گـُوبـــاره
 

Saturday, April 27, 2024


این همـه آوازه هـا از نفت بـود 


بزرگترین رویدادِ تاریخی ایران پس از یورشِ مغولان، کشفِ نفت در سال 1908میلادی و آغاز استخراج اش دو سال پس از آن بود. کلنگِ نخستین چاه نفت در خاورمیانه در ایران زده شد و نخستین بشکه نفت از این سوی جهان، از ایران بسوی انگلیس روانه شد. این رویداد که برای نخستین بار پس از آغازِ دوره ی روشنگری، ایران را به بازارهای جهانی پیوند داد، تاکنون، بارتاب های بسیاری داشته است که یکی از آن ها، گسستنِ پیوندِ ما با گذشته و شکل گیریِ نگرشِ ما از خود برپایه ی هویتی ساختگی ست. هویتی که در پشتِ گوشِ هوشِ ما شکل گرفته است و کمتر کسی از ماهیت دروغین آن آگاه است. درآمدِ نفت و بباد دادنِ دیوانه وارِ آن در صد و اندی سالِ گذشته سبب شده است که ما نه بتوانیم شناختِ درستی از خود داشته باشیم و نه از جایگاهِ پیرامونی خود در جهان آگاه باشیم.

در سده ی بیستم ترسایی، درآمدِ نفت و دیگر منابعِ کانی، پای حکومت های سرزمین های پیرامونی دارای آن منابع را به بازارهای جهانی کشاند و این توهَم را برای آن حکومت ها و مردمانشان پدید آورد که از پیرامونِ جهانِ به کانونِ آن راه یافته اند و مانندِ دیگر کشورهای کانونی، بازیگرانِ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن گستره شده اند. یکی از برآیندهای این خوش خیالی، پذیرش و برتر انگاریِ نگرش زیستیِ غربی و فرودست انگاشتن فرهنگ و اخلاق و جهان بینی بومی هماهنگ با زیستبوم خویش بود. فراتر از آن، این انگاره که "انسانیّت" و "اخلاق" مدرنِ غربی مفاهیمی جهانشمول است و واتاب های فرهنگی و قانونی آن ها، مانندِ دموکراسی و حقوق بشر، آنان را نیز دربر می گیرد.

اما تاریخ زیسته نشان داده است که تعریفِ "انسان" در فرهنگ سیاسی غرب، ویژه غربیان است و مردمِ دیگر سرزمین ها را دربر نمی گیرد. البته این حقیقتِ نانوشته را تنها از رفتارها و کردارهای نظامی و سیاسی دولت های غربی می توان دریافت. آنان در حوزه ی گفتار، گزارهای اخلاقی و قانونی خود را جهانشمول می پندارند و همگان را شایسته ی کرامتِ انسانی، آزادی و برابری در پیشگاهِ قانون، فارغ از نژاد، جنسیت، قومیّت، ملیّت، مذهب، رنگِ پوست، زبان و پایگاه طبقاتی می دانند. اما هنگامی که سخن از دسترسی به سازه های زیستی به میان می آید، جایی برای دیگران باز نمی گذارند، زیرا نه دیگران را همانند خود می دانند و نه آنان را سزاوار زیستن به شیوه ی خود. این سخنِ منسوب به چرچیل که: "مرز دغدغه ی ما برای دموکراسی، ساحل دریاست."(1)، اشاره به این چگونگی دارد. یعنی که ما باید هوای دموکراسی را در درون مرزهای جزیره خود داشته باشیم و نگران کمبود و یا نبود آن در دیگر جاها نباشیم. گویای این چگونگی ست.

گفتارِ دولت های غربی با کردارشان یکی نیست. این سخن در نخستین نگاه بسیار ساده و بدیهی می نماید. اما اگر اندکی در آن درنگ کنیم، به نکاتِ ذهن انگیزِ دیگری می رسیم که آگاهی از آن ها می تواند یادآورِ بازتاب های خطرناک آن باشد. هنگامی که از ناهمخوانیِ گفتار با کردارِ سیاستمدارانِ غربی سخن می گوییم، در حقیقت می گوییم که در روزگارِ کنونی، سیاست های رسمی دولت های غربی شکلی دو رویه دارد. نخست رویه ای گفتاری که با اخلاقِ مدرن که زیربنای پنداره ی دموکراسی، برابری در برابرِ قانون و حقوق بشر است، همخوان است. دوم رویه ای کرداری - که به گواهیِ تاریخِ زیسته – هر رویارویی را با مردم سرزمین های دیگر، رها از هرگونه قید و بندِ انسانی، اخلاقی و قانونی پی می گیرد و با ترفندمندی و فریبکاری و زور، به هدف یا هدف های از پیش برنامه ریزی شده می رسد.

اگرچه ما خودمان را مانندِ بسیاری از مردمان کشورهای پیرامونی، شایسته ی داشتنِ دموکراسی و حقوق بشر می دانیم، اما حقیقت این است که پنداره ی غالب در کشورهای غربی، ما را خرافه گرایانِ واپسگرایی با ذهنیت و فرهنگِ کشاورزی و دامداری می داند که شایستگی برخورداری از دستاوردهای فرهنگ غربی را نداریم. ما خیال می کنیم که چون خیام و حافظ و سعدی و مولوی داشته ایم و انقلابِ مشروطه کرده ایم، غربی ها حساب دیگری برایمان باز کرده اند. اما از چشم اندازِ آن ها، تاریخِ زیسته ی ما و پی آیندهای آن، بویژه آنچه اکنون در ایران می گذرد، نشان می دهد که آنچه بوده است، هیاهویی در پرتو درآمدِ نفت بوده است و بس. درآمدِ نفت جدّی بود و هدر دادنِ آن بسیار جدّی تر. اما اگر دست از خود فریبی برداریم و خونسرد و نقادانه در تاریخ دو سده ی گذشته خود بنگریم، هیچ سازه ی سودمندِ همگانی که وانهادِ کشش ها و کوشش های ایرانیان در دو سده ی گذشته باشد، نمی یابیم. یعنی که حتی یک نهادِ مدنی استوار و ماندگار در آن سرزمین در دوسده ی گذشته شکل نگرفته است که پناهگاهی برای مردم و خاری در چشم حاکمان زورگو باشد.

بزرگترین خطای ذهنیِ مردم کشورهای پیرامونی این است که آینده ی کشورهای خود را در گذشته ی کشورهای اروپایی جستجو می کنند، یعنی که می پندارند که چون اروپا از آغازِ دورانِ روشنگری به دموکراسی، حکومت قانون، نهاد مداری، آئین شهروندیِ مدرن و سکولاریزم رسیده است، ما نیز در آینده به همه ی این دستاوردها خواهیم رسید. اما نیک اگر بنگریم، در خواهیم یافت که این اندیشه، پنداره ای ذهنی ست که درنگ و کندوکاو برنمی تابد. چرا باید دو کشور با هزار فرسنگ دوری از یکدیگر، بی که هیچ تجربه ی تاریخی و شرایط اجتماعی و فرهنگیِ همانندی داشته باشند، راه یکدیگر را در آینده دنبال کنند؟ این که مردمِ سرزمینی، دنباله روی مردمِ سرزمین دیگری در روش ها و منش های روزمره ی خود باشند و آن ها را برتر و پیشترفته تر از خود بدانند، هرگز نه تجربه ی مشترکی خواهند داشت و نه به آینده ای همگون خواهند رسید. اکنون ما همراه با بسیاری از کشورهای پیرامونی که رویای پیشرفت و رفاه دارند، گذشته و تاریخ خود را رها کرده ایم و آن ها را بیهوده و بی پیوند با آینده ی خود می پنداریم و در آرزوی رسیدن به جامعه ای آزاد و آباد، با مردمانی شاد، دوره می کنیم، شب را و روز را!

البته این سخنان به معنای دفاع از بازگشت به گذشته نیست. هیچ ملتی در جهان، بیش از ما ایرانیان که هنر را نزدِ خودمان می دانیم و بس، از این کژپنداری آسیب ندیده است. انقلاب ایران، فارغ از آن که چه آغازی داشت، پایان اش را باید آزمایشی تاریخی برای پروژه ی ارتجاعی و خطرناکِ "بازگشتِ به خویش" -(بازگشت به خیش؟) پنداشت.

اکنون پس از نیم سده حکومت مذهبی برای ما ایرانیان آشکار شده است که هرچه پیش تر می ‏رویم، بیشتر در می ‏یابیم که بریدن از قافله ی تمدن جهانی در راستای "بازگشتِ به خویشتنِ خویش" چه کارِ ناروای بزرگی بوده است. به ما گفته بودند و پذیرفته بودیم که بخود آمدن و بازگشت به گذشته، کلید راه آینده است و راه رستگاری فردا را باید در بازگشت به دیروز جُست. گفته بودند و پذیرفته بودیم که پاسخِ همه ی پرسش‏های اساسی این مرز و بوم را، گذشتگانِ ما داده‏ اند و ما والگان وادی مغرب زمین، بیهوده با پیروی از راه‏ ها و روش‏ های غربیان در پی آینده ‏ای بهتر هستیم. یکی گفته بود؛ بابا، همین بادگیرهای ساختمان‏ های یزد، کولرهای طبیعی‏ ست، که گذشتگانِ خدابیامرزِ ما، برای رهایی مردم از گرمای سوزان کویری ساخته ‏اند. حالا ما با داشتنِ کولرِ آبی پُز می دهیم و بی خبر از این گره گشایی ‏های شگفت انگیز بومی، دل و دین در گرو راه‏ ها و روش‏ های غربی نهاده ‏ایم و نسخه ‏هایی را که آنان برای سرزمین ‏های خود پیچیده ‏اند، برای درمان بیماری‏ های فرهنگی و اجتماعی خود بکار می ‏بریم.

یکی از کژپنداری های بسی بیش از بسیاری از مردمِ کشورهای پیرامونی این است که از هنگام رویارویی با فرهنگِ فراگستر و جهانگیرِ غرب تاکنون، کوشیده اند که برابر- نهادهای همانندی برای دستاوردهای این فرهنگ، در فرهنگِ بومیِ خود پیدا کنند. فراتر از آن، برخی نیز به جستجوی ریشه های ارزش ها و اندیشه های غربی در تاریخ و سنّت های خود پرداخته اند و در پیوندِ با این کوشش، افسانه ها ساخته اند. اگرچه این کوشش ها برآیندِ روانشناسیکِ خود-خُرد بینی جمعیِ مردمانِ پیرامونی در برابر غربیان است و بیش و پیش از آن که خودخواسته باشد، بازتابی واکنشی و ناخودآگاه است، اما زیان های ناشی از آن را که سرچشمه ی بسیاری از بدفهمی ها، کژروی ها، دریافت ها و برداشت های نادرست بوده است، نمی توان نادیده گرفت.

هدفِ من در این یادداشت، برنما کردن و پُرنما کردنِ این نکته است که تاریخ هیچ هدفِ برنامه ریزی شده ای ندارد و قرار نیست که بجای ویژه ای برسد و ما را به آرمانشهری برساند. تاریخ پی آیند کشش ها و کوشش های آدمیان است. این نکته که دیگرانی پیش از ما بجایی و یا جاهایی رسیده اند که ما آن ها را ارجمند می داریم و پیشرفت می خوانیم، به این معنا نیست که ما نیز خودبخود روزی بدانجاها خواهیم رسید. این پنداره، تنها بازی ای ذهنی ست که ما را می فریبد و ابزاری برای شیادان سیاسی مردم فریب فراهم می کند. انسان می تواند بجایی که خودش می خواهد برسد. اما کسی جایی را از پیش برای او آماده نکرده است و نمی کند. آینده گستره ی خالی از برنامه ای ست که مردم باید برنامه ریزِ آن باشند.

.............

1.Our concern for democracy stops at the water’s edge.



Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway