گـُوبـــاره | |||
Thursday, February 28, 2013
برادران قاچاقچی خوشا بحال شما
که بيت رهبری و کشور است مال شما
نه دولت از بده بستانتان خبر دارد
نه رهبر است در اين مملکت وبال شما
***
نه رهبری کند از کارهايتان گله ای
نه کس توان که کند با شما مجادله ای
هرآنچه را که بخواهی دهيد و بستانيد
برادران ِ قاچاقچی عجب معامله ای!!
***
برادرانِ قاچاقچی که اهل ايثارند
زچين و ماچين اجناس خوب می آرند
بخواب کورش، آرام ون بی خيال بخواب
برادران ِ قاچاقچی هميشه بيـدارند
Post a Comment Friday, February 22, 2013
سبز را از سبزه گرفته اند
شور را از شعر شعر را از شراب و شيدايی چيزی برای ماندن نمانده است اينک بهار و پوزه دلقکی دريوزه تا از فرودين دوزخی از دين و کين بناکند مـباد مـياد بـهاری که تو زنده می خواهی اش Post a Comment Saturday, February 16, 2013
جايگاه ِ نيک و بد و زشت و زيبا در ذهن انسان، پرتوی نمادين از ساختار تن اوست. چون در بدن انسان، همه ارگان های اساسی او مانند مغز و قلب و چشم و گوش و زبان و دهان در بالا تنه وی جاگرفته اند و گيرنده های چهار حس از حس های پنجگانه، يعنی چشم و گوش و زبان و بينی بر روی سر او جا دارند، انسان ناخود آگاه، بالای تن خود را برتر از پايين آن می پندارد و نيکی را پديداری از عالم بالا می انگارد. چنين است که خدا، که نماد کامل ِ زينده ای آرمانی در ذهن انسان است، در آسمان میزيد و عرش و فرش خود را در آسمان هفتم برپا داشته است. اگر چه پيشينيان مغز را بزرگترين ارگان بدن نمی پنداشتند، اما چون انسان بيشترين عواطف خود را در بخش برين تن خود حس می کند، از دير باز سر را مهم ترين بخش بدن خود می دانسته است و تهی گاه خود را بدترين جای بدن می پنداشته است. اين که هنوز هم در فرهنگ ما با اشاره به اين دو، جای دوست و دشمن را نشان می دهند، نشانه ای از رويارويی سر و ته انسان در شکل گيری نيک و بد و زشت و زيبا در ذهن ماست. هم از اينروست که آسمان، جايگاه و پايگاه پاکی پنداشته می شود و جهان زير پای انسان، جايگاه زشتی ها و بدی ها. درحقيقت انسان اندازه زشتی را با ژرفای جايگاه آن نشان می دهد. در گفتمانهايی چون؛ اسفل السافلين، چاه و چاله، قعر و قهقرا، پست، فرودست، دست پايين گرفتن، کوچک کردن و بلاخره زباله دان تاريخ که کودالی ژرف و چاه مانند را به ذهن انسان متبادر می کند، همه اشاره به پستی پايين در برابر نيکی عالم بالاست. چنين است که دوزخ که اوج قهقرا و پلشتی ست، درباورِ انسان در بخش زيرين جهان جای دارد. بخش بندی بدن انسان به دو نيمه نيک و بد، زمينه ساز نگرش انسان به خويش و جهان و اساس باورهای دينی و اخلاقی و ادبی اوست. اين همه از آنروست که انسان، آگاه از آنچه می توانست باشد- يعنی زينده ای که بی نيازاز خور و خواب، انرژی مورد نياز خود را يکراست از خورشيد بگيرد- به ناگزير به زينده ای که اکنون هست، تن درداده است و اينک ناگزير از گرفتن انرژی خود از راه تخمير لاشه گياهان و جانوران در شکم خود است. اين چگونگی، پروسه ای گندزا، پرخطر، گران و کاهنده است و انسان را در رده جانوران گوارنده قرار می دهد. اين شيوه سوخت گيری همچنين توانايی پرواز را از انسان گرفته است زيرا که فراوردن سوخت تن جانوری به بزرگی انسان برای پرواز، از راه تخمير ممکن نيست. بدينگونه انسان خويشتن خويش را ساختاری دوگانه داده است و خود را ترکيبی از تن و روان پنداشته است تا خود را از دام تن برهاند و با روکردن به روان و پرورش آن، خود را از ديگر زيندگان جدا کند. اين ترفند، انسان را – البته در ذهن خودش- تافته جدا بافته ای کرده است و امکانی را برای او فراهم آورده است که در دسترس ديگر جانوران نيست. اين امکان، توانايی واگذاردن تن و پرداختن به روان و درگذشتن از قيدها و بندهای جسمی ست. اين چگونگی انسان را برسر دو راهی ای می گذارد که راهی به جهان تن که جهانی جسمانی و حيوانی است و راهی به عالم روان که جهانی روحانی و انسانی پنداشته می شود. چنين است که می گويم اين دوگانگی زمينه ساز اخلاق شده است. در گستره ادبيات نيز بازتاب اين چگونگی را می توان ديد. Post a Comment Friday, February 08, 2013
قاضی اتهام ها را يکی يکی برشمرد؛ محاربه با خدا، محاربه با امام زمان، سرسپردگی به امپرياليزم و صهيونيزم جهانی، مفسده اقتصادی و تشنج آفرينی در افکار عمومی. متهم گفت؛ حاج آقا، آخه دو کلمه روی يک پوسترِ تبليغاتی يک شرکت ماست بندی، روی ديوار نوشتن، کجاش محاربه با خدا و امام زمانه؟ مگه نعوذ بالله خداوند و امام زمان، ماست بند هستند که از اين شوخی من برنجند. متهم شنيده بود که شرکت فرآورده های لبنياتی کاله، مال فلان آخوند ناطق نوری ست. چند شب پيش، با ديدن پوستر تبليغاتی اين شرکت روی ديوار، با خودش گفته بود، تو را خدا، ببين! آن قيام مردمی و انقلاب و آنهمه اعدام و زد و خورد و خونريزی و کش و قوس و جنگ و جدال و بدبختی انگار برای اين بود که ملاها ميلياردر بشوند. آنگاه خونش بجوش آمده بود و ناگهان طبع شعرش گل کرده بود و پس از نگاهی به جهات اربعه، به خط درشت روی پوستر نوشته بود؛
از خون جوانان وطن کاله دميده!!!.
Post a Comment Tuesday, February 05, 2013
بانو سيمين بهبهانی، شاعر بلند آوازه کشورمان، برای اکبر گنجی در زمان زندانی بودن او، شعری سروده بود با اين مطلع: ای کاش میتوانستم تا گل برات بفرستم يا بهر روزه داری هات نقل و نبات بفرستم من هم شعر زير را، به سبک آن شاعر توانا، اگرچه نه به استواری شعر او – برای زندانی شهيد زنده سعيد مرتضوی نوشته ام: "ای کاش مي توانستم" منقل برات بفرستم زيرش يواشکی، بستی از واجبات بفرستم ای کاش می توانستم حالا که استرس داری با ياد جمعه ها در باغ آب حيات بفرستم زان نوشداروی هستی باب ِ بساط سرمستی وز بهر رفع سردی نيز حَبی نبات بفرستم واحسرتا و وادردا گر کودتا شود فردا بهرت بساط رنگينی از سور و سات بفرستم ايکاش خرتوخر می شد کار ِ جهان دگر می شد تا خرت و پِرت هايم را با يک فيات بفرستم Post a Comment Sunday, February 03, 2013
یکی از ویژگی های فرهنگ کشورهای پیرامونی، بیمرزی و ناهنجارمندی گستره همگانی ست. این چگونگی سبب میشود که در آن کشورها، بسیاری از مسائل فردی و احتماعی درهم آمیزد، یعنی کهگاه گرفتاری فردی کسی، شکلی همگانی بخود بگیرد و یا بالعکس. به گمان من این پرسش که چرا دکتر سید جواد طباطباطبایی که خود را یگانه دانای کل در رشته های فلسفه و سیاست و شرق و غرب و دینشناسی میداند، داریوش آشوری را آماتوری متفنن میپندارد و پیشینه دانشی او را نادیده میانگارد، پرسشی درخور اندیشیدن است
دنبـــــــاله......
Post a Comment |
يادداشت های ابراهيم هرندی eh118@yahoo.com نوشته های ديگر:مقاله ها و يادداشت ها برآيش هسـتی شعـــر طنـــــز پيوندها:کتاب های من بايگــانی:
August 2004
January 2005 May 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 April 2010 May 2010 August 2010 November 2010 December 2010 January 2011 February 2011 July 2011 October 2011 November 2011 December 2011 September 2012 October 2012 December 2012 January 2013 February 2013 March 2013 April 2013 July 2013 August 2013 September 2013 October 2013 January 2014 February 2014 April 2014 May 2014 June 2014 July 2014 August 2014 September 2014 October 2014 November 2014 December 2014 January 2015 February 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 July 2015 August 2015 September 2015 November 2015 December 2015 January 2016 March 2016 April 2016 May 2016 July 2016 August 2016 September 2016 October 2016 November 2016 December 2016 January 2017 February 2017 March 2017 April 2017 May 2017 June 2017 September 2017 October 2017 December 2017 April 2018 May 2018 June 2018 July 2018 August 2018 September 2018 October 2018 November 2018 December 2018 January 2019 February 2019 June 2019 September 2019 October 2019 November 2019 February 2020 March 2020 April 2020 May 2020 June 2020 July 2020 August 2020 January 2021 February 2021 March 2021 April 2021 August 2021 September 2021 October 2021 June 2022 July 2022 September 2022 October 2022 November 2022 December 2022 February 2023 March 2023 April 2023 May 2023 June 2023 July 2023 August 2023 September 2023 October 2023 November 2023 December 2023 February 2024 March 2024 April 2024 May 2024 June 2024 July 2024 August 2024 September 2024 October 2024 November 2024 |