشواری های زیستی خود کنار می آید، بلکه گاه از دل آن ها شادی و شنگی و شوخی و خنده و دلگرمی دلمشغولی نیز برمی آورد. این همه برای آن است که خود – آگاهی، این بزرگترین برآیه ی زیستی، او را از بودنش در جهان آگاه کرده است و فراتر از آن، در بررسی و خواندن ذهنیت دیگران نیز توانمند نموده است. چنین است که هر انسان را به گوهر، روانشناس می توان انگاشت زیرا که می تواند آنچه در ذهن دیگران می گذرد را با گمانه زنی بخواند و رفتارها و کردارهای خود را در برابر او براساس آن ها بنا نهد. هنگامی که کسی می گوید؛ می دانم که در ذهن او چه می گذرد، ادعای چنان بزرگی می کند که دانش های روانشناسی و اعصاب شناسی (نورولوژی) تاکنون از آن ناتوان اند. دنبــــاله Post a Comment Tuesday, May 01, 2018
سبز را از سبزه گرفته اند
شور را از شعر شعر را از شراب و شيدايی.
چيزی برای ماندن اگر هست
وسوسه ی گيسوان شماست بگاه که در خيابان های شهر شوخناک و رمان بدست نسيم رها شود تا دوزخی از شعر و شور و شيدايی بپا کند.
........
Post a Comment |
يادداشت های ابراهيم هرندی eh118@yahoo.com نوشته های ديگر:مقاله ها و يادداشت ها برآيش هسـتی شعـــر طنـــــز پيوندها:کتاب های من بايگــانی:
August 2004
January 2005 May 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 April 2010 May 2010 August 2010 November 2010 December 2010 January 2011 February 2011 July 2011 October 2011 November 2011 December 2011 September 2012 October 2012 December 2012 January 2013 February 2013 March 2013 April 2013 July 2013 August 2013 September 2013 October 2013 January 2014 February 2014 April 2014 May 2014 June 2014 July 2014 August 2014 September 2014 October 2014 November 2014 December 2014 January 2015 February 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 July 2015 August 2015 September 2015 November 2015 December 2015 January 2016 March 2016 April 2016 May 2016 July 2016 August 2016 September 2016 October 2016 November 2016 December 2016 January 2017 February 2017 March 2017 April 2017 May 2017 June 2017 September 2017 October 2017 December 2017 April 2018 May 2018 June 2018 July 2018 August 2018 September 2018 October 2018 November 2018 December 2018 January 2019 February 2019 June 2019 September 2019 October 2019 November 2019 February 2020 March 2020 April 2020 May 2020 June 2020 July 2020 August 2020 January 2021 February 2021 March 2021 April 2021 August 2021 September 2021 October 2021 June 2022 July 2022 September 2022 October 2022 November 2022 December 2022 February 2023 March 2023 April 2023 May 2023 June 2023 July 2023 August 2023 September 2023 October 2023 November 2023 December 2023 February 2024 March 2024 April 2024 May 2024 June 2024 July 2024 August 2024 September 2024 October 2024 November 2024 |