گـُوبـــاره | |||
Saturday, July 27, 2024اگر هدف بنیادی مشروطه خواهان را آن گونه که بسیاری گفته اند و نوشته اند، برپایی "حکومتِ قانون" بدانیم، باید بپذیریم که انقلاب مشروطه از همان آغاز، شکست خورد. این شکست دینامیزمی را در فرهنگِ سیاسی ایرانیان و جان و جهان آنان براه انداخت که یکی از بازتاب های آن، دشمن انگاری دولت های غربی، بویژه امریکا و انگلیس بود. پیش از این رویداد، اندیشمندان ایرانی، غرب را گهواره ی فرهنگ و تمدن نوین می پنداشتند و بسیاری از راه ها و رسم ها و دستاوردهای صنعتی آن را الگوهای "پیشرفت" می دانستند و می ستودند. اما ناکامی ناشی از شکست انقلاب مشروطه و نرسیدن به آزادی و عدالت و حکومتِ قانون و مشارکت مردم در اداره ی امورِ کشور و نیز پیدایش امپراتوری شوروی در همسایگیِ ایران سبب شد که بسیارانی غرب را مایه ی همه ی بدبختی های ایران بدانند. این چگونگی کم کم آگاهی هویتی ایرانیان را افزایش داد و اهل اندیشه را به واکاوی گذشته در راستای گشودن نگرشی بومی بسوی آینده واداشت. البته گریز به گذشته برای یافتن پناهگاهی در گوشه ی دنجی از تاریخ، تنها ویژه ی ایرانیان نبود. این رویداد، مکانیزمی روانی از سوی مردمانِ همه ی سرزمین هایی بود که بناگهان با جهان صنعتی مدرن روبرو شده بودند. شکلِ ایرانی این واکنشِ تاریخی، رسیدن به دو راهی ایران باستان – صدر اسلام بود که دو نگرش برای فرار از غربی شدن فراروی واکاوان می گذاشت. این دو نگرش در دهه میانی سده بیستم میلادی در ایران، گفتمانِ "بازگشتِ به خویش" را پدید آورد که پروژه ی پر سروصدایی بود. اگرچه این پروژه را کسانی مانند؛ سید جمال اسدآبادی، جلال آل احمد، احمد فردید، حسن نصر اصفهانی، داریوش شایگان، علی شریعتی و سپس جواد طباطبایی و کسانی دیگر، به گستره ی روشنفکری ایران کشاندند، اما ریشه های آن را باید در گفت و نوشت های پیش از انقلاب مشروطیت پی جُست. فشرده ی سخنِ این کسان این بود که بخود آمدن و بازگشت به خویشتنِ خویش، کلید راه آینده است و راه رستگاری فردا را باید از راه بازگشت به دیروز جُست. برخی از آنان می گفتند که پاسخِ همه ی پرسش های اساسی این مرز و بوم را، گذشتگانِ ما داده اند و ما والگان وادی مغرب زمین، بیهوده با پیروی از راه ها و روش های غربیان در پی آینده ای بهتر هستیم. یکی گفته بود؛ همین بادگیرهای ساختمان های یزد، کولرهای طبیعی است که گذشتگانِ ما، برای رهایی مردم از گرمای سوزان کویری ساخته اند. حالا ما به داشتنِ کولرِ آبی وارداتی از غرب، پُز می دهیم و بی خبر از این گره گشایی های شگفت انگیز بومی، دل و دین در گرو راه ها و روش های غربی نهاده ایم و نسخه هایی را که آنان برای سرزمین ما پیچیده اند، برای درمان بیماری های فرهنگی و اجتماعی خود بکار می بریم. بسیاری از پیروانِ این نگرش، مردم را به گرایش به باورهای اسلامی در راستای مبارزه با "فرهنگِ منحطِ غرب" فرامی خواندند و یادآور می شدند که؛ اسلام به ذات خود ندارد عیبی. خیر و صلاح دنیا و آخرت را باید در این دین الهی جُست و به عصری که خداوند در قرآن به آن سوگند خورده است، بازگشت.(1) پیرواِن نگرشِ دوم، راه چاره را در بازگشت به "دوران با شکوه کورش کبیر" در ایران باستان می دانستند. روزگاری که در باورِ آنان، تخت جمشید برای جهانیان سازمان ملل بود و مردم از گوشه و کنار جهان برای برطرف کردن همه ی گیر و گرفتاری هایشان به سوی آن سازمان باستانی سرازیر می شدند. هرفرهنگ، پناهگاه ها و گریزگاه هایی در ذهن دارندگان خود دارد که آنان در هنگام دشواری و دگرگونی های ناخوشایند اجتماعی، بدان ها پناه می برند. این گریزگاه ها برساخته هایی سیاسی – تاریخی ست که راه آینده را برای برپایی آرمانشهرِ همگانی با چشمداشت به گذشته نشان می دهند. این گریزگاه ها در دو سده گذشته که جهان با فرهنگ دامن گسترِ غربی روبرو بوده است، در فهرست گفتمان های ذهنی مردم سرزمین های پیرامونی پُرنماتر شده است. دونمونه ایرانی آن چشم اندازها؛ یکی، بازگشت به ایران باستان و دیگری بازگشت به دوران آغازین اسلام. است. هر این دو چشم انداز، در گستره ی سیاسی ایران، آزمون میدانی خود را نیز داشته است. نخست حکومت پهلوی که نماد بازگشت به آنچه "دوران شکوهمند هخامنشیان" خوانده می شد و سپس حکومت اسلامی که در پی بازگشت به روزگار پیامبر اسلام است. این دو راهه را به شکل های گوناگون، در بسیاری از کشورهایی که خود را یادگار تمدن های باستانی می دانند، می توان دید. مصریان نیز، سال هاست که برسر دوراهی، دوره های فرعونی و اسلامی مانده اند. چینی ها، هندوها و مردم بسیاری از کشورهای امریکای جنوبی نیز هریک به شیوه ی بومی خود برسرِ این دوراهه که در حقیقت دوراهه ی کهنه و نو و یا سنَت و بدعت است، مانده اند. برگردیم به ایران. اگرچه در ایران جنبش های سیاسی و فرهنگی چندی، پس از انقلاب مشروطه پدید آمد، اما هیچ یک نتوانست راه سومی برای ذهنیت ایرانی بازکنند. راه سومی که بتواد رو به آینده داشته باشد و گرداگرد نیازِ کشور به برابری و قانونمداری، با مشارکتِ ملتِ ایران شکل گیرد. نه سازمان های سیاسی توانستند، راهگشای چشم اندازی قانونمدار و یا کار- بنیاد باشند و نه بنیادهای فرهنگی کوششی در راستای پی ریختنِ نگرشی فرهنگی – ایرانی کردند. از این دیدگاه، پیروزی حکومت اسلامی را، بازتابِ شکست مبارزان و روشنفکران و اندیشه ورزان و نیکخواهان در نشان دادن راه سوم باید دانست. اکنون پس از بیش از نیم سده از آخرین انقلاب ایران، هرچه پیشتر می رویم، بیشتر در می یابیم که بریدن از قافله ی تمدن جهانی در راستای “بازگشتِ به خویش”،(یا بازگشت به خیش؟)، چه کارِ ناروای بزرگی بوده است. پیش آهنگان و پیشگامانِ خیزشِ مشروطه خواهی، در پی همگام کردن ایران با جوامعِ مدرنِ غربی بودند، نه رویارویی و رقابت با آن ها. هدفِ آنان از رسیدن به "حکومتِ قانون"، تغییر دادن حکومت به دولت و دستیابی به دولتی دموکراتیک بربنیادِ نگرشِ مدرن، به شیوه ای که در آن زمان در کشورهای اروپایی وجود داشت، بود وگرنه هیچ حکومتی بدون قانون نیست. حکومت شاهانِ قاجار نیز با زنجیره ای از قوانینی که با "حکمِ حکومتی" تدوین شده بود، اداره می شد. قانون در نگرشِ مدرن، سیستمی سکولار از بایدها و نباید های هنجارمندِ مدنی، برای روشمند کردن رفتارها و کردارهای شهروندان هر کشور، در پیوند با دیگران است که توسطِ نمایندگانِ ملت، به گونه ی رسمی در مجلس قانون گزاری، با شکلی دموکراتیک، بررسی و پذیرفته می شود و به تصویب می رسد.(2) در جهانِ مدرن، قانون در هر کشوری که منشورِ جهانی حقوق بشر را پذیرفته است، باید با چشمداشت به گزاره های آن منشور تدوین و تصویب شود و برای همه ی شهروندانِ آن کشور یکسان باشد. سیستم قانونی بعنوان بخشی از سازوکارِ دولتِ دموکراتیک، ابزاری مدرن است. در حقیقت دموکراسی نیز ابزاری برای رسیدن به هدفی ملی ست. این هدف اداره ی قانونمندِ جامعه در راستای خواسته های شهروندان و افزایشِ هرچه بیشترِ سودِ ملی، با کمترین بها برای شهروندانِ جامعه است. از این رو، برای راستی آزمایی اندازه ی پیروزی هر خیزشِ اجتماعی و هر انقلاب، می توان به بازتابِ قوانین آن انقلاب بر کیفیت زندگی مردم و نیز بر سودمندی آن قوانین در پیشبردِ سودِ ملی آنان نگریست. پایاندادِ این آزمایش در پیوندِ با ایران، ما را ناگزیر از پذیرش شکستِ انقلاب مشروطه و همه ی حکومت های قانونگزارِ پس از آن می کند. بسیاری از قوانینی که در صد و اندی سال گذشته در ایران به تصویب رسیده است، به زیان مردم و در راستای هدر دادنِ ثروت ها و فرصت های ملی ایرانیان بوده است. نمونه ی پُرنمایی از این چگونگی، قوانین دسترسی به منابع کانی ایران و برداشتِ آن ها، از نفت و فلزات گرفته تا فَـوَراندنِ سفره آب های زیرزمینی کشور است. غارتِ بی امان این منابع به وسیله بیگانگان و خودی های بیگانه پرست در سده ی گذشته، نه تنها اَبَر-تاراج تاریخی سرمایه های ایران و ایرانیان بوده است، بلکه برخی از پی آمدهای زیانمندِ آن مانندِ: بی آبی، جنگل زدایی، بیابان گستری، بایر سازیِ زمین و فرونشستِ آن در دشت ها و دمن های آبخیز و کشتزار، بخش های بزرگی از خاکِ کشور را به شیوه ی بی بازگشتی پوکانده و میرانده است. بسیاری از بازتاب های اجتماعی و فرهنگی مکیدنِ و برداشت و تاراجِ دیوانه وارِ منابع زیر زمینی در ایران، بسی بیش از زیان های زیستبومی آن ها بوده است. برای نمونه، شتاب در کشیدن روستاییان به شهرها در مناطق نفت خیز، برای بکار گرفتن آنان در پالایشگاه ها و پایانه ها و کارگاه ها و کارخانه ها و نیز گسترشِ فرهنگِ ریخت وپاش و ناموزونی های بحران- زای ناشی از آن، همه ریشه در قوانین و برنامه های ناروشمند و شتابزده و بی حسابرسی در سده ی گذشته داشته است. این نابسامانی ها را هرج و مرجِ و ملابانیِ هذیانی حکومتِ اسلامی در نیم سده ی گذشته، شکل و شمایلِ تراژیک تری داده است. اکنون دیگر گم شدن ناگهانی دکلِ دویست هزار تُنی و ناپدید شدن بودجه چند صد میلیارد دلاری نیز، کسی را شگفت زده نمی کند. بله، انقلاب مشروطه بی تردید بجایی نرسید و انقلابِ پس از آن نیز. اما از هر انقلاب می توان برای آینده ی کشور درس های تاریخی آموخت. من در این یادداشت، به نمونه هایی از آموزه هایی که از آن انقلاب می توان برگرفت، اشاره می کنم: نخستین آموزه ی این که، انقلاب مشروطه نشان داد که هرچند نمی توان پایان خیزش های اجتماعی را پیش بینی کرد، اما با همبستگی و پشتکار می توان با سرسخت ترین حکومت استبدادی، مانند حکومت قاجار نیز در افتاد و بساطِ آن را برچید. دیگر آن که اگر هدفِ خیزشی برای مردم روشن نباشد و پیوندِ میان آن هدف و زندگی مردم برای همگان آشکار نشود، نمی تواند مردم را با خود همراه کند. نیز این که دگرگون کردنِ بنیادی جامعه و طرحی نو درافکندن، بی توجه به تنش ها و چندگانگی های گوناگون آن شدنی نیست. پیش آهنگان مشروطه خواهی با توجه به روزگارِ خود و تفاوت طبقاتی که با بسی بیش از بسیاری از مردم داشتند، نمی توانستند بخش بزرگی از مردمان ایران را با خود همراه کنند. امروزه دیگر "مردم" واژه ی بی معنایی ست که راهزنان سیاسی و شیادانِ عوام فریب آن را بکار می برند. ایرانِ کنونی مردمانی با گروه ها و گرایش های گوناگونی دارد که هریک سود و زیان ویژه ی خود را دارد. این گوناگونی، همرنگی و همسانی را برنمی تابد. از سویی نیز، آگاهی های فزاینده ی جنسی، دینی، قومی و سیاسی، نیاز به پذیرش و کاربردِ "مدارا" را در داد و ستدهای سیاسی بایسته کرده است. گوشزد کردن مدارا و اهمیتِ کاربردِ آن، باید جای "اتحاد" را در فرهنگ گفتگو و کُنش ها و کوشش های سیاسی بگیرد. رویدادهای سیاسی گذشته ی نزدیک نشان داده است که دوگانه ی دین و دنیا، یکی از تنش زاترین مرز بندی های اجتماعی ایرانیان در یکصد و اندی سال گذشته بوده است. بخشی از مردمان ایران، نگرشی مذهبی با منش و روش ریستی همخوان با آن نگرش دارند. بخش بزرگتری نیز با نگرش سکولار، وانمود می کنند که دین و مذهب را سه طلاقه کرده اند و از زندگی روزمره خود بیرون رانده اند. چاره کردنِ این دوگانگیِ تنش زا، نیاز به پذیرشِ منشِ و روش سکولار در اداره ی امور کشور در شکل نهادینه دارد. بدبختانه ما هرگز نهادهای مدنی نداشته ایم. اما در نبودِ آن نهادها، آموزش و پروش و رسانه های همگانی باید آگاهی از وجود و حضورِ دیگران را در فهرست همه ی برنامه های خود بگذارند. هر "من" و هر "ما" باید بیاموزد که دیگرانی که از ما و با ما نیستند، وجود حقیقی دارند و باید حق حضور در همه ی گستره های اجتماعی را نیز داشته باشند. فراتر از آن، اگر می خواهیم که سرزمینی را که میهنِ خویش می دانیم و می خوانیم، وجود داشته باشد، باید خود را ناگزیر از همزیستی بی خشونت در آن بدانیم. آموزه ی دیگری که از شکستِ انقلاب مشروطه می توان برگرفت، این است که فرد در جامعه نمی تواند حقوق و وظایفِ فردی شهروندی خود را به دیگران واگذارد. این حقوق و ظایف، شهروند را فردانیت می بخشد و از توده جدا می کند و سپارش آن ها به دیگری، اندک اندک به فرسایش آئین شهروندی و دیکتاتوری کشیده می شود. زمانِ رخدادنِ هر انقلاب، نقطه صفرِ تاریخ آن انقلاب است. زمانی که خیزشی همگانی و فراگیر به هدفِ می رسد، انقلاب خوانده می شود. این فرآیند، پیش از پیروزی نام های گوناگونی می تواند داشته باشد. هر انقلاب، آغازِ روندِ دگرگون سازی به گونه ی بنیادی ست. اگر این روند با یاری و همکاری گروه های سیاسی همراه نباشد، راهزنان سیاسی داخلی و خارجی می توانند همه ی فرصت ها را بربایند و خود را نمایندگان مردمان کشور بخوانند. سرگذشت دو انقلاب گذشته در ایران نشان داد که همدستی دشمنان ایران با دولت های بیگانه می تواند آنانی را که خواستار رهایی از استبداد، کوتاه کردن دست ملاها از دایره ی قدرت، رسیدن به حکومتِ قانون، عدالتِ اجتماعی، آزادی، آبادی و زندگی معمولی هستند، تا جاودان ناکام بدارد. البته درگیری همگانی نیاز به شکل گیری جامعه مدنی در چارچوبِ نهادهای اجتماعی دارد تا رسانه ها، حزب ها، سندیکاها و کانون های صنفی، بتوانند آزادانه کار کنند. نبودِ نهادهای نیرومندِ مدنی سبب می شود که مردم همیشه از دایره ی قدرت بدور باشند و صدایشان خاموش بماند. آموزه ی دیگر از انقلاب مشروطه، آگاهی از نقش دولت های بیگانه در مدیریت و مهندسی روندها و رویدادهای اجتماعی ست. جمعیتِ کنونی ایران و گسترای جغرافیایی آن و نیز جایگاه استراتژیک اش سبب شده است که این کشور دشمنان دور و نزدیک چندی داشته باشد. نقش روس و انگلیس در انقلاب مشروطه آن چنان پُرنما بود که بسیارانی، دخالت های آن دو کشور را دلیل نافرجامی انقلاب مشروطه دانسته اند. در پیوند با انقلاب 57، کسانی آن را کودتای امریکا و انگلیس می دانند و آن را "آشوب" و "بلوا" می خوانند. آنچه آشکار است این نکته است که در روزگار کنونی، شمارِ حکومت هایی که آماده برای دخالت در امور داخلی ایران هستند، افزایش یافته است. اگر گفتمان های سیاسی دوران مشروطه مانند؛ آزادی خواهی، قانون گرایی و نونگری بدانیم و آن ها را با گفتمان های سیاسی امروز مانند؛ ولایت فقیه، اصلاح طلبی، گشتِ ارشاد و....، مقایسه کنیم، به آسانی در می یابیم که از کجا به کجا رسیده ایم. این مقایسه می تواند این پرسش را در ذهن ما زنده کند که چرا؟ پرسشی که در ذهن هر یک از ما، ده ها پاسخِ شتاب زده و پیش ساخته و آماده دارد و همچنان بی پاسخ مانده است. ................. Post a Comment |
يادداشت های ابراهيم هرندی eh118@yahoo.com نوشته های ديگر:مقاله ها و يادداشت ها برآيش هسـتی شعـــر طنـــــز پيوندها:کتاب های من بايگــانی:
August 2004
January 2005 May 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 April 2010 May 2010 August 2010 November 2010 December 2010 January 2011 February 2011 July 2011 October 2011 November 2011 December 2011 September 2012 October 2012 December 2012 January 2013 February 2013 March 2013 April 2013 July 2013 August 2013 September 2013 October 2013 January 2014 February 2014 April 2014 May 2014 June 2014 July 2014 August 2014 September 2014 October 2014 November 2014 December 2014 January 2015 February 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 July 2015 August 2015 September 2015 November 2015 December 2015 January 2016 March 2016 April 2016 May 2016 July 2016 August 2016 September 2016 October 2016 November 2016 December 2016 January 2017 February 2017 March 2017 April 2017 May 2017 June 2017 September 2017 October 2017 December 2017 April 2018 May 2018 June 2018 July 2018 August 2018 September 2018 October 2018 November 2018 December 2018 January 2019 February 2019 June 2019 September 2019 October 2019 November 2019 February 2020 March 2020 April 2020 May 2020 June 2020 July 2020 August 2020 January 2021 February 2021 March 2021 April 2021 August 2021 September 2021 October 2021 June 2022 July 2022 September 2022 October 2022 November 2022 December 2022 February 2023 March 2023 April 2023 May 2023 June 2023 July 2023 August 2023 September 2023 October 2023 November 2023 December 2023 February 2024 March 2024 April 2024 May 2024 June 2024 July 2024 August 2024 September 2024 October 2024 November 2024 |