خروشان
با گیسوانی نیم-سوخته
در دوزخِ خیابان می ستیزد
و در آب و آتش نفس تازه می کند
هیمنه ی غول را شکسته است
و جمجمه های جنبانی که از گورگریخته اند
در حجره ها به لقلقه استغفار می کنند
شب، از رویای کرکس می گذرد
از دهانِ دریده ی دهشت
از تنگنای نکبت و ننگی
که خورشید را
از نقشه ی جغرافیای جهان خط می زند
در بیگاهِ ناباوری
همه ی پروانه های جهان
در من بال می زنند
هشدار.
اینک عشق،
سیل ستاره ای ست که خیابان را بسوی سپیده می برد.
..................
(ابراهیم هرندی)
بازگشت
وسوسه ی گیسوانِ تو
آتشی که درگرفته است
در کاهدانِ عبا و قبا و وبا.
وسوسه ی گیسوانِ تو
سودای سپیده
و رسیدن.
چيزی برای ماندن اگر هست
وسوسه ی گيسوان توست
تا در خيابان های شهر
شوخناک و رمان
بدست نسيم رها شود
و کولاکی از شعر و شور و شيدايی بپا کند.