گـُوبـــاره
 

Wednesday, August 25, 2010


فرهنگ ِمانا، زبان ِ مانا 


زبان فارسی کارايی چندانی برای ترابری مفاهيم دانش‏های مدرن ندارد، اما زبان ورزيده ای برای پرگويی و لطيفه و لغز و بحرطويل است. ببينيد شاعر انار را چگونه تعريف کرده است:

مهندس لعل ساز
لعل تراشيده باز
لعل ِ تراشيده را
ياقوت آجيده باز
ياقوت آجيده را
نرم بلوريده باز
نرم بلوريده را
پهلوی هم چيده باز
پهلوی هم چيده را
به حقه پيچيده باز
به حقه پيچيده را
بنام ناميده نار

تازه اين يک بيت از قصيده 225 بيتی‏ست که اين شاعر درباره ميوه‏ها نوشته است. اين هم نمونه ای از نثر تافته ِ درهم بافته فارسی از قاآنی که همه زورش را در اينجا زده است تا گوی بلاغت و فصاحت از پيشينيان و پسينيان بربايد:

" نه هر متکلمی فصيح است و نه هر معالجی مسيح. سحبان را بهآقل چه نسبت و نادان را به عاقل. نه هر ستاره برجيس است و نه هر مظلومی جرجيس. هرشبانی کليم نيست و هر معماری ابراهيم. نه هر سياهی عنبر است و نه هرغلامی قنبر. نه هر تلخی عقار است و نه تيغی ذوالفقار. نه هر چه سرخ است لعل رُ مانّی‏ست ونه هر سفيد دُرعمانی."

انگار که قاآنی در اين نوشته نه با زبان کار داشته است و نه با زمان. اين بازی‏های زبانی برای گذراندن شب‏های بلند زمستان پای کُرسی و يا در کنار منقل، شايد بسيار بجا و زمانمند بوده است. اما آنسان که پيش‏تر نوشتم، روزگار ِ ما، روزگار آگاهی زبانی‏ست و يکی از برآيندهای اين آگاهی زمانمند بودن ارائه مفاهيم است، يعنی که هر انديشه را چنان بايد در ظرف‏های زبانی که واژگان زبان هستند ريخت که در کوتاه‏ترين زمان ممکن حق مطلب ادا شود. يعنی که ذهن انسان امروزی، روده درازی و آذين بندی سخن را برنمی تابد. فرهنگ زبانی روزگار ما، فرهنگ تيترهای کوتاه و فشرده پسندی و خلاصه خواهی و سر خط خوانی‏ست. کتابخوان و روزنامه خوان امروزی نمی‏خواند بل، که تيترها و سرخط‏ها و جمله‏‎های کليدی ِ برنما شده را با چشم می‏بلعد و می‏گذرد. چنين است که امروزه هر زبان زنده دنيا، بسی بيش از گذشته، در رود زمان روان است و هم از اين رو، فشردگی و زبده گرايی، دو ويژگی زبان‏های کارآمد جهان مانند انگليسی و فرانسوی و آلمانی ست.

اگر امروز هدف ما ورزيدن زبان فارسی برای پيوستن به دنيای مدرن است، به گمان من اين زبان با واژه سازی و برگرداندن چند کتاب و جزوه از زبان بيگانه، کارآمد نخواهد شد.
- چرا؟
- برای اين که مدرنيزم تنها زبان نيست. برابر آوری و واژه سازی زمانی می تواند سودمند باشد که همزمان با مفاهيم مدرن برای روشنگری و آموزش آنها شکل گيرد. گيرم که ما در برابر اصطلاح انگليسی " Bipolar Disorder" واژه " دو سر پريشی" را هم بسازيم. اما تا زمانی که معنای آن را ندانيم، اين برابر نهی و واژه سازی راهی بجايی نخواند برد. اما اگر همين کار بنا به نيازِ آموزگاری برای تدريس موضوع انجام شود، واژه نوساخته می‏تواند جامه فارسی مفهومی باشد که از زبانی بيگانه به زبان ما وارد می‏شود.

جت بوئينگ 747 از اندکی بيش از يکصد و هفتاد چهارهزار قطعه ساخته شده است و هر قطعه نام ويژه خود را دارد. ساخته شدن اين ماشين، سبب افزوده شدن اندکی بيش از صد و هفتاد و چهار هزار واژه نو به فهرست واژگان زبان انگليسی گرديده است. عطر سازان فرانسوی تاکنون سی و سه هزار بوی خوش از ترکيب بوی گل‏ها و گياهان خوشبو در يکديگر برای ساختن عطرهای تازه پديد آورده‏اند و هر بو را نامی تازه داده‏اند. اين چگونگی سی و سه هزار واژه تازه در زبان فرانسوی پديد آورده است که بسياری از آن‏ها را به زبان‏های ديگر نمی‏توان بازگرداند و به ناگزيز بايد با پيشوند "يک‏جور"، بکار برد، مانند؛ بوی يک جوربنفشه، يک‏جور بوی ياس ِ خيس و يا يک‏جوربوی عسل و غروب مديترانه! پس زبان نه بخودی خود بارور می‏شود و نه با خيالپردازی‏های روشنفکرانه و شاعرانه. تا هنگامی که جامعه راکد و ماناست، زبان مردم آن جامعه نيزراکد و مانا خواهد ماند.

گرفتاری بسياری از واژه های نوساخته و برابرنهادهای فارسی اين است که اين واژه‏ها، بی پشتوانه به زبان ما وارد شده است و امروزه ابزار خودنمايی درس خوانده‏ها و مايه شگفتی عوام است. چنين است که هرگاه کسی از ترموديناميک اجتماعی، فرافکنی ِ آرمانهای منکوب شده، ضمير ناخودآگاه، شالوده شکنی، فنومن ساختارگرايی و....، می گويد، نه خود بدرستی می داند چه می گويد و نه شنونده چيزی از شنيدن آنها دستگيرش می شود. به گمان من اساسی ترين گرفتاری‏های زبانی ما در بنياد زبانی نيست بل، که ريشه در نابسامانی‏ها و ناهنجاری‏های اجتماعی و فرهنگی ما دارد. در زبان فارسی در چند سال گذشته گفتمان‏های شگفتی پديد آمده است که نمادهای اين نابسامانی ست. اين گفتمان‏ها که الفبای بخشی از فرهنگ روشنفکری ما را شکل داده است، بی بنياد، بی اساس، من – در- آوردی و خرد ستيزاست. نمونه؟ روشنفکردينی، فمينزم اسلامی، نمايندگان لائيک، طلاب چپ گرا، مردم سالاری، تعديل گرايی و ... اين همه نشان از ناآگاهی ما از مفاهيم و گفتمان‏های مدرن دارد. ترجمه هر يک از اين گفتمان ها به زبان های اروپايی بسيار خنده آور می شود، اما درکشور ما هريک نشانه مشغله‏ای ذهنی آنهم در حد روشنفکری ست.

اين مفاهيم خطای ساختاری از ديدگاه دستور زبان ندارد ، اما با خِرَد انسانی جور در نمی آيد. يعنی که گرفتاری اساسی آنها خطای منطقی ست. روشنفکری، برآيندی از روزگار روشنگری است که هرگونه باور آزمون ناپذير را افسانه می داند و پديدارهای گيتی را دارای ذاتی مادی و تاريخمند و پرسش پذير و قانونمند می‏داند. از اين ديدگاه جهان پديده‏ای آنی و آسمانی و دست ساز و هدفمند نيست. اما ديدگاه دينی، ريشه در ابرابهام افسانه های خِرَد ستيز دارد. ديندار با وحی سروکار دارد و روشنفکر با خِرُد. خِرَد ورزی در دين، آغاز کفر است و دينمداری خردمند، درگذشتن از گستره دانش و اندرشدن به حوزه وحی. روشنفکراز ترديد در ذات پديدارها می‏آغازد و آن‏ها را به پرسش می‏گيرد و ديندار، از پايگاه يقين به هستی می‏نگرد. پس روشنفکر دينی نه ديندار خوبی می‏تواند باشد و نه روشنقکر.

زبان آينه تمام نمای فرهنگ است و بسياری از گرفتاری‏های زبان فارسی برای اين است که زبان ِ فارسی درگير فرهنگی سياست زده است که هماره در چند دهه گذشته در جستجوی پاسخ‏ها و راهکارهايی سياسی برای پرسش‏ها و گرفتاری‏های تاريخی و فرهنگی ِ ما بوده است.


Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway