گـُوبـــاره
 

Sunday, August 24, 2008


شـق ِ عصــا 


چندی شق ِ عصا کرده بودم. می دانيد که يعنی چه؟…هان!؟ نـــه، شق عصا نه کاری با عصای پيری دارد و نه در باره شق کردن چيزی ست. آنچه به ذهن شما رسيد را لابد "عصای شق" می توان ناميد که تازه بازهم تشبيه بی مزه و نارومانتيکی می شود که تنها در پيوند با سالمندان بکار می توان برد. پس بهتر است برای رفع هرگونه شک و شبهه ای به شان نزول اين بحث ِ - تا اينجا شيرين – بپردازيم. با اين اميد که دنباله اش نيزشيرين باشد. بحث را می گويم و نه عصا.

شق عصا، گفتمانی وارداتی از زبان عربی ست که من نخستين بار با آن در ديباچه ترجمه فارسی کتاب؛ " الحکمت الشرقيه" آشنا شدم. اين کتاب را ابن سينا در سالهای پايانی عمر خود نوشته است و در آن به نکته ای اشاره کرده است که هر بار که از آن ياد می کنم، دل و جانم را اندوهی ژرف فرا می گيرد.

چه نکته ای؟

ابن سينا، اين همه- دانای همدانی ِروزگار خود، در آن ديباچه آورده است که آنچه تاکنون نوشته ام، همه نکته هايی ساده و همه خوان و همه دان بوده است که همگان را يارای دريافت و پذيرش آن می تواند باشد و بسيارانی بسياری از آن نکته ها را در جاهای خوانده اند، اما اکنون می خواهم از " حکمت خاص" سخن برانم. اکنون برآنم که، " شق ِ عصا" کنم ، يعنی که راه خود را از ديگران جدا کنم و براه خود بروم و چنان بينديشم و بنويسم که تاکنون کس چنان نکرده باشد.

گويند که شوربختانه مرگ امانش نداد که چنان کند. برخی با اشاره به نام اين کتاب، برآنند که مراد ابن سينا از "حکمت خاص"، نگارش درباره چشم انداز فلسفی ايرانی بوده است که بوعلی برآن شده بود تا بدين کار با چشمداشت به جهان بينی ِ ايرانيان در روزگار ساسانيان همت گمارد و ديدگاهی فلسفی به جهان، در برابر چشم انداز فلسفی يونانی پديد آورد. برخی نيز براين باورند که ابن سينا چنين کار کارستانی را در چهل جلد کتاب نوشت که در گذر روزگار نابود و ناپديد شده است. اگر چنين بوده و شده است، اين چگونگی را بايد بزرگترين زيان تاريخی شرق خواند.

البته کسانی که چنين گفته اند و يا نوشته اند، گواه خرد پذيری به پشتيبانی از سخن خود نياورده اند. وانگهی نياز شکل دادن چشم اندازی ايرانی و يا شرقی بازتابی از کُشتی ذهنی کنونی ما با جهان بينی غربی ست که ما را آگاه از هويت خويش در جهان نموده است و به ناگزير به مقايسه ارزش های غربی واداشته است. البته اين مقايسه در زمان بوعلی هم وجود داشته است، اما درآن روزگار فلسفه شرق و غرب، از ديدگاه سياسی و ذهنی، هموزن و همرديف پنداشته می شد و پس از انقلاب صنعتی اروپا، ِيکی برديگری در پندار جهانيان برتری يافت.

به گمان من نکته ای که در اين راستا برنما کردنی ست، بازتاب گسترده اين نياز روشنفکری، يعنی نياز به ساختن و پرداختن جهان بينی بومی بعنوان ابزاری برای "بازگشت به خويش" و هماوردی با فرهنگ غربی ست. ديدن اين بازتاب در ادبيات روشنفکری معاصر، پديده شگفتی نيست، اما کشيدن اين دامنه به وانهاد گذشتگان تاريخ و ادبيات پيشين، نکته ای بايسته درنگ شايسته بررسی ست.

ناگفته نگذارم که من شق عصا نکرده بودم که حکمت خاص ابن سينا را پيدا کنم و يا چيزی در آن مايه و پايه بنويسم. نه، اين داستان را برای آن آوردم که معنای شق عصا را در اينجا بنويسم. البته حرف، حرف آورد و دريغم آمد که اين همه را با شما در ميان نگذارم.

***

پرسـش

راستی چرا در ايران بيمارستان و داروخانه و درمانگاه هايی بنام " سـينا" داريم که نام پدر بوعلی ست اما جايی با نام خود وی نداريم. مگر پدر وی هم پزشک بوده است؟ البته با نام " بوعلی" هم داريم که باز بنام پسر اوست. چرا اين شخصيت بزرگ را با نام پدر و پسرش می خوانند و کمتر از او با نام خودش ياد می کنند.


Post a Comment
Comments:
ابراهيم

چقدر خوشحالم که بازگشتی. چه سفر دور و درازی. بهرحال خوش آمدی.

در ضمن اين مطلب در عين طنز و شوخی به نکته مهمی اشاره دارد. خيالبافی های ما و چسپاندن آنها به همه چيز گذشته. درست است.

اين حکمت شرقی بلاخره بايد روزی روشن شود که چيزی جايی هست يانه.

البته خمينی هم فکر می کرد همين کار را دارد می کند.

پژمان
http://bidelodastar.persianblog.ir
 
Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway