گـُوبـــاره
 

Saturday, June 16, 2018


فرهنگ از نگــــاهی دیگر (۶) 


آگاهی از روان گردانی با سه شیوه ای که نام بردم و نیز، توان دگرگون کردنِ نگرش و عواطف انسان، ای بسا که زمینه ساز پیدایش دین، شعبده بازی، جادوگری، مرید و مراد سازی در جهان شده است و به پیدایش گفتمان هایی چون تقدّس، فّره ایزدی، آسمانی، نورانی، هخامنشی، کتایونی، افلاکی و پدیده هایی که آنجهانی پنداشته می شوند، راه برده است. البته چون باورهای انسانی هیچ گونه فسیلی از خود بجا نمی گذارند، هیچ نشانِ تاریخی برای پژوهش درباره این چگونگی نمی توان یافت. برخی از برآیش شناسان براین باوراند که برآیشِ توانایِی پنداشتن و انگاشتن در پنجاه هزار سال پیش، شیوه ی نگرش انسانِ مدرن را چنان دگرگون کرده است که می توان و باید او را از انسان پیش از آن جدا پنداشت. این انسان توانایی حسابگری و مدارا با همگونان خود را دارد و می تواند با گمانه زنی درباره ی شیوۀ اندیشیدن انسان های دیگر، با آنان کنار بیاید و راهی جز ستیز برگزیند.



دنبــــاله در لینکِ زیر:
http://harandi1.blogspot.com/2018/06/blog-post.html



Post a Comment

Sunday, June 03, 2018


فرهنگ از نگــــاهی دیگر (۵)  



تمدن نام دیگری برای دستاوردهای هر فرهنگ است. برآیشِ توانایی فرهنگمندی و بازتاب های نمادین آن یعنی تمدن های انسانی، انسان را برآن داشته است تا خود را در مقایسه با گیاهان و جانوران در بالاترین پله از نردبان هستی بگذارد و برتر و بهتر از هر جانور دیگری بداند. البته چون هم این رده بندی و هم نردبانِ آن از ساخته های انسان اند، جای هیچ شگفتی نیست که وی خود را با بالاترین پله آن نشانده است. هیچ یک از دستاوردهای انسان، به او پروانه برتر پنداری خویش بر دیگر جاندران را نمی دهد تا با آن بتواند به گستره زیستی جانوران دیگر دست اندازی کند، چه رسد به این که بخواهد یکی از آنان را در راستای سود خود از میدان طبیعت بدر کند. اگرچه پنداره ی همگانی، پیدایش پدیده ای بنام “فرهنگ”، را نیکو می داند و آن را خوش می دارد، اما این نیک و بد برای انسان با سنجه های او معنا پذیر است. برآیش هر پدیده ی تازه، برای هر گیاه و جانور، نیک و بد خود را دارد. فرهنگ، روانی دوپاره در انسان پدید می آورد که در آن، بخش جنگلی و کامجوی و آنی خواه او که در ادبیات انسانی، دل خوانده می شود، با پاره اجتماعی و اخلاقی و خِرَد مدارِ او به ستیزی هماره و بی امان می پردازد.8

بسیاری از ناخوشی های اندوه زا که “بیماری روانی” خوانده می شوند، بازتاب داشتن زمینه های زیستی فرهنگ، یعنی حافظه، آگاهی، ذهن و زبان است. تنها انسان است که افسرده و دل مرده و روان پریش می شود و دست به خودکشی می زند. تنها انسان است که شیفته و فریفته و عاشق می شود. تنها انسان است که نقدِ جهان را به امید نیکبختی در فردایی موهوم وامی نهد. تنها انسان است که طعمه دین و ایدئولوژی و افسانه های زندگی ستیز می شود. تنها انسان است که در غمِ هجران می گرید. تنها انسان است که با مرگ عزیزی داغدار می شود و گریبان چاک می کند. تنها انسان است که می داند که نمی ماند.

گفتیم که فرهنگ را می توان نرم افزارِ ذهنِ انسان دانست. این نرم افزار، در هر زیستبوم برای سازگاری انسان با آن سرزمین شکل می گیرد و نیک و بد آن را نمی توان با مقایسه کردن آن با فرهنگ های دیگر سنجید. کارایی هر فرهنگ را باید با چشمداشت به سلامت و رضایت مردم، پنداره ی آنان از خود، میزان مرگ و میر، میانگین عمر، آزادی، آبادی شهرها و روستاها و شادی همگانی بررسید. فرهنگ بخودی خود پدیده ی مثبتی نیست. گاه در همسایگی سرزمینی آباد با مردمانی آزاد وشاد، فرهنگی برپایه چپاول سرزمینِ همسایه شکل می گیرد. این فرهنگ می تواند اندک، اندک گسترش یابد و سالیان سال کارا بماند. نمونه امروزی این چگونگی، شبه فرهنگ راهزنان دریایی در سومالی ست. اگرچه راهزنان دریایی چند سالی ست که شبکه کشتیرانی جهانی را به ستوه آورده اند، اما چپاول سود آور آنان فرهنگ نوینی را در بخش های ساحلی سومالی شکل داده است که ادبیات و افسانه ها و اخلاق و اقتصاد و روابط اجتماعی تازه ای در میان مردم آن سرزمین بوجود آورده است. نیز چنین است سرگذشت فرهنگ های دینی، قومی، ملی و ایدئولوژیک.۹

فرهنگ دینی همیشه دکانی برای حاکمانی تمام خواه بوده است. این فرهنگ در هر شکل و شیوه ای شبه فرهنگی انگلی و بیمار است و هیچ پیوندی با سازگاری و ماندگاری نسل انسان ندارد. فرهنگ قومی نیز، بازتابی از بیماری خاک و خون است که پیایندِ هماره آن، خونریزی بی پایان می تواند باشد. بیشترِ جنگ های جهان در گذارِ تاریخ، زمینه های دینی، قومی، ملی و یا ایدئولوژیک داشته است. نیز از زمانی که گفتمانِ ملیّت پدید آمد و مرزبندی های قانونی در چارچوب سرزمین ملی تعریف شد، جهان دستخوش جنگ های درونی و بیرونی بیشتری در هر سرزمین بوده است. اکنون ستیز های دینی، قومی،ملی و ایدئولوژیک در هر کشور، به دیگ های بخاری می مانند که آماده ی زمینه مناسب برای انفجارند.

برآیشِ حافظه، آگاهی، ذهن و زبان در پاسخ به نیازهای زیستی انسان اجتماعی، زندگی او را به حوزه ی بسیار شگفتی رهنمون شده است که در آن رویارویی هماره ی نیک و بد، زشت و زیبا و هست و نیست، یکی از ویژگی های اساسی ست. این چگونگی برای آن است که آنسان که گفتم، زیست فرهنگمدار، یعنی زیستن به شیوه ی انسان، بسیار دشوار و پُردست انداز است. نخست از آنرو که فرد در آن فرهنگ، ناگزیر از سرکوبِ کردنِ هماره ی طبیعت سرکش و هواخواه خود در برابر باورها، هنجارها و قوانین اجتماعی ست. اما از سوی دیگر، چاره ای جز سرسپاری به آداب پذیرفته شده و قوانین اجتماعی ندارد و ناگزیر از پذیرش محدودیت هایی ست که جامعه برای او پدید می آورد. از سویی انسان خوش می دارد که آزادی بی پایان نمایی برای چراندن غرایز خود در جهان داشته باشد و هیچ چیز جلودارش نباشد. اما از سوی دیگر، جامعه و ارزش های آن، فرد را مهره ای برای پیشبرد هدف های اجتماعی می خواهد و خودخواهی ها و خویشخوشخواهی های او را نکوهش و گاه مجازات می کند.

در جهانِ جانوری که در آن همگان با طبیعت روان اند، همه ی جانوران بی خبر از بودن خود در جهان، پیرو رفتارها و کردارهای هماره همسان و پایداری هستند که ساختاری اتوماتیک و ماشینی دارند. در آن جهان، نه دریافتی ازغم و اندوه است و نه برداشتی از شور و شادی. آن شیوه ی زیستی، نه نیازی به اندیشه دارد و نه به اخلاق. اما در ساختار زیستِ فرهنگی، شیوه ی از پیش ساخته شده ای برای سازگاری با جهان وجود ندارد و انسان ناگزیر از گزینش راه زندگی خویش در پرتو نیازها و محدودیت های زیستبومی خویش است. این چگونگی راه به گرفتاری هایی برده است که ویژه ی انسان است.



Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway