گـُوبـــاره | |||
Friday, July 14, 2023در دوسده ی گذشته سه نگرشِ بزرگِ
تاریخی، جهان را دگرگون کرده است. این سه نگرش، مارکسیسم، داروینسم
و فرویدیسم است که انسان را ناگزیر از بازنگری شیوه ی اندیشه خود و
بازتعریفِ بسیاری از گفتمان های سیاسی، اقتصادی، زیستی، فرهنگی و اخلاقی کرده است.
کارل مارکس نشان داد که تنش میانِ طبقه های دارا و ندار در جامعه، موتورِ رانش های سیاسی و تاریخی ست و نابرابری در دسترسی به سازه های زیستی، بنیادِ همه ی کژی ها و کاستی ها و ناهماهنگی ها و نابسامانی های فردی و اجتماعی. داروین ، انسان را گونه ای جانور، بردرختِ بارورِ هستی یافت و ساختار تن و جانِ او را وامدارِ کوله باری از بنیادهای غریزیِ رفتارها و کردارهایِ جانوران پیش از او دانست. این نگرش، انسان را از جایگاهِ بلندِ “اشرف مخلوقات” بودن به زیر کشید و او را جانوری از بی شمار جاندارانِ جهان قلمداد کرد. فُروید، با پُرنما کردنِ نقشِ نیروی جنسی، خیزوخواب های عاطفی انسان را واتاب های خواهش ها، کشش ها و کوشش های او دانست و آشکارا گفت و نوشت که بخش بزرگی از گزینه های فرد در زندگی روزمره اش، ریشه در رانش های جنسی او دارد و نه در حسابگری های خردمندانه. این سه نگرشِ دگرگونساز، هرگز در هیچ جای جهان با خوشداشتِ دینمداران و قدرتمندان روبرو نشد. اگرچه هر این سه نگرش، از راهِ ترجمه به همه سرزمین هایی که اکنون صنعتی خوانده می شوند، بُرده شد، اما بدبختانه در کشورهایی که هنوز هم فرهنگ دینی برآن ها حاکم است، روندِ ترابری این نگرش ها به گونه ی دیگری بوده است. من در این یادداشت، به نمونه هایی از کوششِ دینمداران در تحریف و تخریبِ نگرش داروین در راستای خودی کردنِ آن و خنثی کردنِ بازتاب های آن می پردازم. در ایران برای نخستین بار میرزا تقی خان انصاری کاشانی که از نواندیشان دوران قاجار و استاد مدرسه دارالفنون بود، گزارشی از کتاب خاستگاه رسته ها را با برداشت و دریافتی آزاد از این کتاب در جزوه ای با نام؛ “جانورنامه” در سال ۱۲۸۷ قمری منتشر کرد. کاشانی این کتاب را چون جزوه ای آکادمیک، برای دانشجویان خود، ۱۱ سال پس از نخستین چاپ کتاب داروین نوشت. اما برگردان کامل نخستین کتاب داروین با نام، "منشاء انواع"، در سال ۱۳۵۷ شمسی توسط نورالدین فرهیخته در تهران به چاپ رسید. البته پیش از انتشار این کتاب، برخی از باسوادهای ایرانی، از راه نوشته های شِبلی شُمیّل و دیگر نویسندگان عرب، آشنایی اندکی با اندیشه های داروین داشتند. برای نمونه، سید جمال الدین اسدآبادی، در کتابی بنام “نیچریه”، ردیه ای بر جستاوردهای داروین نوشته است که نمونه درخشانی از آنچه آخوندها، آن را در ادبیات خود، “مشاغبه” می خوانند است.(1) مشاغبه آن است که اندیشه و یا سخنی ناراست را به کسی نسبت دهند و او را بخاطر آن اندیشه و یا سخن نکوهش کنند. سید جمال الدین اسد آبادی در نیچریه، چنین کاری را با داروین کرده است و سپس با انگ دهری بودنِ داروین، تئوری او را محکوم کرده است و مردود دانسته است. تئوری داروین در ایران "تئوری تکامل"، نام گرفت که واروی آنچه بزرگترین دستاوردِ داروین است می باشد. البته آخوندها، نخست این تئوری را به پیروی از علمای عرب، فرضیه ی “خلقت ِ تدریجی”، خواندند و آنچه درباره اش گفتند و نوشتند، هیچ پیوندی با تئوری برآیشی داروین نداشت. این گفتمان دینی را علمای عرب برای مبارزه با اندیشه های داروین ساختند تا داروین را خودی کنند و پذیرشِ اندیشه های او را برای مسلمانان آسان سازند. یکی از این عالمان اسلامی، آیت الله محمدرضا نجفی اصفهانی ملقب به “مسجدشاهی” بود که با خواندن برخی از مقالات شِبلی شمیّل به زبان ِعربی، برآن شد تا به گمانِ خود، به سخنانِ نادرست داروین پاسخ دهد. وی پاسخ های خود را در کتابی بنام، "نقد فلسفه ی داروین" به زبان عربی گردآوری کرده است.(2) نوشته های مسجد شاهی در این کتاب، چیزی فراتر از سخنان عامیانه ی آخوندی روده دراز و وراج نیست. چنان که از نام کتاب پیداست، مسجد شاهی نیز با داروین و تئوری او آشنا نبوده است و او را فیلسوفی دهری می پنداشته است. در روزگارِ ما دکتر یدالله سحابی یکی از کسانی ست که به تئوری داروین پرداخته است. او در کتابی بنام؛ "قرآن مجید و خلقت انسان"، کوشیده است تا کژی ها و کاستی های تئوری داروین را در پرتو آیه های قران راست و ریس کند و از این رهگذر، اندکی داروینسم اسلامی نیز به داروین بیاموزد! سحابی که آگاهی بیشتری از آخوندهایی که تا پیش از او درباره داروین سخن گفته بودند، داشت، با پافشاری شگفتی، در کتاب خود برآن است تا حقایقی را که در این باره می داند، تحریف کند و ذهن خواننده کتابِ خود را به سوی روایت اسلامی آن براند. وی نوشته است که کتاب های آسمانی یهودیان و عیسویان با حقایق علمی همخوانی ندارند، اما مسلمانان را از پیشترفت های دانش باکی نیست زیرا که: "این حقیقت همواره جلوه گر است که حقایق علمی در آفرینش موجودات و انسان مورد تأیید متون مقدسه یهود و مسیحیت نیست و بنا به مندرجات مزبور، دو رکن علم و دین در تأیید یکدیگر نمی باشند ؛ ولی در قرآن خلقت تدریجی و پیوستگی موجودات و سپس تکامل فکری در انسان، از حقایق مسلمه ای است که در موارد عدیده و قبل از آنکه دانشمندان این زمان با تحقیق و تجربه به آن واقف و معتقد گردند، به عنوان یکی از نوامیس آفرینش یاد شده است." بد نیست که روی این بُرّه از نوشته ی او اندکی درنگ کنیم. نوشته است؛ “حقایقِ علمی در آفرینش موجودات و انسان، تأیید متون مقدسه یهود و مسیحیت نیست “. نکته اساسی در این نیم جمله، آوردن واژه، “حقایقِ علمی”، در کنارِ “آفرینش”، است. آفرینش ماهیتی افسانه ای دارد، یعنی که آفریننده و آفریده در افسانه آفرینش، هر دو مفاهیمی ذهنی و ساختگی و روایی و پوچ و بی زمان و مکان هستند و فارغ از قوانین طبیعت هستند. آفرینش را تنها با باورِ دینی می توان پذیرفت. این مفهوم با “حقیقت”، یعنی آنچه در زیرِ پوششِ “واقعیت” پنهان است و باید با روش ویژه ی پژوهش و پالایش علمی آشکار شود، بیگانه است. هیچ حقیقت علمی در هیچ مفهوم افسانه ای نیست و نمی تواند باشد. افسانه را انسانِ ناتوان از دسترسی به حقیقت، برای پُرکردنِ جای خالی آن بکار می برد تا رخنه ای را در ذهن خود و دیگران بپوشاند.(3) سپس نویسنده برای آن که دین خود را بر دیگر ادیان ابراهیمی برتری بخشد، کتاب های دینی یهودان و عیسویان را، بی ارزش کرده است. “حقایق علمی در آفرینش، مورد تاییدِ متون مقدسه یهودیان و مسیحیان نیست و بنا به مندرجات ِ مزبور، دو رُکنِ علم و دین در تایید یکدیگر نمی باشند.” نیک اگر در نگریم، می بینیم که نویسنده در این جمله، چهارتا گُل، بسود اسلام زده است. نخست مفهوم ِ “حقایق علمی” را با آفرینش درآمیخته است. سپس آفرینشِ حقیقت مدار ِعلمی را در انحصار دین خود در آورده است و سپس تر دین های یهود و نصارا را متهم به ناسازگار بودن با علم و دین کرده است. یعنی یدالله سحابی به زبان دیگر نوشته است که؛ "هنر نزد اسلامیان است و بس."، کارِ شگفتِ دیگری که نویسنده در این کتاب کرده است، آن است که همه اطلاعات علمی زمان خود را در حدِ توانش گردآوری کرده است و سپس دراین کتاب، دربدر در پی یافتن آیه و حدیث و روایت، برای نشان دادن ریشه های اسلامی آن ها گشته است و با بافتن آسمان و ریسمان بیکدیگر، نشان داده است که آخرین دستاوردهای علمی زمان او درباره ی پیدایش کهکشان ها و زمین و گیاهان و جانوران و آسمان و ریسمان، همه در هزار و چارصد و اندی سال پیش، در قرآن آمده بوده است! دکتر یدالله سحابی، استاد دانشگاه و مردی جدی بود و خود را دانشی مردی فرهیخته می دانست. پس ما نیز باید نوشته های او را جِّدی بگیریم و به جِّد از خود بپرسیم که چگونه می شود که چنین مردی که خود را اهل دانش می دانست، این گونه در یک جمله، این چنین بی پرده و بی پروا، حقیقت و علم و دین و افسانه و توهین به متون مقدسِ دو دین بزرگی را که از دیدگاه وی از “ادیانِ الهی”، هستند، درهم آمیخته است تا سخنی را که پیش از او صدها ملای دیگر در مسجدهای هزاران روستای سرزمین های اسلامی گفته اند، به خیال خام خود، به کُرسی بنشاند؟ باید از خودمان بپرسیم که چه شرایط زیستی و فرهنگی سبب می شود که کسی این چنین گستاخ، بی آزرم و بی پروا بکوشد پرده برروی حقیقت بکشد؟ به گمان من، یدالله سحابی با نوشتن کتاب،”قرآن مجید و خلفت انسان”، یادگار شگفتی از خود بجا گذاشته است. یادگاری که نام او را در ذهن آیندگان، به فهرست دشمنان بزرگ حقیقت در تاریخ علم در ایران خواهد افزود. از دیگر کسانی که به این حوزه
پرداخته اند، می توان از علامه طباطبایی، سید حسن نصر اصفهانی و مصباح یزدی یاد
کرد که باید آن ها را نمایندگان گروهی دانست که هیچ گونه همخوانی آشکاری میان
داروینیسم و اسلام ندیده اند. از میان این گروه نظر محمد حسین علامه طباطبایی، از همه با مزه تر است. وی برآن است که؛ “پیوستگی نسل انسان و میمون قابل تجربه هم نیست؛ یعنی ما تاکنون مشاهده نکرده ایم که فردی از افراد این نوع، به فرد دیگری از افراد نوعی دیگر متحول شود. به زبانِ روشن تر، هرگز کسی ندیده است که میمونی انسان شود. گفتنی ست که دگرگونی های برآیشی، آنچنان کُند است که گاه اندک دگرگونی به میلیون ها سال نیاز دارد. اگر قرار بود که طبیعتِ جانداران به دگرگونی های آنی پاسخ دهد، تاکنون سفید پوستانی که در سده های گذشته به آفریقا مهاجرت کرده اند، سیاه پوست می بودند و سیاه پوستانِی که به آمریکا و اروپا برده شده اند، سفید پوست. چنین می نماید که نویسندگانِ اهل دین در ایران، در پیوند با نگرش داروین، هیچ نکته ی تازه ای را که پیش تر در جهان اسلام گفته و یا نوشته نشده باشد، نگفته و ننوشته اند. این چگونگی گواه دیگری بر نداشتن آشنایی آنان با این چشم انداز ژرف و جهان گیر است. بسیاری از علمای اسلامی، سخنان همگونی درباره مارکسیسم، داروینیسم و فرویدیسم گفته و یا نوشته اند و در چشم اندازی کلان نگر، این سه دیدگاه را الحادی و ارتدادی یافته اند و در تحریف آن ها کوشیده اند. این چگونگی نشان دهنده ب ناآشنایی علمای اسلامی، بویژه گونه ی شیعی آن، با دانش مدرن نیز هست. کشیشان مسیحی در سده نوزدهم میلادی، انتقاد از داروین را با نقدِ تئوری او آغاز کردند وگفتند که هیچ یک از ویژگی های تئوری دانشی را ندارد. آنان همچنان به ناتوانی این چشم انداز در ارائه دستگاه اخلاقی اشاره کردند و نیز درباره جانور پنداری انسان هشدار دادند.(4) یکی از گزاره های بنیادی تئوری برآیشی داروین، پنداره بی برنامگی و ناهدفمندی هستی ست. اگر اهل دین در دنیای اسلام، همین یک گزاره را دریافته بودند، بی تردید هرگز سخن از سازگاری این نگرش با باورهای اسلامی نمی گفتند. این گزاره، گفتمان تکامل در ادیان سامی را به چالش می کشد و آن را بی بها می کند. تاریخ همه ی کشورهای جهان، بویژه کشورهای پیرامونی در دوسده ی گذشته، تاریخِ ستیز میان سنت گرایان و نوخواهان بوده است. این ستیز در کشورهای غربی، در پرتوِ آزادی و آرامش نسبی، با گفتگو بسودِ نوگرایان پایان یافته است. اکنون دیگرنه تنها هیچ کشیشی در اروپا، در آروزی برپا کردنِ حکومت عیسوی نیست بلکه خود را نیز گنجِ دانش و آموزگارِ اخلاق جامعه نمی داند. اما شوربختانه در ایران هرگز آزادی و آرامشی که گفتگوهای روشنفکری را میدان دهد، وجود نداشته است و ستیزِ میانِ کهنه و نو همچنان پایدار است. ............. https://jihs.ut.ac.ir/article_91073.html 2. النجفی الاصفهانی، ابی المجد الشیخ محمدرضا (۱۳۳۱قمری)، نقد فلسفه داروین،
ترجمه دکتر حامد ناجی اصفهانی، ۱۳۸۹،
کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، تهران. نجفی که در قم، “آقا مسجد
شاهی”، خوانده می شد، از استادان خمینی در قم بوده است. 3. سحابی، یدالله. (1387)، قرآن مجید و خلقت انسان، شرکت
سهامی انتشار، تهران.
4 طباطبایی، محمدحسین. تفسیر المیزان. ترجمه
مکارم شیرازی و محمدحسین موسوی همدانی. دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۶. Post a Comment
Comments:
Post a Comment
|
يادداشت های ابراهيم هرندی eh118@yahoo.com نوشته های ديگر:مقاله ها و يادداشت ها برآيش هسـتی شعـــر طنـــــز پيوندها:کتاب های من بايگــانی:
August 2004
January 2005 May 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 April 2010 May 2010 August 2010 November 2010 December 2010 January 2011 February 2011 July 2011 October 2011 November 2011 December 2011 September 2012 October 2012 December 2012 January 2013 February 2013 March 2013 April 2013 July 2013 August 2013 September 2013 October 2013 January 2014 February 2014 April 2014 May 2014 June 2014 July 2014 August 2014 September 2014 October 2014 November 2014 December 2014 January 2015 February 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 July 2015 August 2015 September 2015 November 2015 December 2015 January 2016 March 2016 April 2016 May 2016 July 2016 August 2016 September 2016 October 2016 November 2016 December 2016 January 2017 February 2017 March 2017 April 2017 May 2017 June 2017 September 2017 October 2017 December 2017 April 2018 May 2018 June 2018 July 2018 August 2018 September 2018 October 2018 November 2018 December 2018 January 2019 February 2019 June 2019 September 2019 October 2019 November 2019 February 2020 March 2020 April 2020 May 2020 June 2020 July 2020 August 2020 January 2021 February 2021 March 2021 April 2021 August 2021 September 2021 October 2021 June 2022 July 2022 September 2022 October 2022 November 2022 December 2022 February 2023 March 2023 April 2023 May 2023 June 2023 July 2023 August 2023 September 2023 October 2023 November 2023 December 2023 February 2024 March 2024 April 2024 May 2024 June 2024 July 2024 August 2024 September 2024 October 2024 November 2024 December 2024 January 2025 |