جنگل مولای علوم مقدس اجتماعی اسلامی، کم کم دارد ببار می نشيند و ميوهای نوبرانه می دهد. چندی پيش در وبگردی های شبانه ام، رسيدم به مقاله ای درباره عشق در جهانِ مدرن، در "سايت علمی دانشجويان ايران1." در آن مقاله که نويسنده از چشم اندازِ حکمت ولايی به بحث شيرينِ ساکس و مسکوس پرداخته است و مقاله را به فاتحه ای برای گفتمان عشق در جهان مدرن، به پايان برده است. اگرچه آن نوشته، ارزش خواندن ندارد، اما آنچه در آن ذهن انگيز است، برابرنهادهای زبانی او در برابر عشق و عاشق و معشوق است. نوشته است که؛ "امروزه دیگر عشق و عاشق و معشوق وجود ندارد بلکه آنچه وجود دارد سکس و ساکس و مسکوس است."
نويسنده سپس آورده است که؛
"البته در فروکاهش عشق به صرف سکس و از میان رفتن عشق های شورانگیز تنها نظام سرمایه داری مقصر نیست بلکه از میان رفتن تقیدات اخلاقی و دینی که ناشی از حذف دین و اخلاق و معنویت از صحنه رسمی جامعه است. در واقع حذف اخلاق و دین موجب شده در محیط های مختلف ، اعم از محیط کار و یا محیط درس و یا هر محیط دیگر ، زن و مرد و دختر و پسر بی هیچ مانع و مانعی در بین هم بلولند و در نتیجه دیگر هیچکدام از این دو جنس آن شکوه و فره ای که قبلا برای هم داشتند را نداشته باشند . به عبارت دیگر در دوران سنت چون میان دختر و پسر هزار حصر و حجاب وجود داشت این حجاب ها به عطش آتشین افراد به یکدیگر می افزود و آنها را شیفته تر و شوریده سرتر و در عین حال وفادارتر و ایثارگرتر می کرد."
نوشتارهايی از اين دست نشان می دهند که مراد از گفتمانِ بازگشت به علوم اسلامی، بازگشت به چشم انداز خرافی و آخوندیِ دورن صفوی ست و نه نگرش و انديشه های کسانی چون پورِ سينا و فارابی که آنچه را درباره شهوت و هوس و عشق گفته اند، هم امروز می تواند دانشجويان و دانشمندان گستره انسان شناسی را به درنگ وادارد.
................
کانال تلگرامِ من:
وجود و حضور کسانی چون آقایان عباس امیرانتظام، دکتر محمد ملکی، جعفر پناهی، خانم نسرین ستوده و بسیاری از مبارزان دیگری که درون ایران و بیرون از آن، سهی وار و سرفراز در برابر حکومت دیوگون و ددمنشِ کنونی اسلامی ایستاده اند، نشان از آن دارد که اپوزیسیون راستینی نیز هست که هرگز انسانیت و اخلاق و ارزش های ارجمند انسانی را با مزدوری و دریوزگی تاخت نمی زند. این کسان آبروی ایران هستند. گواهی بر این آرمان که درخت راستی همچنان در سرزمین ما بارور است و رشته تابناک عشقی انسانی، میوه های این درخت را به آرمان های مردمی که خواهانِ آزادی و آبادی و سربلندی و شادی ایران اند، پیوند داده است.
دنباله اين نوشته را در لينک زير بخوانيد:
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/10/218748.php
دوستی از من پرسيده است که؛ آيا به گمان شما، علوم اجتماعی اسلامی می توان داشت يانه؟
پاسخ من به اين پرسش بسيار ساده و کوتاه است. نه، نمیتوان. مگر ما فيزيک و شيمی و بيولوژی و رياضيات اسلامی داريم؟ اگر نداريم، پس چرا بايد جامعه شناسی اسلامی داشته باشيم. وانگهی، از چشم اندازی که همه پديدارهای جهان آفرينه های آفريدگار است، شناختن چه معنايی دارد؟ مگر او شيوه کارکردن اين پديدارها را در کتاب راهنمايی که فرستاده است، نياورده است؟ پيش پندارِ کسی که دست بکار شناسايی انسان می زند، اين است که آنچه درباره انسان در کتاب های دينی آمده است، پذيرفتنی نيست.
"شناختن"، به گونه ای که در دانش های مدرن پی گيری می شود، گفتمانی تازه است که پس از رنسانس پديد آمده است. اين گفتمان برپايه اين پذيره استوار است که آموزه های دينی درباره ذات پديدارهای هستی، افسانه ایست و شايسته انسان خردمند نمی تواند باشد. هنگامی که پس از رنسانس، خدا از مرکز جهان هستی برداشته شد و انسان بجای او نشست، انديشه ها و آموزه های دينی رنگ باخت و به تاريخ باورهای افسانه ای پيوست. چنين است که شناسايی روشمندی که شيوه پژوهش و پالايش دانش های مدرن است، هيچ پيوندی با شيوه های شناسايی کهن ندارد. اين شناسايی از جنس شناخت های پيش از آن نيست. از اينرو، جامعه شناسی و يا روانشناسی دينی همانگونه نادرست است که جامعه شناسی اصفهانی، نوروزی و يا جنگلی. البته می توان باورهای هردين و قوم و قبيله ای را از ديدگاه جامعه شناسی و يا روانشناسی مدرن بررسيد.
اما آنچه مرا در اين باره شگفتزده می کند، اين است که چگونه سخنانی از اين دست که ريشه در گرفتاری گروهی ويژه دارد، ناگهان درگيری ذهنی برخی از کتابخوانهای ما نيزمی شود و ذهن آنان را درگير می کند. آن که از نقش دانش های اجتماعی گله دارد، بازتاب های اين دانش ها را ويرانگر جهان خود می داند. از چشمانداز او بايد راه را برهرشيوه انديشه ای که مردم را با جايگاه انسان در جهان مدرن آشنا می کند و از خوشباوری و ساده انگاری و پيروی کورکورانه بازمی دارد، بست. پس نيک اگر بنگری، سخن وی درباره جلوگيری از خطری ست که دانش های اجتماعی برای خود ِايشان دارد و نه اهميت آن در گستره آکادميک کشور.
کارِ دانش های اجتماعی شناسايی روشمند گونه های جامعه و شيوه های شکل گيری و آيش و روش آن هاست. اين شناسايی دربرگيرنده همه زيندگان اجتماعی ست؛ از مورچگان و موريانگان و زنبورها گرفته تا ميمون های گروه زی و انسان. از چشمانداز دانش های اجتماعی که در شيوه شناسايی خود تفاوت چندانی با دانش های دقيق مانند، فيزيک و شيمی و ژنتيک ندارد، انسان نيز همانند هر پديده شناسايی پذير ديگری، مورد پژوهش و بررسی قرار میگيرد.
يکی از اساسیترين تفاوت های ديدگاه های دينی و ايدئولوژيک با ديدگاه دانشی اين است که آن ها ذات انسان را آسمانی می دانند، اما دانش مدرن، انسان را برآيندی زمينی و زمانی می داند. از چشمانداز بسياری از اديانی که آسمانی خوانده می شود، انسان چلچراغی است که از آسمان بسوی زمين آويخته شده است. تافته ای جدا بافته که آفريدگار جهان پس از آفرينش او بر خود آفرين گفته است. از ديدگاه زيست شناسی، که شاخه ای از دانش مدرن است که با چگونگی برآيش انسان برروی زمين سروکار دارد، انسان جانوری از دسته ميمون ها که خود از رسته پستاندارانند، می باشد. از اين ديدگاه، انسان ذاتی جانوری دارد که در گذار از هزاره های پر فراز و فرود ِصبر و ستيز و خيزوگريز، اکنون تن افراز و آگاه، سودای سرکشی به کرانه های دوردست کهکشان ها را دارد. پس از اين ديدگاه، انسان افرازه ای است که از زمين بسوی آسمان در بالندگی ست.
:کانال تلگرامِ من
خانواده
انجير، يکی از کهن ترين خانواده های گياهی زمين، از رسته توت هاست که گياه شناسان،
تاريخ کشت آن را تا ده هزارسال پيش از ميلاد مسيح رد يابی کرده اند. اين ميوه،
نخست در سرزمينی که اکنون خاورميانه خوانده می شود، از درون توت سياه برآمده است و
راه خود را از آن رسته گياهی جدا کرده است. برخی از گياه شناسان، برآن اند که
انجير، در زمانی نزديک به دويست ميليون سال پيش، در تالاب های جنگلی جنوب فلات
ايران بجهان آمده است. هم اکنون نيز، آن بخش از خاک ايران که استانِ فارس ناميده
شده است، دارای بهترين انجيرِ ديمیِ جهان است و تا چند دهه پيش، بزرگترين گستره ی
چنين ميوه ای در جهان. انجير، در اديانِ ابراهيمی، ميوه آسمانی و مقدسی پنداشته می
شود و در تورات و قرآن، از آن سخن رفته است. از اينرو، در فرهنگ پيروان ِ اين دين
ها، انجير، جايگاه ويژه ای دارد و در کتاب های کهن آن ها، سودهای شگفتی برای آن
نگاشته اند.
اما از
ديدگاه برآيشی، انجير جايگاه تخم ريزی زنبوران انگلی مانند رنبور مِسی ست. اگر
انجير رسيده ی تازه ای را، بگونه ای که در کليپِ لينک (2) آمده است – از درخت
بچينيد و باز کنيد، آشکارا انبوه زنبورک های نورسته ای را که در آن، در حال لوليدن
خواهند بود، می توانی ببينی.
داستان
اين گونه است که انجير، حلقه ای در چرخه ی زيست ويژه ای ست که نقش آن، بستر سازی
برای زنبوران مِسی می باشد. اين زنبورها در فصل گره افشانی، از سوراخی که در زير هر
دانه ی انجير است، بدرون آن راه می يابند و پس تخم گذاری بر روی تخمک های شکوفه
انگور، برخی از آن ها را گرده افشانی می کنند. چون زنبور مادر، پيش از ورود بدرونِ
انجير، بال های خود را از دست می دهد چون بينايی ندارد و راه بازگشب به بيرون را
نمی يابد، در درون انجير می ماند و می ميرد. از اينرو در درون هر زنبور، شماری تخم
زنبور و کالبد يک زنبور مرده وجود دارد که پس از چندی دگرديسه می شود.
همزيستیِ
انجير و زنبور، ريشه در نياز آنان بيکديگر دارد. انجير، ميوه ای ست که تخمک های آن
در درون پوسته اش می رويند و نمی توانند، گرده گل ها را از راه باد بگيرند. از
اينرو، اين ميوه برای ماندگاری نسل خود در جهان، زنبورهای ريزِ مسی را بدرون خود
برای گرده افشانی، فرا می خواند و در برابر آن کارشان، بستری ايمن برای تخم گذاریِ
آنان فراهم می کند. اين همزيستی سودی بُرد- بُرد برای اين دو جاندار دارد. چنين
است که هر دانه ی زنبور، از چشم اندازِ برآيشی، گورِ يک زنبور و گهواره ی زادگان
اوست.
..............
https://www.youtube.com/watch?v=9DQTjv_u3Vc
https://www.youtube.com/watch?v=IOCpNqB0CWs