ما درباره بحران های سياسی و فرهنگی و هنری می نويسيم و مردم ايران با بحران های روزمره زندگی درگيرند. گرانی، نااميدی، دلمردگی، خفقان، بحران آلودگی آب و هوا، غم ِ نان، بيکاری، خودکُشی، فرارهای گوناگون، بی پولی، زلزله، هرج و مرج همگانی، اعتياد، ترافيک، بی اعتمادی، فروپاشی هنجارهای فرهنگی، بی خانمانی، بی فردايی، بی برنامگی و ......
آخر زمانی که هوای شهر، روزی ده ها نفر را به کام مرگ میفرستد و تصادفات رانندگی صدها نفر را، سخن گفتن از فلسفه و شعر و
بحران هويت و گفتمان هايی از اين دست، کوک کردن مضمون های نابهنگام و بی مزه است. بله، به گمان من بیشترِ نوشته های "چيزنويس"های برونمرزی ما، مضمون های غريبانه ای ست که برای سرگرمی خود کوک می کنند، تا تنهايی غربت را چاره کنند. اِين چگونگی، همگانی کردن گرفتاری های خصوصی ست که يکی از ويژگی های پرنمای کشورهای ديکتاتوری ست. هم از انيروست که بيشتر کارهای نويسندگان و هنرمندان برونمرزی ما جدی گرفته نمی شود و ناديده و ناشنيده و ناخوانده می ماند.
تا زمانی که آنچه گفتنی ست، ناگفته بماند، نوشته های ما نيز ناخوانده خواهد ماند. چنين باد.