ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﻧم!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣنو ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏ می سپارند. ﺍﻟﺒﺘﻪ همین جور ﻫﻢ ﺷﺪ. ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﻣنو
خریده بود و نقشه راه روشن بود که چیست. اشهدم را خواندم و رضا به قضا دادم. شب در
طویله ی حاج رحیم تا صبح کابوس های وحشتناک می دیدم. کابوس رقص بسمل!
ﺻﺒﺢ تا رحیم ﻗﺼﺎﺏ کاسه ی آب
را جلوم گذاشت، شست م خبردار شد که این شام آخر است. در پرده ی اشکم، تو و بابا و خاله
میشی را دیدم که نگران روبرویم ایستاده بودی. به رسم ادب رو به سمتِ روستا ایستادم
و چندبار از ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﻊﺑﻊ ﮐﺮﺩﻡ. بع بعد که رحیم ﻗﺼﺎﺏ داشت
چاقویش را تیز می کرد، یه دفعه ﭘﺴﺮﺵ نفس زنان از راه رسید و در اومد که؛ بابا، دست
نگاه دار ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ. بذار شاید ﻓﺮﺩﺍ شد ﮐﯿﻠﻮیی ششصد ﺗﻮمن.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ تا حالا، ﭼﻨﺪ بارﺍﯾﻦ
ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪه و شکر خدا من هنوز زنده ام. الان هم که دیگه ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ
ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ هیچ آدمیزادی دستش به تخم هیچ یک از ماها نمیرسه. خلاصه که ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ رفتنی
ﻧﯿﺴﺘﻢ. رحیم قصاب هم علیرغم قیافه یُبس و کله ی کچلش، آدم بدی نیست. هوای
منو خیلی داره. خداییش چیزﯼ ﺑﺮﺍﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﺬﺍﺭه. پریروز کمی سینه م گرفته بود ﭼﻨﺪ
ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ، فوری رفت ﺑﺮﺍﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ. اگه اوضاع این جوری پیش بره، شاید یه روزی
همه ی ما را جزو اموال غیرمنقولِ این مملکت به ثبت برسونند و ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ی ﺍﺭﺯ کشور
کنند.
خرِ عمو مراد که یادت هست. هی یونجه میخورد و به ما می گفت
شماها تاس کباب و کله گنجشکی میشی، اما ما خرها را تو بیابون ول می کنن و بازنشسته
می شیم. دیروز رحیم قصاب برای زنش تعریف می کرد که اکبر قهوه چی از عمو مراد خریده
و برده کشته استش و بجای گوشت بره به مشتریهاش انداخته.
خلاصه تا مملکت دست این
گاوهاست، ممکنه خرها امنیت نداشته باشند، اما ما گوسفندها صدر نشین خواهیم بود و
همه چیزمون قیمتی تر میشه. شیر، پشم، کود.....
من یکی که خیالم تخته و
برای رفع سرگرمی دارم زبون یاد می گیرم.
بای فور نا!