چندیست که برخی به اسلام "پيله" کردهاند و مبارزه را در بد و بيراه گفتن به اسلام و مسلمانی يافتهاند. اين کار میتواند برای آنان که دل ِ پُری از حکومت ايران دارند، دلگشا باشد، اما بازتاب ديگری درپی نخواهد داشت. البته اين کار پيش از انقلاب میتوانست بهنگام و سودمند باشد اما امروز نيم سدهای دير شدهاست. مگر حکومتيان نگفتهاند که "برای حفظ نظام اگر لازم باشد از اصول دين هم میتوان و بايد گذشت." پس اگر چنين باشد، اين گونه زجزخوانی برای چيست و يا برای کيست؟
يکی از گرفتاریهای بزرگ کشورهای پيرامونی اين است که درآنها گاه گرفتاریهای خصوصی زورمندان همگانی میشود و گرفتاریهای همگانی، خصوصی. نمونه؟ پسر قذافی را در سوئيس برای آزاد دادن کلفتاش به دادگاه میبرند (خصوصی). قذافی در رسانههای همگانی جهان به بدوبيراه گفتن به دولت سوئيس میپردازد و آرزو میکند که بمب اتمی میداشت تا آن را بیدرنگ بسوی سوئيس پرتاب کند (همگانی). کسی از احمدینژاد انتقاد میکند (خصوصی). او را به دادگاه میکشند و با زدن برچسب جاسوس انگليس و دشمن ملت به زندان میاندازند (همگانی). نويسندهای پرتاب میشود به گوشه بی رسانه ِ تنهايی و گمنامی پناهندگی (خصوصی). برای گريز از تنهايی و بی رسانگی، نهضتی برای " زنده کردن صنعت کشک سابی" راه میاندازد و اين صنعت را تنها راه نجات ايران میخواند و با بوق و کرنا شب و روز، جا و بيجا به "اشاعه" آن میپردازد (همگانی). به گمان من اين پيله کردن به اسلام و يا برپايی جنبشهای "غلط انداز" را از اين چشمانداز بايد نگريست. بند کردن به موضوعی که میتوان با آن معرکهای برپا کرد و خودی نشان داد. همين و بس.
شوربختانه زندگی ايِرانيان برونمرزی در کشورهای آزاد در سی سال گذشته دستاورد چشمگيری در راستای نزديک کردن ما به دموکراسی نداشتهاست. چرا؟ پرداختن به اين پرسش را به زمانی ديگر وا میگذاريم.