|
چشمانت را ببند و خورشيد را در جانت خاموش کن کردی؟ و دريا را از نقشه جغرافيای جهانت بردار تا ريشه ِ هر ترانه در خاموشی بخشکد و گيسوان بيد در دست باد، بيهوده بشوخد
بهتر شد!؟
اينک هر درخت، عرعرِ آورگی ست آسمان،…. - کدام آسمان؟ خورشيد مرده است. - ديگر هيچ انگيزه و رنگيزه ای دلی را هوايی نمی کند
کوه ها در غربت غمناک خويش غنوده اند و رودها در سياهی گم می شوند و باران، ترانه بی ترنم تنهايی ست.
بهتر نشد!؟
تو چشمانت را ببند و تاری بتن از آيه "ا َمن ِ يُجبب"، برگرد ِ خويش با فوت و فنی عتيق که تراست تا بتارانی شيطان را
تو چشمانت را ببند و بمير که اينجا خانه شيطان و شور و شيدايی ست.
|
|
|